هر کجا نام پدر پرسیده اند گفتم همین
" یا علیِ مرتضی
حیدر امیرالمومنین ..
#فقطحیدرامیرالمومنیناست💚
#میلاد_امام_علی(ع)💚
#روز_پدر🌹
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد❤️
#ولادت_امیرالمومنین♥️
#مشهدالرضا🌟
📸 نصب کتیبه ویژه میلاد امیرالمومنین(ع) در ایوان طلای حرم مطهر امام رضا(ع)
☀️ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
✨️سلام امام زمانم✨️
☀️سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر
#ولادت_امام_علی (ع)
جای پدران آسمانی در روز پدر بر روی زمین خالیست...
پدران آسمانی مدافعان حرم ، مدافعان امنیت روزتان مبارک.. 🌷💔
#روز_پدر
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازم ابوذر روحی گل کاشت👍
نماهنگ جدیدشه👆👆
#مردم_میدان
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری♥️
#حسین_طاهری✨
#ولادت_امیرالمومنین✨
به جدیت میشه گفت
این اثر آقاحسین طاهری
رو حتی اگر غیرشیعه بشنوه
به دلاور مرد شیعه افتخار میکنه!
+سلام ما بر مولود کعبه✌️
#ادیت|📷🤍|
-
آراستهظاهریم
باطننهچنان
القصه
آنچهمینماییم
نِهایم!
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت صد و سیزدهم ......
کمی توی جام جابه جا شدم و دست دراز کردم و جعبه رو گرفتم . حتی فکرش رو هم نمی کردم ارین این اینقدر مردونه رفتار کنه . فقط تونستم بهش بگم : خیلی ازت ممنونم که درکم می کنی .......
نگاهی به جعبه کادو کردم و بازش کردم یه گردنی زیبا داخلش بود که پلاک قلبی هم ازش اویز بود . خیلی از دیدن کادوش لذت بردم .
داشتم به خودش و کادوش نگاه می کردم که دیدم اونم زل زده به من .
سریع یکم خودم رو جمع و جور کردم و گفتم : کادوت خیلی قشنگ و زیباست برا روز مراسم حتمن میندازم گردنم ......نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم ارین ......
حتی نذاشت حرفم به اخر برسه که گفت : فقط یه بار اجازه بده عزیزم ........ بذار این ترس و خجالت بریزه .
متوجه منظورش تا حدودی شده بودم و مردد داشتم نگاهش می کردم که با دستاش اروم بغلم کرد و ایستاد.
میشه بذاریم زمین ؟...... اگر یکی بیاد تو زشته ....
نچ .... نمیشه .... زنمی دوس دارم بغلت کنم ... تازشم درو قفل کردم افراد فضول وارد نشن .
گرمای تنش خیلی لذت بخش بود و تا الان یه همچنین حسی رو تجربه نکرده بودم . با اینکه خیلی کوتاه بود ولی خیلی باعث شد تا با ارین احساس بهتری داشته باشم . حسی که اعتماد و اطمینان از شریک زندگیت و کسی که قراره یه عمر کنارش باشی رو بهت منتقل میکرد .
وقتی رو به روش رو زمین ایستادم زل زد توی چشمام و گفت : میدونستی خیلی شیرینی ...... دلم نمی اومد ازت دل بکنم .
با اینکه یه بغل کردن ساده بود ولی اونقدر از حرفش سرخ شدم و سرم انداختم پایین که دوباره بغلم کرد و گفت : من فدای خانوم خجالتی و سر به زیرم بشم .
با صدای تقه ای اروم که به در خورد و صدای گلی خانوم خدمتکار خونه از پشت در شنیده شد : ببخشید اقا مزاحم شدم تشریف بیارید برا شام .
ارین منو از خودش جدا کرد و گفت : این گلی خانوم خدمتکاره که تو مهمونی ها میاد کمک مامان و به خیلی از چیزای این خونه عادت نداره . احتمالا نمی دونه که توام با من تو اتاق بودی وگرنه در نمی زد .
از فکر اینکه گلی خانوم بره فروزان خانوم بگه که ارین داخل اتاقش بود و فروزان خانوم حتمن بهش بگه با عروسش بود کلی خجالت کشیدم .
به ارومی از آغوش ارین اومدم بیرون : قول بده همیشه مراقبم باشی و کنارم . من از تنهایی خیلی می ترسم .
ارین که قدش ازم بلند تر بود کمی روی صورتم خم شد : مگه میشه من خانوم خوشگل و شیرینم رو تنها بذارم . بهتره بریم عزیزم الانه که همه برن سراغ فکرای انحرافی .
از حرف اخرش هم خجالت کشیدم و هم خنده ام گرفت . خودش هم لباساش رو مرتب کرد و باهم از اتاق رفتیم بیرون و به سمت پذیرایی قدم برداشتیم .
با رسیدن دوبارمون به پذیرایی این دفعه مهمون های جدید هم اومده بودن اریا به همراه زنش اومد جلو بامن و ارین سلام احوال پرسی کرد .
خواستیم سر جامون بشینیم که همه رو صدا کردن به صرف شام .
دوباره از جامون بلند شدیم که ارین اروم در گوشم گفت : اگر میشه کنار خودم بشین .
منم متقابلا اروم جواب دادم : اگر موقعیت مناسب باشه چشم .
همه هم انگاری میخواستن منو و ارین کنار هم بشینیم .
شام در محیطی گرم و صمیمی خورده شد و تعارفات بود که باعث خجالت بی حد و مرز من میشد .
تموم مدت شام ارین تموم فکر و ذکرش این بود که چه جوری ازم پذیرایی کنه و تموم هوش و حواسش رو بده به من .
البته نگاه های خیره نادیا همسر اریا کمی بیش از حد زیاد بود و زوم کردنش رو ارین و من تا ببینه میخوایم چیکار کنیم . پوزخند های وقت و بی وقت اریا نسبت به همسرش تنها برام جای سوال گذاشته بود که خانواده به این صمیمی چرا این دو نفر اینجوری هستن .
دوباره بعد از شام همگی دور هم جمع شدیم و بساط چای و میوه و شیرینی مامان ارین فراهم و کامل بود .
اریا چندباری موقع شام بی مقدمه پریده بود وسط صحبت ها و تعارفات اقاجونم و بابای ارین که همه از ابن بی ادبی خجالت کشیده بودیم و حتی چندباری نادیا چیزی ازش درخواست کرده بود که بی ادبانه جواب زنش رو داده بود .
حالا هم که در پذیرایی به نوعی نشسته بود که همه از طرز نشستنش شرمسار شده بودیم و ارین هی سرخ تر میشد ولی جلوی زبانش را گرفته بود تا چیزی نگوید که نا خداگاه دوباره اریا اقاجونم رو مخاطب قرار داد :
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب را بدون
⭐️افسوس امروز رفته
🌸بدون آهِ گذشته تمام کن
⭐️به فردا فکر کن که
🌸روزِ دیگری است
⭐️دنیاتون بدون غم
🌸فرداتون مملو ازخبرهای خوش
⭐️ شبتون سرشار از آرامش
فردا دیر است
امروزت را همین امروز، زندگی کن
همین امروز لذتش را ببر،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن
حسرت یعنی در گذشته جا ماندهای،
و نگرانی یعنی اسیر آیندهای شدهای که
هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده!
آیندهای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد!
بیخیال چیزهایی که نبودنشان
کیفیت بودنت را کم میکند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر
و امروز را همان جوری که دوست داری
زندگی کن
سلام صبح تون بخیر