eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕯از آتش جانسوز خبر 🥀▪️بال و پرم سوخت 🥀🕯دل آب شد از 🥀▪️شعله و یکباره سرم سوخت 🥀🕯انگشتر خونین 🥀▪️تو در دست بریده 🥀🕯ناگاه جهان 🥀▪️ تار شد و در نظرم سوخت ▪️سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی تسلیت باد 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪞نقش او در دل چه زیبا می‌نشست... نقش او در دل چه زیبا می‌نشست ‎سنگدل آیینه‌ی ما را شکست آینه صد پاره شد در پای دوست ‎باز در هر پاره عکس روی اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی ز داغ تو سردار، کل عالم سوخت.. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
مهربان تر از پدر . طراح عباس گودرزی
یه‌چیزبگم؟! خیلی‌غریبه...💔 تواین‌یه‌جمله‌خیلی‌چیزهاگفتم... :)!
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صداتو بلند کن بفهمم که هستی... هنوز زنده ایی و چشات رو نبستی... 💔
🍃 حسنـی بــودن مــا لـطـفِ حسـینی دارد ای‌ خوش‌آن صید که افتاد ته‌ دامِ حسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 به یاد حاج قاسم🥀 سه سال سیاه بی تو گذشت و دلهایمان هنوز می سوزد .. ولله که داغت سرد نمی شود و یادت فراموش نخواهد شد...
*دیدگاه پیامبر نسبت به رنج ها همین قدر زیبا (:
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی ارباب اون همه تیر به تنش بره نوکرش چجوری سالم دیدنش بره
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت هفتاد و هفتم ........ امیدوار بودم اگر جوابم به ارین مثبت بود هرگز پشیمان نشم . فردا صبح زود جلو درب خونه سوار ماشین مریم شدم . کلی گاز اضافه داد تا برسیم دانشکده و من کلی حرص خوردم از دستش . کلاس اون روز که اخرین روز کلاس ها در این سال بود که با استاد صدیقی درس روانشناسی حقوقی رو داشتیم . کلاس این استاد حتی نمی توانستی پلک بزنی چون بلافاصله مغزت رو می خوند و برات جلو بقیه باز گو می کرد . بنابراین تصمیم گرفتم برا حفظ ابروی خودم جلو بقیه هم که شده به ارین فکر نکنم . کلاس با خسته نباشید استاد تموم شد و برا همه دانشجو ها سالی خوش ارزو کرد . از درب کلاس که اومدیم بیرون رو کردم سمت مریم : امروز باید بریم اون پاساژی که لوازم سفره هفت سین داره . میخوام ظروف سفالی بخرم برا هفت سین . راست میگی منم برا امسال میخوام یه سفره هفت سین متفاوت با سال های دیگه داشته باشیم . بعد با شیطنت رو کرد به من : نگفتی اخر چی میخوای جواب ارین مجد رو بدی ؟ در حالی داشتم سوار ماشین میشدم گفتم : هنوز که یک هفته فرصت دارم تا جواب بدم . مریم استارت زد : خدایی عجب صبری داره این ارینه ..... کی میاد سه هفته دندون رو جیگرش بذاره تا جواب بگیره ....... تازه امکانش هست جواب منفی هم باشه . نمی خواستم به این بحث با مریم ادامه بدم . به اندازه کافی مریم از احوالاتم خبر داشت و می دونست چقدر در اضطراب و استرس در وجودم دارم که سعی در پنهان کردنش داشتم . هر چه بود من داشتم بزرگترین تصمیم زندگیم رو می گرفتم . جلو پاساژ میلاد که مخصوص وسایل تزیینی و سفره هفت سین بود نگه داشت و دو نفری از ماشین پیاده شدیم و راهی طبقه بالای پاساژ که با توجه به فرارسیدن عید فضای بازی رو به این جور وسایل اختصاص داده بودن . توی تموم وسایلا چشمم به یه ست سفال پایه دار ابی خورد که شش ضلعی بود و نمای قشنگی داشت . اون ست رو به همراه وسایل هفت سین کامل خریدم . خواستم به مریم اشاره بدم که بیاد این طرف تا ماهی قرمز ها رو ببینیم که مریم منو کشید سمت طبقه شمع ها . چه شمع های خوشگلی دارن ...... تو برا سفره هفت سینت شمع نمیخوای کیانا ؟ نگاهی به شمع ها و ویترین بزرگش انداختم : چرا نیاز دارم ولی باید نگاه کنم ببینم چه شمعی به این ست سفره هفت سینم میخوره . مریم در حالی که پول شمع انتخاب شده خودش رو با فروشنده حساب می کرد : پس تا تو شمع مورد نظرت رو انتخاب کنی من می رم اون ور یه ماهی قرمز سه دم برا خودم بخرم . با خنده برگشتم سمتش : مراقب باش مثل دفعه قبل ادم خوار نباشن . خنده ای تحویلم داد و ازم دور شد . عید حال و هوای قشنگی به جونم تزریق کرده بود . بوی سمنو و سبزه های بلند شده حس خوبی بود که برام وصف نشدنی بود . دوست داشتم ساعت ها به جماعت ماهی فروشانی که کنار خیابان ها بساط ماهی قرمز می کردند زل می زدم و رقص ماهی ها رو از اکواریوم تماشا می کردم . در همین فکر و خیالات قشنگ خودم دست و پا می زدم که چشمم به یه شمع طرح دار هم رنگ ست سفره هفت سینم خورد . تا اومدم دست دراز کنم تا شمع رو بردارم هم زمان با من دست مردونه ای هم روی اون شمع نشست . سر که بلند کردم تا عذر خواهی کنم دیدم مردی عینک افتابی به چشم زده و ته ریش به صورت و عطر تلخی که از فاصله ان طرف ویترین به مشام می رسید و ساعت مارک گران قیمتش بر روی دست چپش که روی شمع ها دراز شده بود من رو یاد کسی انداخت . خودش بود و شناختنش از پشت ان عینک افتابی زیاد سخت نبود ..... استاد کیایی بود. با حالتی مثل افراد هول شده دستم رو از روی شمع ها برداشتم : معذرت میخوام ...... عیدتون پیشاپیش مبارک . تا اومد حرفی بزنه من از اونجا دور شدم . از درب پاساژ زدم بیرون . دوست نداشتم بیش از اون دو کلمه ای که بهش گفته بود باهاش حرف بزنم . نمیدونم چرا از وقتی امتحانات ترم اول تموم شده بود و اون پیامک رو داده بود به کل رفتارش تغییر کرده بود و فقط با نیش و کنایه حرف می زد . عضویت در وی ای پی رمان کیانا فقط ۴۰ هزار تومن🎈 وی ای پی رمان ماهتیسا ۲۰ هزارتومن 🎀 روی شماره کارت بزنید ذخیره میشه
6037701510453878
بعد از واریز فیش رو بفرستید و اسم رمان رو بگید حتما❌ به ازاده جون پیام بدید. @AdminAzadeh