eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 🎥 ⭕️ با رعایت این دو نکته، زندگی‌تون رو زیر و رو کنید.‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌹 🍃 زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون میترسند. اين‌كه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفق‌تر و توانمند‌تر از آن‌ها باشد، به زن‌ها احساس ناامنی می‌دهد. 👈 آن‌ها دوست دارند ملكه خانه باشند و اين‌كه در ذهن همسرشان كامل‌ترين زن دنيا باشند، براي آن‌ها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است. 👈 به همين دليل وقتي از او مي‌خواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشته‌باشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در مي‌روند و نه تنها از شما مي رنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر می‌دانند. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕به خدا گفتم بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو خدا خندید و گفت بندگی کن همه دنیا مال تو من هم مال تو "حسین پناهی @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشیمون نباش.. •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅ *ܣ_________________________________* ✿༻*
هر زنی دوست دارد معشوقه ی مردی باشد که خط به خط معنایش کند. زن ها... انتظار عجیبی دارند گاهی دلشان میخواهد نگفته هایش را بشنوی و برایشان اصلا مهم نیست چگونه این کار نشدنی ممکن خواهد شد زن ها... عجیب دوست داشته شدن را دوست دارند دوست داشتنی که به همین راحتی ها تمام نشود و تا بی نهایت ادامه پیدا کند زن ها موجودات عجیبی هستند زن ها را زنانه بفهمید..... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر جان رئیس جمهور شهیدمون روزت مبارک... شرمنده ایم برای اینکه قدر پسرت رو ندونستیم 😔 🤍
. 🎉 🎉 مامانای جان!! روزتون مباااارک باشه 😍 همسرهای‌عزیز و مهربون روزتون مبارک ان شاءالله خدا به همتون سلامتی بده و همگی در پناه حضرت زهرا (سلام الله علیها)  باشید برای تمام دوستان عزیزم آرزوی خیر میکنم 🌸 و نگاه خانم حضرت زهرا (س)رو براتون آرزو میکنم 😌
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۴۲۳ ........ از تو آینه نگاهی بهم انداخت : اینجا اتوبانه ..... کوچه پس کوچه نیست
فصل دوم ..... پارت ۴۲۴ ........ پریدم وسط حرفش : ادامه ندید لطفا ..... خواهش میکنم . کامل از پشت فرمون برگشت سمتم ..... یه لحظه نگاهم قفل نگاهش شد که هر دوتامون سرمون رو انداختیم پایین که دوباره ادامه داد : حرفام رو امروز نگفتم بهتون که ازم رنجیده بشید ‌.... گفتم که در جریان باشید .... در جریان باشید که واسه شما هر کاری میکنم .... کوتاه هم نمیام تا یه جایی که بفهمم که لایق داشتنتون نیستم ..... قلبم بهم بگه که به دردش نمیخوری . درب ماشین رو به سرعت باز کردم و برگشتم سمتش : تنها چیزی که به ذهنم می رسه الان بهتون بگم .... اینه که دیگه نمیخوام ببینمتون . قبل از اینکه پام رو از ماشین بذارم بیرون دوباره صداش به گوشم خورد : ولی ناچارا باید بنده رو تو شرکت تحمل کنید . نگاه چپی بهش انداختم و از ماشین پیاده شدم .... همینم کم بود .... اون از بهروز کیایی که دم به دقیقه نمی تونست احساساتش رو کنترل کنه .... اینم از جناب سامان کاویانفر .... یه برخورد کوچیک داخل راه پله اونم چند سال پیش باعث شده عاشقم بشه و پیگیرم بشه که فهمیده من شوهر دارم .... اما حالا که ارین نبود . جمله اخرم که از ذهنم رد شد باعث شد سر پله ها استپ کنم .... ارین نبود .... ارین نیست ..... چندبار در مغزم این جمله اکو شد ...... نبودش واقعا داشت اذیتم می کرد . کلافه به دیوار بیمارستان تکیه زدم .... یه حسی تو وجودم بود که می گفت دیگه نرم به اون شرکت ..... ولی مگه میشد بیچاره اقا امیر رو تخت بیمارستان افتاده بود .... وضعیت بقیه هم کاملا مشخص بود .... پس نرفتن من دردی دوا نمی کرد .... جز اینکه کارها انباشته بشه روی هم . ناچارا قدم برداشتم تا برم پیش مهوش خانوم .... یه قرآن جیبی کوچیک دستش بود و داشت قران می خوند .... دلم براش کباب شد ...... چشمهاش خیس از اشک بود .... حال اقا امیر بهبودی پیدا نکرده بود .... از پشت شیشه دیدم که نیلوفر کنار تختش نشسته و اونم داره گریه میکنه ..... پیش مهوش خانوم نشستم و بهش قوت قلب دادم . بعد از یه ساعت به اصرار نیلوفر رو با خودم راهی خونه کردم .... چون مهوش خانوم تازه اومده بود و می گفت امشب دوست داره اون پیش پسرش بمونه . توی راه همش نیلوفر درگیر گوشی بود که اقا امیر تازه واسش خریده بود .... برام جای تعجب داشت .... اینکه تا چند دقیقه پیش گریه می کرد الان چرا یکدفعه ای ساکت شده و سرش رفته داخل گوشی . ترجیح دادم چیزی نگم تا توی حال خودش غرق باشه .... حداقل بهتر از گریه کردن بود .... با رسیدنمون به خونه نیلوفر خیلی با عجله راهی خونه خودش شد .... نمی دونم چی شده بود ولی حالتش مثل ادمای هول زده بود که دارن پنهان کاری می کنند .****با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
♥️🍃 ؏ــِشــــــق یعنی❣ تو و یک عالمه آرام وقرار❣ عشق یعنی❣ که تویی ماه من و حضرت یار...💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi