eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کجا نام پدر پرسیده اند گفتم همین " یا علیِ مرتضی حیدر امیرالمومنین .. 💚 (ع)💚 🌹 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️ 🌟 📸 نصب کتیبه ویژه میلاد امیرالمومنین(ع) در ایوان طلای حرم مطهر امام رضا(ع)
☀️ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... ✨️سلام امام زمانم✨️ ☀️سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که  زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
(ع) جای پدران آسمانی در روز پدر بر روی زمین خالیست... پدران آسمانی مدافعان حرم ، مدافعان امنیت روزتان مبارک.. 🌷💔
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازم ابوذر روحی گل کاشت👍 نماهنگ جدیدشه👆👆
الماعندھ حسين اخرتهـ لوين؟.. تالیتهـ یصیر والماڪو سوھ..💔'
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ ✨ به جدیت میشه گفت این اثر آقاحسین طاهری رو حتی اگر غیرشیعه بشنوه به دلاور مرد شیعه افتخار می‌کنه! +سلام ما بر مولود کعبه✌️
|📷🤍| - آراسته‌ظاهریم‌ باطن‌نه‌چنان القصه آنچه‌می‌نماییم‌ نِه‌ایم!
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و سیزدهم ...... کمی توی جام جابه جا شدم و دست دراز کردم و جعبه رو گرفتم . حتی فکرش رو هم نمی کردم ارین این اینقدر مردونه رفتار کنه . فقط تونستم بهش بگم : خیلی ازت ممنونم که درکم می کنی ....... نگاهی به جعبه کادو کردم و بازش کردم یه گردنی زیبا داخلش بود که پلاک قلبی هم ازش اویز بود . خیلی از دیدن کادوش لذت بردم . داشتم به خودش و کادوش نگاه می کردم که دیدم اونم زل زده به من . سریع یکم خودم رو جمع و جور کردم و گفتم : کادوت خیلی قشنگ و زیباست برا روز مراسم حتمن میندازم گردنم ......نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم ارین ...... حتی نذاشت حرفم به اخر برسه که گفت : فقط یه بار اجازه بده عزیزم ........ بذار این ترس و خجالت بریزه .‌ متوجه منظورش تا حدودی شده بودم و مردد داشتم نگاهش می کردم که با دستاش اروم بغلم کرد و ایستاد. میشه بذاریم زمین ؟...... اگر یکی بیاد تو زشته .... نچ .... نمیشه .... زنمی دوس دارم بغلت کنم ... تازشم درو قفل کردم افراد فضول وارد نشن . گرمای تنش خیلی لذت بخش بود و تا الان یه همچنین حسی رو تجربه نکرده بودم . با اینکه خیلی کوتاه بود ولی خیلی باعث شد تا با ارین احساس بهتری داشته باشم . حسی که اعتماد و اطمینان از شریک زندگیت و کسی که قراره یه عمر کنارش باشی رو بهت منتقل میکرد . وقتی رو به روش رو زمین ایستادم زل زد توی چشمام و گفت : میدونستی خیلی شیرینی ...... دلم نمی اومد ازت دل بکنم . با اینکه یه بغل کردن ساده بود ولی اونقدر از حرفش سرخ شدم و سرم انداختم پایین که دوباره بغلم کرد و گفت : من فدای خانوم خجالتی و سر به زیرم بشم . با صدای تقه ای اروم که به در خورد و صدای گلی خانوم خدمتکار خونه از پشت در شنیده شد : ببخشید اقا مزاحم‌ شدم تشریف بیارید برا شام . ارین منو از خودش جدا کرد و گفت : این گلی خانوم خدمتکاره که تو مهمونی ها میاد کمک مامان و به خیلی از چیزای این خونه عادت نداره . احتمالا نمی دونه که توام با من تو اتاق بودی وگرنه در نمی زد .‌ از فکر اینکه گلی خانوم بره فروزان خانوم بگه که ارین داخل اتاقش بود و فروزان خانوم حتمن بهش بگه با عروسش بود کلی خجالت کشیدم . به ارومی از آغوش ارین اومدم بیرون : قول بده همیشه مراقبم باشی و کنارم . من از تنهایی خیلی می ترسم . ارین که قدش ازم بلند تر بود کمی روی صورتم خم شد : مگه میشه من خانوم خوشگل و شیرینم رو تنها بذارم . بهتره بریم عزیزم الانه که همه برن سراغ فکرای انحرافی . از حرف اخرش هم خجالت کشیدم و هم خنده ام گرفت . خودش هم لباساش رو مرتب کرد و باهم از اتاق رفتیم بیرون و به سمت پذیرایی قدم برداشتیم . با رسیدن دوبارمون به پذیرایی این دفعه مهمون های جدید هم اومده بودن اریا به همراه زنش اومد جلو بامن و ارین سلام احوال پرسی کرد . خواستیم سر جامون بشینیم که همه رو صدا کردن به صرف شام . دوباره از جامون بلند شدیم که ارین اروم در گوشم گفت : اگر میشه کنار خودم بشین . منم متقابلا اروم جواب دادم : اگر موقعیت مناسب باشه چشم . همه هم انگاری میخواستن منو و ارین کنار هم بشینیم . شام در محیطی گرم و صمیمی خورده شد و تعارفات بود که باعث خجالت بی حد و مرز من میشد . تموم مدت شام ارین تموم فکر و ذکرش این بود که چه جوری ازم پذیرایی کنه و تموم هوش و حواسش رو بده به من . البته نگاه های خیره نادیا همسر اریا کمی بیش از حد زیاد بود و زوم کردنش رو ارین و من تا ببینه میخوایم چیکار کنیم . پوزخند های وقت و بی وقت اریا نسبت به همسرش تنها برام جای سوال گذاشته بود که خانواده به این صمیمی چرا این دو نفر اینجوری هستن . دوباره بعد از شام همگی دور هم جمع شدیم و بساط چای و میوه و شیرینی مامان ارین فراهم و کامل بود . اریا چندباری موقع شام بی مقدمه پریده بود وسط صحبت ها و تعارفات اقاجونم و بابای ارین که همه از ابن بی ادبی خجالت کشیده بودیم و حتی چندباری نادیا چیزی ازش درخواست کرده بود که بی ادبانه جواب زنش رو داده بود . حالا هم که در پذیرایی به نوعی نشسته بود که همه از طرز نشستنش شرمسار شده بودیم و ارین هی سرخ تر میشد ولی جلوی زبانش را گرفته بود تا چیزی نگوید که نا خداگاه دوباره اریا اقاجونم رو مخاطب قرار داد : فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب را بدون ⭐️افسوس امروز رفته 🌸بدون آهِ گذشته تمام کن ⭐️به فردا فکر کن که 🌸روزِ دیگری است ⭐️دنیاتون بدون غم 🌸فرداتون مملو ازخبرهای خوش ⭐️ شبتون سرشار از آرامش
فردا دیر است امروزت را همین امروز، زندگی کن همین امروز لذتش را ببر، و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن حسرت یعنی در گذشته جا مانده‌ای، و نگرانی یعنی اسیر آینده‌ای شده‌ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده! آینده‌ای که شاید نرسد و اتفاقاتی که شاید نیفتد! بی‌خیال چیزهایی که نبودنشان کیفیت بودنت را کم می‌کند آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن سلام صبح تون بخیر