تو رسیدی که یکی شاعری اش گل بکند
چشمهای خشک از این معجزه قلقل بکند
#همسرداری💞
#جواد_منفرد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💟 #اثر_لحن_در_زندگی
💠 آقایان و خانمهای عزیز بدانید #لحن شما موقع صدا کردن همسرتان به او میفهماند که یک #گفتگوی عاشقانه منتظرش است یا یک دعوا.
💠 پس سعی کنید بر روی #آرامش لحنتان و نحوه گفتن کلمات بیشتر تمرکز کنید.
💠 #لحن شما، قدرت بالا و پایین بردن صمیمیت و محبتِ بین شما را دارد.
❤️🍃 ❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت77 اینجا راحتر می توانست حرف دلش را باه
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت78
فصل هشتم
نزديك دو ماه از ازدواجش مي گذشت و تا حدودي توانسته بود با سر نوشت تلخش كنار بيايد.ديگر مي دانست كه بايد صبح را با يك سكوت خفقان آور از خواب بيدار شود و شب با ترسی جانكاه به رختخواب برود .
بعد از آخرين باري كه در مورد كلاسش با آرمين بحث كرده بود، ديگر بر خوردي با او نداشت و مثل همه دانشجوها فقط از راه دور و در دانشگاه او را مي ديد .
آرمين هر شب وقتي او در اتاقش تنها وبی کس كز كرده بود مي آمد و صبح هم وقتي او در خواب ناز بود، بیرون مي رفت و هرگزهم وسط روز به خانه بر نمی گشت. اين زندگي با اين شرايط کسالت بار برايش سخت و طاقت فرسا بود وراهی جزء تحمل نداشت
او دختري شاداب و اجتماعي بود که با اين نحوه زندگي روز به روز افسرده تر مي شد .درون آينه نگاهي به خودش انداخت .زرد و پژمرده شده بود و زیر چشمانش هاله ای از تیرگی توی ذوق میزد
كشو درايورش را باز كرد وحلقهَ ازدواجش را بيرون آورد و نگاهي به آن انداخت، ديگر مهري به نپوشیدنش به او گير نمي داد و با اين مسئله كنار امده بود.اشك در چشمانش حلقه زد و به آهستگی از گوشه چشمش فرو چكيد . حلقه آرمين را هم برداشت حتي يك بار هم سراغش را نگرفته بود وانگار اصلا برایش ارزشی نداشت . با اينكه دختر احساسي و رويايي نبود و به عشق هيچ اعتقادي نداشت ولي براي حلقه حرمت خاصي قائل بود و آن را نماد پيوند دو قلب و روح مي دانست .
لبخند تلخي زدوبه آهنگ "این حقم نیست" احسان خواجه امیری که از لپتاپش پخش می شد گوش سپرد:
با همیم اما این رسیدن نیست
اونکه دنیامه عاشق من نیست
با همیم اما پیش هم سردیم
این یه تسکینه اینکه همدردیم
…
این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی میبینی بریدم
این حقم نیست حق منکه یه عمر
با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم
♫♫♫
تو یه شب میری قلب تو دریاست
بر نمیگردی چون دلت اونجاست
خیلی آشوبی خیلی درگیری
خیلی معلومه کهداری میری
…
این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی میبینی بریدم
این حقم نیست حق منکه یه عمر
با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم
این حقم نیست این همه تنهایی
حلقه ها را سر جايشان گذاشت وپشت پنجره ايستاد و به آسمانی که با ابر تیره ای پوشیده بود خیره شد بارش قطرات تند باران ، آرامشی خاص به روح آزرده اش میداد ،هميشه عاشق هواي باراني بود. ولي اينبار قلبش مملو از غم و غصه اي بود كه دوست داشت ساعتها زير باران راه برود و با تمام وجود اشک بریزد. انگار تنها راهي كه مي توانست اينهمه غصه را از وجودش پاك كند همين راه بود .
با صداي زنگ گوشي همراهش به طرف گوشي اش كه روي میز عسلي بود برگشت ، گوشي را برداشت .
آرتین بود .
-سلام سايه ،خوبي؟
-سلام ،خوبم! تو خوبي ؟
-قبراق و سرحال
-بابا مامان خوبند ؟.
-خوب!.. مثل شيرين و فرهاد........تو چه مي كني؟ .
-تنهائیم و با بارون قسمت مي كنم.
-لحن صدات گرفته! اتفاقی افتاده ؟
-نه نه!... چیزی نیست
-دانشگاه نرفتي ؟
-امروز كلاس نداشتم.
-عاليه .........منم تقريبا كارم تمومه .........ميام با هم بريم بيرون
-كجا؟...........توي اين هواي باروني كجا مي تونيم بريم؟ .
-جاهاي زيادي رو مي شناسم كه توي اين هوای بارونی خيلي قشنگن
-ولي !............
-ولي واما نداره برا يك لحظه هم كه شده از اين قفس لعنتي بيرون بيا !
-باشه ،حرفی نیست
-چند تا طرح دستمه که تا صداي جناب دکتر (آرمین) بلند نشده باید تحويلشون بدم . تحويلشون دادم ميام دنبالت ،فكر كنم ساعت سه اونجا باشم.
-پس منتظرتم.
آرتین خيلي مهربان و با محبت بود .از اينكه اينهمه سطح دركش بالا بود و به او احترام مي گذاشت خوشحال بود .چيزي كه در مورد آرمين حتي يك صدم هم صدق نمی کرد.
لحظاتی از ساعت سه گذشته بود .پالتويي شکلاتی با شلوار لوله مشكي پوشيده و در حالي كه روسريش را در آينه مرتب مي كرد به تلفنش كه در حال زنگ خوردن بود جواب داد
-سايه مياي پائين يا بيام بالا .........
-الان میام !
-بسيار خوب
بوت های بلندش را که تا بالای زانویش میرسید را پوشيد و از آپارتمان خارج شد .
آرتین درون ماشين سانتافه سفيدش انتظارش را مي كشيد .با ديدنش سریع پياده شد و درحالی که در رابرایش بازمی كرد با لبخند گفت:
-بفرماييد سركار اليه!
با خنده از رفتار آرتین سوار شد گفت:
-چرا اینهمه منو لوس می کنی نباید توی اين بارون پياده می شدي
-ارزش تو براي من خيلي بيشتر از اين حرفاست خانمي.
در را بست و سوار شد و در حالي كه كمر بدنش را مي بست گفت:
-خوشحالم که دعوتم و قبول کردی
- اگه نمی کردم که تو خونه از تنهایی کپک می زدم
-غذا خوردي ؟
-خوب معلومه خوردم ، ساعت از سه گذشته
-ولي من هنوز چيزي نخوردم از شركت يكرايست اومدم اینجا .
-شرمنده، متوجه نبودم!فكر میكردم شركت بهتون غذا مي ده ،والا دعوتت میکردم بیای بالا
-غذا كه مي ده ،ولي من ترجيح دادم غذا روام
روز با تو بخورم.
-اما من غذا خوردم و سيرم
-حالا يه پرس غذا كه تو رو نمي كشه .
-خوب هر جورتو راحتي.
آرتین ماشينش را روشن كرد وبه راه افتاد با هم وارد رستوران شيك و باكلاس شدند . سايه با اينكه سير بود ولي براي اينكه آرتین از غذايش لذت ببرد به همراه او کمی از غذاي سفارش داده شده راخورد . بعد از رستوران به پارك مرغابيها رفتند با اينكه ديدن مرغابيها در اين روز باراني ديوانگي محض بود ولي سايه با لذت و هيجان به اطرافش نگاه مي كرد او كه از دور و زير سرپناهي داشت اطراف را ديد مي زد رو به آرتین گفت :
-دوست دارم از نزديك درياچه رو ببينم .
آرتین چتري كه در دستش بود را باز كرد و گفت :
-بیا زیر چتر تا حدودي مانع خيس شدنمون ميشه
در كنار هم تا كنار درياچه رفتند ، درياچه زير باران، زيبايي خاصي داشت ،جذب اين صحنه زيبا شده بود و با شادي از حرکات مرغابيها مي خنديد .آرتین تكه نانی را که از رستوران با خودش آورده بود از جيب پالتویش بيرون آورد و به دستش داد تا كه براي مرغابيها ریزریزكند . او همه سعي اش را مي كرد كه سايه از اين لحظه ها لذت ببرد و موفق هم شده بود . چرا كه سايه مثل كودكي شاد مي خنديد و قهقهه مي زد احساس مي كرد طي اين دو ماه خنديدن از ته دل را فراموش كرده . اما امروز آرتین به او ثابت كرده بود كه هنوز مي تواند شاد باشد وشاد زندگی کند ودر كنار آرتین همه غصه هاش را به دست فراموشی بسپارد.
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🦋 #زندگی_زیبا
❉ این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است
↫ مدام به سمت او میروند و با او حرف میزنند.
❉ اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است
↫ و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر.
❉ البته این منافاتی با پذیرایی و رسیدگی به همسر ندارد.
↫ فقط اجازه دهید خود از سکوتش خارج شود.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#همسرانه
بسیار مهم است که شما قبل از شروع زندگی مشترک بتوانید با حساسیتهای یکدیگر آشنا شوید و گام مهمی در جهت جلوگیری از ایجاد بحرانهای عاطفی بردارید. با استفاده از مشاوره قبل از ازدواج طرفین میآموزند که حساسیتهای رفتاری، کلامی هر کدام چیست. تستهای روانشناسی قبل از ازدواج و هم چنین سوالات روانشناسی قبل از ازدواج به آنها کمک میکند تا عواملی که موجب ایجاد استرس در یکدیگر میشود را شناسایی کنند و یاد بگیرند که چگونه میتوانند یکدیگر را در زمینه مورد بحث حمایت کنند.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#خانواده
امام خامنهای:
بعضی خیال میکنند زن کمبودش این است که مشاغل بزرگ و سر و صدا دار ندارد! خیر؛ مشکل زن این نیست. حتی آن زنی هم که شغل بزرگی دارد به محیط امنی در خانواده، به یک شوهر مهربانِ با محبت، به یک تکیهگاه مطمئن عاطفی و روحی _که شوهر و مرد او است_ نیازمند است. طبیعت و نیاز عاطفی و روحی زن این است؛ این نیاز باید برآورده شود.
۳۰ مهرماه ۷۶
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
راز جذابیت ♥️
💁🏻♀از زندگی لذت ببرید
اگر زنی ارزش زندگیاش را بداند، هر اتفاقی که بیافتد باز هم شاد خواهد بود و از زندگیاش لذت میبرد.
این حلقه ادامه پیدا میکند و او لذتی به زندگی اطرافیانش نیز القا خواهد نمود.
زنی که میداند چگونه از کوچکترین مسائل در زندگی لذت ببرد، هرگز خسته کننده نخواهد بود.
🙅🏻♀
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
روز با تو بخورم. -اما من غذا خوردم و سيرم -حالا يه پرس غذا كه تو رو نمي كشه . -خوب هر جورتو راحتي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت78 فصل هشتم نزديك دو ماه از ازدواجش مي
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت79
با صدا ی انفجار جيغ و سوت از عالم خلسه خودش بيرون آمد و نگاهش روي آرتین ثابت ماند ، آرتین با لبخندي نگاهش را ازاو گرفت . طرفداران يك صدا در خواست ترانه به تو مديونم را مي كردند و چقدر سايه اين ترانه را دوست داشت و با آن به آرامش مي رسيد رضا صادقي با نوشيدن يك ليوان آب شروع به خوندن كرد و سايه به همراه او هر جمله را در ذهنش مرور مي كرد .
..............................................
واسه اين چشماي خيسم ، به تو مديونم
اين كه از غم مي نويسم ، به تو مديونم
اين كه بي جونم و سردم ، اين كه بي روح و زردم
پي آرامشي كه بردي و من پيش مي گيرم ، به تو مديونم
به تو مديـــــــونم ، به تو مديــــــــــونم
به تو مديونم ، غرورمو شكستي عين شيشه
به تو مديونم كه كشتي دلمو واسه هميشه
به تو مديونم ، منو دادي بي بهانه
به تو مديونم ،واسه بغض عميق اين ترانه
به تو مديونم ،شكستي حرمت شب و من و ماه
به تو مديونم ، كم آوردي و رفتي اول راه
به تو مديونم عزيزم واسه اين حال مريضم
اگه مثل كوه سنگي جلوي چشمات مي ريزم ،به تو مديونم
به تو مديـــــــونم ، به تو مديــــــونم
رضا صادقي داشت مي خوند و سايه آرام آرام اشك مي ريخت
نرو نذار بگم عشق يعني حسرت
نرو نذار اين تمنا بشه نفرت
نرو ..........
آرتین به طرفش برگشت ونگران گفت:
- سايه حالت خوبه ؟
در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد زمزمه کرد:
-آره خوبم !
-مي خواي بريم بيرون
-نه ، تا آخر كنسرت هنوز خيلي مونده .
-ايراد نداره ، اگه جو اينجا برات سنگينه ،مي ريم بيرون يه هوائی بخوري.
-نه حالم خوبه
-هر جور دوست داري
ناراحت و غمگين بود وآرتین به وضوح اين را از نگاهش حس مي كرد . نگاهي به ساعتش انداخت تا ساعت ده چيزي باقي نمانده بود . چه قدر دلش مي خواست بداند چه حسي از عدم حضورش در خانه به آرمين دست مي دهد ،از اين فكر كه شايد نگرانش خواهد شد , لبخند تلخی زد . چرا که میدانست او حتی متوجه نبودنش در خانه هم نخواهد شد .
........................................
مثل آينه شكستم تو نديدي
صداي شكستنم را نشنيدي
يادته بهت مي گفتم نمي موني
ديدي تا آخرش به حرف من رسيدي
پيچك باغچمون خشك شد و پژمرد
خاطرات ما را توي قصه ها برد
دلي كه حتي به حرفاي تو خوش بود
ديدي آخرش چه جوري تو دستاي تو مرد
منو دادي به بهانه، به يه حرف عاشقانه
چه فروختي من آسون ، زير قيمتي چه ارزون
آروم آروم، بازي بازي ، زندگيم و دادي به بازي
ما كه باختيم و تموم شد
الهي خودت نبازي
بااینکه گفته بود تا آخر هستم ولی حس میكرد دارد زير فشار بغض وغصه خفه مي شود . از جا برخاست و ميان فشار انبوه جمعيت هيجان زده ، راهي برای بیرون رفتن پیدا کرد. آرتین هم در حالي كه از جمعيت عذر مي خواست به دنبالش راه افتاد .
روي پله های ورودی سالن ،زير باران نشسته بود وآروم آروم اشك مي ريخت . آرتین كنارش ايستاد و گفت
-چرا اينجا نشستی ؟!تا خيس نشدي بيا بريم توی ماشين .
مثل كودكي حرف شنو در كنار آرتین جاي گرفت ولي اصلا سايه چند ساعت قبل نبود . كاملا مشخص بود چقدربهم ريخته و پریشان است .
آرتین عصبي و كلافه رانندگي مي كرد چقدر براي امشب ، و خوشحال كردن سايه لحظه شماري كرده بود .
-آرتین مي خوام زير اين بارون قدم بزنم
-چي ...... ؟ ! معلومه چي مي گي ! می خوای مریض بشی !
-نه ،خواهش مي كنم .باید غصه هام وبشورم و سبک بشم .
-ولی..........
-نگران نباش ...... قبلا هم این کارو کردم
آرتین احساس می کرد در برابر خواسته اش قدرت تصمیم گیری ندارد. در حالی که ماشین رانگه می داشت گفت :
-باشه ......باشه ... هرچی تو بخوای
و کمربندش را بازکرد وقصد پیاده شدن داشت که سایه با لحنی غم گرفته گفت :
-می خوام تنها باشم ، خواهش میکنم !
-اما توی این وقت شب ..........
-خواهش می کنم آرتین..........
آرتین در عمق چشمان ملتمسش خیره شد ، نگاهش محزون ودرمانده بود ،نفس عمیقی کشید و گفت :
-بسیار خوب ......این بار اولی نیست که من در برابر خواسته های نا معقول تو تسلیمم.
بدون هیچ حرفی پیاده شد و در زیر باران شروع به قدم زدن کرد خوب می دانست اگر آرمین بود هیچ وقت اجازه نمی داد این کار احمقانه را انجام دهد ودوباره به یاد آرمین افتاد . همه رفتار آرمین مثل فیلم جلو دیدگانش در حرکت بود و حرفهایش در ذهنش مثل ناقوس زنگ می زد . و رضا صادقی هنوزداشت در گوشش نجوا میکرد :
چه فروختی منو آسون ، زیر قیمتی چه ارزون
آروم آروم ، بازی بازی ، زندگیم و دادی به بازی
قطرات درشت باران سر و صورتش را می شست و او بی خیال پیش می رفت ، هر لحظه که می گذشت غصه های بیشتری به قلبش فشار می آوردند .
قطرات اشک روی صورتش با قطرات باران در هم می آمیختند و فرو می ریختند همه وجودش خیس شده بود . دلش می خواست با همه وجود فریاد بکشد ، درست مثل همان روزی که