حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت72 پس از پیمودن مسیری طولانی بالاخره آرم
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت73
وقتی وارد خانه شدند در حالی که به طرف کتابهایش می رفت زیرلب غر غرکرد :
- خدایا حالا مجبورم تا صبح پای اینهمه کتاب بشینم
آرمین درحالی که از پله ها بالا می رفت پرسید:
- فردا با من کلاس داری؟
در حالی که کتابهایش را جمع میکرد زیر لب گفت :
- خیر سرم آره !
به طرف اتاقش رفت وبلند گفت :
- پس بهتره همورک فردا روهم آماده باشی چون اولین نفری که برای محاسبه اسمت خونده می شه
نالید:
- تورو خدا نه ! فردا کویز زبان دارم
خشک وسرد با نهایت غرور گفت :
- فکر نکنم زبان از سازه های فولادی مهمترباشه !
وبدون آنکه منتظر پاسخ بماند وارد اتاقش شد ودر را پشت سرش بست . رفتارگستاخانه آرمین او را تا سر حد جنون عصبی کرده بود . دیگر تحمل زورگویی ها و تکرویهایش را نداشت
کتاب در دستش را روی مبل پرت کردوسریع به دنبالش از پله ها بالا رفت وسراسیمه بدون آنکه در بزند وارد اتاقش شد.
آرمین در حال باز کردن دکمه های پیراهنش بود با دیدن او خشن گفت :
- چیه فکر کردی اینجا طویلست که سرتو می ندازی پایین میای تو!
به طرفش رفت ورودرویش ایستاد و با تمام تنفری که از ساعتی قبل در دلش انباشته شده بود گفت :
- فکر نمی کنم ، بلکه مطمئنم ! چون تو حیون کثیف تو زندگیت فقط خودتو می بینی و بس ،ولی یه چیزی رو هرگز نباید فراموش کنی ،اونم اینه که شاید من مجبور شدم این راه احمقانه رو انتخاب کنم اما تنها من مقصر نبودم و نیستم
نفسش به شماره افتاده بود وصدایش از هیجان می لرزید. اما همچنان با نهایت انزجاری که در وجودش رخنه کرده بود کلمات را بکار می برد
- آره ،توهم مقصری !...به اندازه من ،شایدم یکم بیشتر ازمن ،چون تو حیوون از خود راضی !منو فدای پول پرستی و خودخواهی خودت کردی ،حالا هم نه تنها منم که مجبورم این شرایط سخت وطاقت فرسا رو تحمل کنم بلکه توهم مجبوری که منو تحمل کنی
آرمین برای بیشتر عصبی کردن او با بی تفاوتی به توهینهایش لبخندی زدوبا آرامش گفت:
- فکر کردی به غیر از این، راه دیگه ای هم دارم ؟!
عصبی پوزخندی زد وگفت :
- نه نداری ! چون من همسرتم و تو مجبوری که اینو قبول کنی
چشمانش درشت وسیاهش را ریز کرد و پرسید:
- منظورت چیه؟
از برگ برنده ای که در دست داشت با غرور زهرخندی زد وبا اعتماد به نفس گفت :
- اگه فردا اولین نفری باشم که اسممو صدا می زنی ،مطمئن باش ! می رم و مقابل کلاس به بچه ها همه چی و می گم
در عمق چشمان عسلیش خیره شدو با تمسخرگفت :
- چی رو می گی ؟
تحت تاثیر نگاه نافذ آرمین زمزمه کرد
- اینکه تو همسر منی .........
وسط حرفش پرید وآرام گفت :
- و اینکه قراره چند ماه دیگه از هم جدا بشیم
با هیجان سرش را چند بار تکان داد وگفت :
- ابراد نداره ،لااقل تو یکی که ضایع می شی
آرمین به طرفش خیز برداشت واو از تغییر موقعیت ناگهانی اش با وحشت به عقب چند قدم برداشت تا که به دیوار چسبید .آرمین به او نزدیک شد ودرحالی که دودستش را طرفین صورتش به دیوار تکیه می داد او را درحصار خودش گرفت وآرام در گوشش نجوا کرد :
- یعنی اینهمه خودت و دست کم می گیری که فکر می کنی ازدواجم با تو باعث ضایع شدنمه
نفسش بند آمده بود. در حالی که صدایش از ترس میلرزید گفت:
- برا شما که نصف دخترای دانشگاه عاشقتون هستن فک کنم ازدواج با هر دختری ضایع بازیست
لبخند شیرینی زد و زمزمه کرد:
- تو چی ؟ تو هم عاشقم بودی ؟
عصبی نالید
- من ! .....عمرا"!.........مگه مغز خر خوردمه
با پوزخندی گفت:
- پس چرا با منی که مثل زقلوت تلخم !کلاس گرفتی
هرم گرم نفسهایش بی تابش کرده بود. درمانده ومستاصل گفت :
- چو......چون.....چون نمی خواستم با ارجمند کلاس بگیرم
- چرا ؟ اون که حاضره به خاطر تو هر کاری کنه
از اینهمه گستاخی آرمین کلافه شده بود.با حالتی متشنج او را به عقب هل داد وخودش را از حصارش آزاد کرد ،می خواست به طرف در اتاق فرار کند که آرمین سریع مچ دستش را گرفت و به طرف خودش کشید وبا خشم گفت:
- گفتم چرا نمی خواستی با ارجمند کلاس بگیری؟
در حالی که سعی می کرد مچ دستش را آزاد کند گفت:
- چون کلاس ارجمند خیلی شل وول وبی روحه
با نیشخندی عصبی گفت:
- ولی تو که دوهفته پیش داشتی خودکشی می کردی ،بری کلاس اون
- خشمگین گفت:
- خودتم میدونی مجبور بودم ،چون درست بعد از تعیین واحد فهمیدم تو خواستگارمی
به مچ دستش فشار ی وارد کرد وگفت:
- تو که گفتی اون حاضره هر کاری به خاطرت انجام بده پس چرا نمی خواستی با اون کلاس بگیری
به خودش لعنت فرستاد که نتونسته جلو زبانش را بگیرد واینهمه اطلاعات را یکجا به آرمین داده است در حالی که صدایش از هیجان وفشار درد می لرزید ،عاجزانه گفت:
گفتم که ............بخاطره...-
حرفش را قطع کرد وگفت:
- اون خواستگارت بوده ؟
با خشم دستش را ازمیان دستش بیرون کشید وداد زد :
- آره اون خواستگارم بوده !......می بینی که بخاطر تو ،
چه خواستگارهایی رو از دست دادم.
با خشم غرید
- پشیمونی !
چند قدم به عقب برداشت وبغض آلود گفت:
- از اول هم توانتخاب من نبودی که حالا بخوام پشیمون باشم !
برای مهار بغضش نفس عمیقی کشید وبا تنفر ادامه داد
- مطمئن باش ، که هیچ وقت هم آرزوی من نخواهی شد
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
✍چند توصیه برای #مردان
برگفته از کتاب نیاز زنها، خواسته مردها
💞 وقتی همسرتون ناراحته، شما صحبت رو شروع کنید، اینجوری ۵۰ درصد از ناراحتی همسرتون رو از بین بردید!
💞 به همسرتون مجال صحبت کردن بدید و از دلیل ناراحتیش، ابراز ناراحتی نکنید.
💞 جلوی خودتون رو برای قطع کردن و اصلاح کردن حرفهای همسرتون بگیرید.
💞 اگر نمیدونید و مطمئن نیستید که چی باید بگید، ساکت بمونید! محترمانه حرف زدن رو هیچ وقت فراموش نکنید.
💞 اگر خانمتون نمیخواد صحبت کنه، با سوال پرسیدن اون رو ترغیب کنید که باهاتون حرف بزنه.
💞 در مورد احساسات همسرتون سوال بپرسید، اما قضاوت نکنید!
🔸این پست رو برای اونی که فکر میکنی بدردش میخوره بفرست.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺
🎙 تکبّر در برابر نامحرم و تواضع در برابر شوهر
🍃💐 #استاد_عباسی
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه
👇👇👇💞💞💞
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721
لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675
لینک پارت اول رمان بزم محبت
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119
لینک پارت اول رمان هم قدم عشق
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
لینک پارت اول رمان فرشته من🧚♂
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/8373
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت73 وقتی وارد خانه شدند در حالی که به طر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت74
سپس خشمگین وعصبی اتاقش را ترک کرد و وارد اتاق خودش شد در را پشت سرش بست و لحظه ای همانجا ایستاد مچ دستش درد می کرد اما سوزش درد دلش بیشتر از مچش آزارش میداد
با دست دیگرش جای دست آرمین را لمس کرد ، گرمای دست آرمین تا عمق وجودش را می سوخت خوب می فهمید که به مانند نصف بیشتر دخترای دانشگاه جذب شخصیت ورفتار آرمین بوده و انتخاب کلاسش با آرمین فقط از روی علاقه اش به شخصیت آرمین بوده است، نه چیز دیگر ،اما مجبور بود که در مقابلش احساساتش را در زیر فشار غرور له کند و از بین ببرد، خوب می فهمید که در زندگی آرمین هیچ جایی برای اونیست پس بی خود نباید به این احساس یکطرفه بها می داد وخودش را اسیرش می کرد
به طرف کمد لباسش رفت ولباسش را با یک دست لباس خواب تاپ و شلوارک صورتی آستین حلقه ای با طرح عروسکی عوض کرد و موههای مدل زده اش را آزاد روی شانه اش ریخت و خودش را برای شب زنده داری محیا کرد. اما هرچه اطرافش را گشت کتابهایش را نیافت به یادش افتاد که آنها را در سالن جا گذاشته است.بی خیال از اتاق خارج شد و از پله ها پایین رفت وکتابهایش را برداشت .هنوز یک پله بالا نرفته بود که صدایی در آشپزخانه توجهش را جلب کرد از ترس نفسش را در سینه حبس کرد وبا وحشت به پشت سرش برگشت
- آرمین با تی شرت و شلوارک راحتی سفیدی که پوشیده بود مثل یک روح پشت سرش ایستاده بود،از ترس جیغی کشید ویک قدم عقب پرید
آرمین سرد و خشن گفت:
- مگه روح دیدی که اینجوری جیغ می کشی!
با لکنت گفت :
- تو....تو....این..جا چکار می کنی؟
- من اجازه آب خوردن تو خونه خودمم ندارم
سپس در حالی که از کنارش رد می شد گفت :
- بهتره وقتی ازاتاقت میای بیرون لباس درست بپوشی
وبی تفاوت از پله ها بالارفت
متحیر نگاهی به لباسش انداخت و با شرم به سرعت از پله ها بالا رفت ووارد اتاقش شد
تمام شب را بیدار مانده بود ودرس خوانده بود صبح خسته وخواب الود از خواب بیدار شد نمیخواست بی خود گزک به دست آرمین دهد ،باید شاگرد نمونه کلاسش میشد که آرمین به وجودش افتخار کند
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت74 سپس خشمگین وعصبی اتاقش را ترک کرد و و
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت75
وقتی وارد دانشگاه شد مثل همیشه نازنین را منتظر خودش دید .پس از خوش وبش با نازنین به همراهش وارد کلاس شد ساعت ده و نیم با آرمین کلاس داشت و نمی خواست تا آنموقعه به او وکلاسش فکر کند سرش را روی جزوه اش خم کرده بود وهمه فکرش معطوف به درس بود که احساس کرد دوباره خون دماغ شده است
نازنین نگاهی به او انداخت وبا وحشت گفت :
- سایه خون دماغ شدی !
با دست از استاد اجازه خواست که از کلاس بیرون برود وقتی به کلاس برگشت نازنین آرام نجوا کرد
- حالت خوبه؟
- آره خوبم
- چرا یه هویی اینجوری شدی ،تو که سابقه خون دماغ شدن نداشتی؟
- نمی دونم چرا چند وقته مدام خون دماغ می شم ،شاید بخاطر خستگی باشه اخه دیشب خوب نخوابیدم
- امیدوارم به این دلیل باشه ولی بهتره یه چکاب بدی
با صدای استاد هر دو ساکت شدند و تا آخر کلاس دیگر حرفی بینشان رد وبدل نشد
بعد از کلاس با عجله وسایلش را برداشت و رو به نازنین گفت :
- من می رم کلاس استاد مشایخ سر کلاس زبان می بینمت
نازنین در حالی که سرش روی جزوه اش بود .آرام گفت :
- جناب دکتر مشایخ !! بهتره به این اسم عادت کنی ،همه اینجوری صداش می کنن
- استاد هم زیادیشه ،می ترسم بهش بگم دکتر کوفتش بشه
سرش را بلند کرد وگفت :
- امان از دست توهه خنگول ،به جای اینهمه سردی یکم باهاش مهربون باش شاید یه راهی به دلش پیدا کردی
- مگه اون اصلا دلی هم داره که من یه راه بهش پیدا کنم !
- یه بارکی بگو اصلا آدم نیست وخودتو راحت کن !
- آدم هست اما از نوع آهنییش ،آدم آهنی هم که قلب نداره!
- خوب دیگه برو سر کلاست ، می ترسم رات نده به اون بیچاره انگ بیشتر از اینا ببندی
- چی شده امروز اون شده بیچاره ؟
- باید وقتی پاتو می کردی تو یه کفش که می خوای باهاش کلاس بگیری فکر اینجاش وهم می کردی
- من دیگه رفتم ،تو هم بهتره به جای اینکه مامان بزرگ بشی وهی منو نصیحت کنی یه فکری برا خودت وسروش کنی که دیگه داری کم کم پیر می شی
- غصه منو نخور! همین روزاست که سروش با قدمهای مبارکش همه محله رو نوربارون کنه
- خدا کنه بلکه تو به یه چیز مشغول بشی ودست از سرکچل من ورداری، فعلا بای.
از کلاس خارج شد ویکراست به طرف کلاس استاد مشایخ رفت می خواست وارد شود که استاد ارجمند صدایش زد وگفت:
- خانم ستوده
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
➳💞Łovε ✷♡•°
كار ديگرى نداريم من و خورشيد،
براى دوست داشتنت
بيدار مىشویم
هر صبح! ☀️🌈
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت75 وقتی وارد دانشگاه شد مثل همیشه نازنی
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت76
به طرفش برگشت وپس از سلام وخسته نباشید ،در صورتش زل زد ومنتظر صحبتش شد
ارجمند با لبخند گرم همیشگی گفت:
- کلاس دکتر مشایخ چطور می گذره؟
- بدک نیست ،هر جوره خودمو باهاش وفق دادم
- هنوز تصمیمت برای اومدن به کلاس من جدیه ؟
ناخودآگاه به یاد حرفهای شب قبل آرمین افتاد ،پس از مکث کوتاهی جدی گفت :
- اگه شرایطش جور بشه......... حتما میام
ارجمند سرحال وبا نشاط با لبخندی گفت :
- یکی از بچه های کلاس من می خواد از کلاسم انصراف بده ،وبیاد کلاس دکتر مشایخ ،البته قبلش با مشایخ صحبت کردم ولی اون راضی به جابه جایی نیست ،اما اگه خودت اصرار کنی وبهش بگی که تداخل داری شاید اونم موافقت کنه چون مشکلش تو نیستی و می گه دانشجویی روکه چند هفته از کلاس رفته رو نمی خواد
آرمین درحالی که سرگرم گفتگو با یکی از دانشجویان بودبا گامهایی محکم واستوار وارد سالن شد ودروحله اول متوجه سایه در کنار استاد ارجمند شد نگاه سایه در نگاه پراز خشم ونفرت آرمین که لحظه به لحظه به او نزدیکتر می شد گره خورد از نگاهش وحشت کرد ودر حالی که نگاهش را از او می گرفت به ارجمند خیره شدوگفت :
- از لطف وتلاشتون ممنون ،من خودم با دکتر مشایخ صحبت می کنم وسعی می کنم راضیشون کنم
استاد ارجمند باخنده گفت :
- مطمئنم با این نگاهی که داری خیلی راحت اونورام خودت می کنی
آرمین در حالی که از کنارشان رد می شد با اخمی غلیظ سلام سردی به استاد ارجمند کردو بدون اینکه به سایه نیم نگاهی هم بیندازد از کنارشان دور شد
از ترس اخراج شدن از کلاس مشایخ با استرس گفت:
- نتیجه روحتما بهتون اطلاع می دم ،فعلا بااجازه
آرمین به در کلاس رسیده بود ،با عجله وسراسیمه به طرف کلاس دوید وقبل از اینکه آرمین وارد کلاس شود با یک حرکت سریع او را کنار زد ووارد شد و قبل از اینکه آرمین بتواند عکس العملی نشان دهد سریع روی اولین صندلی خالی نشست ودر حالی که نفس نفس می زد نگاهش رابه چهره عبوس وغضبناک آرمین انداخت .
آرمین درحالی که به او خیره شده بود بی هیچ حرفی وسایلش را روی تریبون قرار داد وپس از خسته نباشید کوتاهی در مقابل دیدگان هیجان زده او یکی از بچه ها را برای محاسبه فراخواند و لبخندی زهرآگین تحویل نگاه پراز خشمش داد ،او خوب می دانست که سایه تمام شب را سر گرم حل ومحاسبه همورک امروز بوده واین را تنبیه خوبی برای او می دانست
در حالی که با حرص دندانهایش را به هم می ساید نفسش را با صدا بیرون دادوبا خودش گفت :
-( دیگه تحمل این مسخره بازیات و ندارم ،همین امروز حتما کلاسمو عوض می کنم تا دیگه مجبور نباشم ریختتو ببینم)
بعد از کلاس پشت سر آرمین از کلاس خارج شد و با مخاطب قرار دادنش با لحنی بی ادبانه گفت :
- استاد.......معذرت میخوام!
آرمین با تعجب وچشمانی گرد شده به طرفش برگشت( سابقه نداشت کسی اورا در دانشگاه استاد صدا بزند)و به سردی گفت:
- بله !!
به او نزدیک شد وگفت:
- می خواستم چند لحظه وقت شما رو بگیرم
خیره نگاهش کرد وتحقیر آمیز گفت :
- گوش میکنم ،فقط خواهشا" کشش نده
آرم زمزمه کرد :
- اگه امکان داره خصوصی
قدمی به طرفش برداشت وآرام نجوا کرد
- ما حرف خصوصی نداریم ،اینو که فراموش نکردی
- با حرص لبش را به دندان گزید وگفت:
- حالا هم نداریم ،حرف من درمورد کلاسمه
نگاه موشکافانه ای به اوانداخت وگفت:
- خوب ؟!
درحالی که چهره اش ازخشم فشرده وگلگون شده بود عصبی گفت:
- من می خوام کلاسمو عوض کنم شما هم راضی بودین
نفس عمیقی کشید وقاطع گفت :
- دنبالم بیا !
و با قدمهایی پر از اعتماد به نفس از او دور شد. سایه مستاصل ودرمانده به دنبالش راه افتاد وپشت سرش وارد دفترش شد
درحالی که روی صندلیش می نشست آمرانه دستور داد:
در رو پشت سرت ببند -
او هم اطاعت کرد وپس از بستن در کنار میزش ایستاد
به صندلی تکیه زد ودرحالی که دستهایش را درهم قلاب می کرد درصورتش زل زد وگفت:
- خوب ادامه بده ،میشنوم!
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#فرزندداری
چطور بچهها رو به نماز خوندن تشویق کنیم
الگوی مناسب باشید
🔸خودتون به عنوان الگوی بچههاتون به نماز اهمیت بدید و نمازتون رو اول وقت بخونید.
عادت بدید
🔸بچهها رو از هفت سالگی به نماز خوندن ترغیب کنید و نماز رو به شکل آسگن آموزش بدید.
سخت نگیرید
🔸قبل از رسیدن کودک به سن تکلیف، اونو به نماز خوندن مجبور نکنید. اگه فرزندتون برای نماز خواب موند، به جای سرزنش خوندن قضای نماز رو بهش یاد بدید.
تشویق کنید
🔸اسباب شوق خوندن نماز رو برای فرزندتون فراهم کنید. از نماز خوندنش جلوی بقیه به عنوان یک امتیاز تعریف کنید.
مراقب دوستان باشید
🔸سعی کنید با خانوادههای مذهبی و دوستان مؤمن رفتوآمد داشته باشید.
صبور و مهربان باشید
🔸برای نماز صبح حداقل نیم ساعت زودتر بیدار بشید و با فراهم کردن مقدمات، فرزندتون رو با نوازش و محبت بیدار کنید.
نماز جماعت شرکت کنید
🔸اگه شرایط شرکت در نماز جماعت مسجد رو ندارید، تو خونه به شکل خانوادگی نماز جماعت بخونید.
تذکر بدید
🔸تا میتونید غیرمستقیم و با فواصل طولانی تذکر بدید و رد شید.
#تربیت_فرزند 💞
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
♥️🥀🌤
دقایقی در زندگی هست که دلت برايش
آنقدر تنگ میشود که میخواهی
او را از رویایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی در آغوش بگیری؛
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿