🍃🌸
*🍃 ویژگیهای یک همسر خوب
👈 نق نزنید
👈 مؤدب باشید
👈 خردهگیری نکنید
👈 عیبجویی را کنار بگذارید.
👈 صادقانه تعریف و تمجید کنید.
👈 همسر خود را بیهوده سرزنش نکنید.
👈 به همه امور زندگی زناشوئی توجه کنید.
👈 همسر خود را همان گونه که هست بپذیرید.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*ناراحت بود ...
بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتے؟!
گفت: خیلےجامعہ
#خراب شده، آدم بہ گناه مے افته!
رفیقش گفت:
خدا #توبہ رو براے همین گذاشتہ و گفتہ ڪہ من گناهاتون رو مےبخشم.
محمدحسین قانع نشد
و گفت : «وقتےیہ قطره جوهر مےافتہ روے آینہ، شاید دستمال بردارے و قطره رو #پاڪڪنے ولی آینہ #ڪدر میشه...»
اینجا بود ڪہ فهمیدم این بشر چقدر #جلوتر از ما میپرد... :)
#شهید_محمدحسین_محمدخانی♥️🕊
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت32 از اينكه آرمین اينچينين اورا بي ادبان
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت33
صورتش هنوز پر از غم بود .سايه در حالي كه بسته هاي دردستش را روي صندلي كناريش ميگذاشت گفت :
- اتفاقي افتاده،شما امروز خيلي غمگين به نظر مي رسين
آرتین آهي كشيد و گفت :
- من نگران توهم سایه !
با تعجب در چشمان دلواپس آرتین خیره شد وگفت:
- چرا ؟
- خودت هم خوب ميدوني چرا !چون اين يه ازدواج صوري و ساختگيه
فكر كرد شايد آرمين صوري بودن ازدواجشان را به آرتین گفته به همين دليل گفت :
- اما من مجبور به پذيرفتن اين ازدواج اجباري هستم
- سايه تو مجبور نیستی ،من وقتي تو رو بار اول ديدم به تو خيلي اميدوار شدم ،فكر ميكردم تو محكمتراز اين حرفها باشي
- نمي شه آرتین !..........نمي تونم خانواده امو زير غرور خودم له كنم
- اما تو در كنار آرمين از بين ميري ،سایه ......... سایه ،آرمين شخصيتي دير جوش و مغرور داره كه تو تحملشو نداري
- اینو ميدونم و سعي ميكنم با همه چيزكنار بيام
- تو اصلا ميدوني چرا آرمين ،با توجه به اينكه مخالف سرسخت اين ازدواج بود مانع اين ازدواج نشد ؟
با چشمانی گرد شده به سمت آرتین چرخيد اين درست همان چيزي بود كه آرزو داشت بداند.آرتین لبخند تلخي زد وگفت :
- او فقط به اين دليل كه اگر جوابش منفي ميبود پدرم اونو از ارث محروم واز شرکت اخراج می کرد حاضر شد با تو وارد اين بازي بشه او به خاطر پروژه جدیدش به سرمایه پدرم احتیاج داره
حس كرد دنیا در مقابل دیدگانش تیره وتار شده ،چرا اصلا منظور آرتین را نميفهمد ، شايد هم ميفهميد ولي برايش غير قابل باور بود . در حالي كه سرش را به حالت تکذيب حرفهاي آرتین تكان ميداد با ناباوري گفت:
- متاسفم ، اما من متوجه منظور شما نميشم !
آرتین با لحني خسته و عصبي گفت:
- آرمين فقط بخاطر تهديد پدرم حاضر به این ازدواج شده ، او هيچ علاقه اي به ازدواج با تو نداره سایه !
آرام نجوا کرد
- این دروغه ،آرمین نمی تونه تا این حد پست باشه
- دروغ نیست سایه ! چشماتو باز کن وواقعیتو ببین
مهري در حالي كه صندلي را بيرون ميكشيد روی آن نشست وسرخوش گفت :
- خوشحالم که همه خریدهامون همونجور که می خواستم باب سلیقه هر دومونه
سایه در جوابش فقط به لبخندی تلخ اکتفا کرد
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت34
فصل چهار
موقع خواب فرصتي يافت تا دوباره به حرفهاي آرتین فكر كند. از اينكه تا اين حد براي آرمين بي ارزش است غمگین ودلگير بود.
آرتین با چه حس دلسوزي از او خواسته بود خود را وارد بازي با آرمين نكند، نمي توانست درك كند كه اين دو برادر چقدر از لحاظ شخصيت ورفتاربا هم تفاوت دارند .به هر حال او از روز اول هم ميدانست كه ارزشي براي آرمين ندارد !و این چیز تازه ای نبود . پس دانستن اين موضوع که آرمین او را فدای پول کرده ، زیاد هم دور از ذهن نبود.
با اين فكر كه شادي و سلامتي پدرش از هر چيزی ارزشمند تر است چشمهايش را برهم فشرد و خود را بدست سرنوست سپرد.
همه چيز آماده و محيا بود .مادر با وسواس خاصی جهازش را فرستاده بود و ساغر و عمه هایش با دخترانشان براي چيدن آنها رفته بودند. در برابر خواهش مهري كه دوست داشت خود سايه جهازش را بچيند فقط گفته بود:( من سليقه شما را بيشتر ميپسندم )وبا خودش زمزمه کرده بود :( بيچاره نميداند اين وسایل فقط قرار است به مدت هشت ماه مهمان خانه آرمين باشند و نه بیشتر ).
براي بستن وسايل شخصیش به اتاقش رفت .حال مسافري را داشت كه تنها چند ماه از خانه خود دور خواهد بود .ساغر اين روزها يا مدرسه بود و يا در حال کمک به مادر ، به همين دليل وقتي براي اينكه در كارهاي او دخالت كند ،را نداشت و او ميتوانست با خيال راحت بين وسايلش چيزهايي را كه فقط خيلي نياز داشت را بردارد .
با صدای مادرش افکارش از هم گسست :
- سایه ،عزیزم ! آرمين براي رفتن به آرايشگاه منتظرته
بعد از آخرين برخوردشان در كلينيك تا به امروز او را نديده بود .از جا برخاست و از اتاق خارج شد
آرمين درون اتومبيل بی ام وی ایکس شش مشکی اش انتظارش را ميكشيد اگر اصرار مادرش نبود ترجيح ميداد با تاكسي به آرايشگاه برود .دلش مي خواست به تلافي تمام تحقيرهای این چند وقته آرمین ، كمي او را آزار دهد. به همين دليل قدمهايش را آهسته آهسته بر مي داشت . به خوبی می دانست که وقت برای آرمین طلاست واز هرچیزی با ارزشتر است.
آرمين چشمهايش را برهم فشرد تا بي خيالي اش را نبيند و کمتر حرص بخورد.
وقتي صداي باز شدن در را شنيد .چشمهايش را گشود . زير لب سلام سردي به آرمین كرد و بي آنكه منتظر جواب بماند رويش را برگرداند جواب سلامش هم به سردي سلامش بود. خود را به بيخيالي زد و در تمام طول راه فقط به خيابان خیره شد. آرمين هم همين حس را داشت و بي آنكه به او نگاه كند فقط به آهنگي كه از سيستم پخش ميشد گوش سپرده بود ....
امسالم مثل هر سال بدون تو تموم شد*
*امسالم گذشت و باز مثل هر سال حروم شد*
*امسالم مثل هر سال نیومدی توپیشم*
*کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده میشم*
*خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم*
*تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم*
*خسته شدم و می خوام یادم بره هستم*
*من از همه دنیا دلگیرم و خستم*
*این عید و نمی خوام من عیدی ندارم*
*این عید واسه من روز عذابه*
*عیدم مثل هر روز هر روز مثل دیروز*
*من حال دلم خیلی خرابه*
* احساس می کنم دارم دق می کنم اینجا*
*این خونه یه زندونه این خونه و هر جا*
*هر جا که نشونی از تو اونجا نباشه*
*دغ مرگ شدم و می خوام این دنیا نباشه*
*احساس می کنم دیگه هیچ راهی ندارم*
*من موندم و تنهاییم با این دل ذارم*
*می سوزم و می سازم من هیچی نمی گم*
*اما عزیزم عید تبریک به تو می گم*
(آهنگ افسردگي امين حبيبي)
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
+ نگار چادرم خوبه😌 دیروز خریدم
- خوشگله مبارک باشه چند گرفتی؟
+ گرون😒 چادر رو گرون کردن لباسای بد حجاب رو ارزون😞 نامردیه
- عه خب گلم میگفتی قصد خرید چادر داری بهت میگفتم بری کجا، فروشگاه چادر مشکی که تو همه پیامرسانا فعاله😍 چادر داره میده 160 و 170 هزار، خودشون تولیدی هستند و قیمت عالی میدن😁
+ چه خوب، لینکشو بده حداقل بقیه گرون نخرن😍 این عالی هست برای چادری ها
- بفرمایید چادر ارزان و با کیفیت👏👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
چــادری ها براتون سورپرایز آوردم😍
اول ببین توی قــاب چیه، بعد بخونش
روشکلیککن نگرانقیمتنباش👇💟
🌸💐🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁💐🌸
💐💫💫🌑💫💫💫💫💫💫💐
🎁💫💫🌑💫💫💫💫💫💫🎁
🎁💫🌑💫💫🌘💫💫💫💫🎁
🎁🌑💫💫🌒🌘💫🌑🌑💫🎁
🎁💫💫💫🌒🌘💫💫💫🌒🎁
🎁💫🌑🌑🌒🌘🌑🌑🌑🌒🎁
🎁💫💫💫💫💫💫💫💫💫🎁
💐💫💫💫💫💫🌘🌑🌒💫💐
🌸💐🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁💐🌸
همراه با هدایای متبرک به حرم👆😳😍
"دوستت دارم" از دید بعضی از آقایان جملهای لوس است و الزامی برای بیانش نیست
🔹 اما همین جمله کوتاه و مختصر قوت قلبی است برای یک زن، وقتی از زبان شوهرش بشنود.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده اعتماد
➖ چادر مشکی با کیفیت را از ما بخواهید.
🌷🌷 انواع چادر مشکی 🌷🌷
‼️فروش ویژه چادر مشکی های باکیفیت با تخفیفات وقیمت های باورنکردنی ‼️
🌷🌷تنوع رنگ و طرح و جنس🌷🌷
در فروشگاه🔹حجاب بنی فاطمی🔹
شروع قیمت از 0⃣6⃣1⃣ هزار تومان😱
همین الان به بزرگترین فروشگاه ایتا بپیوندید🔥👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
📣فرصت ویژه خرید #چادر_مشکی با تخفیف ویژه و هدایای ویژه 😍😍👇👇
ـ 💠
ـ 🌺🌺 💠💠
ـ🌺 🌺 🌺 🌺🌺
ـ🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺
ـ 🌺 🌺 🌺🌺🌺
ـ 🌺 💠💠 🌺
ـ 🌺 🌺
سریع بزنید روی شکل بالا☝️☝️
🎁یک سورپرایز ویژه برای شما عزیزان که از تخفیف و هدایای ویژه لذت ببرید😍😍
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت34 فصل چهار موقع خواب فرصتي يافت تا دوب
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت35
لحظه ای به طرفش برگشت ،وخیره نگاهش کرد ،نگاه آرمین غمگین وپر از غصه بود از اینهمه اجبار دلش گرفت ،با خود اندیشید (خدایا چه كسي روز عروسيش آهنگ غمگين گوش میكند !)
وبا پوزخندی در دل به خود جواب داد:
(پ ن پ ! با این ازدواج زورکی باید بندري بذاره و بزنه و برقص ه )... !
آرمين چنان به فكرفرورفته بود كه انگارخواننده ، واژه واژه اين ترانه را با تمام احساسش براي عزيز از دست رفته او ميخواند .
وقتي به آرایشگاه رسيدند بي هيچ حرفي از ماشین پياده شدو در را بست می خواست قدمی بردارد که صداي آرمين او را متوجه خود کرد.
- ساعت چند آماده اي؟
- نمیدونم !......شايد حدود پنج
- در هر صورت قبلش بهم زنگ بزن ،حوصله علافي ندارم
در کمال خونسردی روشو برگردوند وگفت :
- من شماره شما رو ندارم،پس لطف كنيد شماره آرايشگاه رو برداريد (و به تابلو آرايشگاه اشاره كرد)
- مگه كارتمو بهت ندادم ؟!
دوباره به سمتش برگشت وبا اخم جواب داد
- فكر نكنم اونقدر ازت خوشم بياد كه بخوام كارتتو با خودم اين ور و اون ور ببرم
در حالي كه چهره اش پر از خشم شده بود گفت:
- پس حالا كه از من خوشت نمياد بهتره همینجا بپوسی، تا که من دنبالت بیام!
نیشخندی زد و گفت:
- خيلي دلم می خواد اينكارو کنی و اين ازدواج مزخرف خود به خود كنسل بشه
با پوزخند غلیظی یک تای ابروشو بالا داد وگفت:
- آهان پس به خاطر اينه كه از صبح داري هی رواعصاب من بپر بپر ميكني ؟ نه دختر خانم! از اين فكرهاي خام و بچگونه بيرون بيا،چون اوني كه بايد اين ازدواج مزخرف و برهم میبزد تويي نه من ،پس ساعت پنج همين جا منتظرت هستم و خيلي دلم ميخواد حاضرنباشي تا با هر ريخت وقیافه ای که هستي همراه خودم ببرمت
با حرص نفس عمیقی کشید وباخودش گفت:
شیطونه میگه اون سیلی که دلم میخواد و با تمام وجود بخوابونم زیر گوشش تا که راحت شم!!-
اما خودش را کنترل کرد و بي توجه به تهديدش به طرف آرايشگاه رفت.
نگاهي به ساعت آرايشگاه انداخت ساعت از چهار نیم گذشته بود و او پر از استرس و نگراني بود ؛نه به خاطر تهدید آرمين ، بلكه به اين دليل كه تا چند ساعت ديگر قرار بود دفتري را امضا كند كه حكم نابوديش را داشت .
وقتي مقابل آينه ايستاد خودش هم باورش نميشد اين خودش باشد لباسش هم واقعا برازنده اندام كشيده و موزونش بود .دستياران آرايشگر همه با حسرت زيبائيش را ميستودند .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است