🇮🇷
📸 اعمال شب و روز اول ماه مبارکرمضان
🍃🌹🍃
🌺 مطابق اطلاعیه دفتر رهبر معظم انقلاب: فردا پنجشنبه اول ماه مبارک رمضان است
#ماه_بندگی
#ماه_خدا
➖➖➖➖➖➖➖
🍃اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ.🍃
فرا رسیدن ماه رمضان
ماه نزول آیه های سبحانی
ماه ارتباط ملک و ملکوت در نزدیکترین افق
برای عروج «ارواح روحانی» بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد🌸🍃
روزه یعنی که توقف به لب شط فرات
اقتدا کردنِ سی روز به سقای حسین...
به فدای لب عطشان اباعبدالله❤️
#ماه_رمضان
4_5931255952085879913.mp3
4.11M
📖 ترتیل سریع جزء دوم قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ترتیل_سریع #ترتیل_جزء_دوم
💢 حجم: ۳.۹ مگابایت
⏰ زمان: ۳۳:۰۰
هركسبهخُـداتوكلكند،خُـداوندهزينهٔ
اوراكفـٰايتمۍكندوازجـٰايۍكهگمـٰان
نمۍبَردبهاوروزۍمۍدهـد.♥
#امام_زمان
#حجاب
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- قولمیدممثلحاجهمت
منممحبوبخدابشم . . .♥"
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت ۱۴۸ ........
وقتی رسیدم به ناهار خوری ارین کتایون رو مخاطب قرار داده بود : اقا میثم درجه شون چیه ؟..... ما اینقدر کم همدیگر رو دیدیم که فرصت نشد زیاد با هم ... هم صحبت بشیم .
اقا میثم ..... سرگرد تمام هستن ..... اتفاقا میثم هم خیلی دوست بمونه و تا بیشتر استراحت داشته باشه و باهم وقت بگذرونیم ولی بهش ماموریت خورد و فردای روز عقدتون رفت .
اخی ..... امیدوارم هرجا که هستن تنشون سالم باشه و جاشون خالی نباشه .
ارین با دیدنم از جاش بلند شد و صندلی که میخواستم روش بشینم رو برام عقب کشید و بعد از نشستن با اصرار خودش هل داد جلو تا میزون با میز باشم .
عطر باقالی پلو با ماهیچه مامان ملیحه با دماغم بدجوری بازی می کرد .
دیس برنج رو که مامان ملیحه اورد .... کامران هم اومد و به جمعمون اضافه شد و طبق معمول باب شوخی سر چیز های مختلف رو باز کرد . البته ارین هم خوب جواب کَل ...کَل های کامران رو می داد .
اقاجونم که این همه دوستی و شادی رو می دید گل از گلش شکفته بود وخنده از لباش پاک نمیشد و هر از چند گاهی یه جمله ناب و به یاد موندنی می انداخت وسط شوخی های کامران .
بعد از خوردن ناهار با کمک کتایون ظرف ها رو شستم و به بهانه خوندن نمازم که دیر شده بود بعد از اوردن چای راهی اتاقم شدم که ارین بهم لبخند زد .
نمازم رو خوندم و لباسی رو که میخواستم بپوشم رو اتو کردم اویز جالباسی کردم . خواستم از بغل دست میز تحریرم رد بشم وبرم بیرون پیش بقیه که یه جعبه کادویی مربع شکل که طلایی بود توجه ام رو روی میز جلب خودش کرد .
چرا من اینو همون اول ندیده بودم .ازش یه کارت اویز بود : تقدیم به خانومی خودم ....... امیدوارم از عطرش خوشت بیاد ..... با یه دنیا دلتنگی شب قبل خریدمش برات .
وای همون عطری بود که من چند وقت پیش دوست داشتم بخرم توی خریدمون ولی چون خیلی گرون قیمت بود صرف نظر کرده بودم ولی ارین خیلی اصرار داشت من اون عطرو انتخاب کنم تا بخره .
چون زشت بود بکشونمش بالا .... یه راهی به ذهنم رسید . گوشیم رو در اوردم چند ایموجی بوس براش فرستادم و زیرش نوشتم ..... خیلی دوست دارم ارین .
سریع پیامش سین شد و برام تایپ کرد : اون که صد البته شما عاشق منی و نفس بنده بسته شده به نفسای شما ..... ولی خواهشا این بوس ها رو زمانی که کنارت هستم حضوری تحویل می گیرم ازتون .
وای ....... ارین از اون چیزی که من حتی فکرش رو می کردم بهتر از هر کسی عاشقی کردن بلد بود و من سخت در اشتباه بود که اخلاقش خوب نیست .
عطر رو گذاشتم تو جعبه اش و راهی طبقه پایین شدم که دیدم ارین داره با اقاجونم در مورد یه مدل اسپرین حرف می زنه اما نیم نگاهی شیطنت امیز هم به من داره .
کلی تو دلم خجالت کشیدم و راهی اشپزخونه شدم و برا خودم چای ریختم و رفتم نشستم کنارشون .
تا نزدیکی های غروب بحث از کار و شرکت ارین بود و اینکه قراره نیرو اضافه کنه و شرکت تولیداتش بالا رفته .
کامران هم از خرید سوله جدید برا شرکتش گفت و اقاجون بهش گفت تا اخر همین ماه پول خرید سوله جدید رو به حسابش واریز میکنه که مبلغ زیادی بود .
همگی اماده شدیم و من نشستم تو ماشین ارین و بقیه با ماشین اقاجونم اومدن .
ارین کل راه رو برا اینکه جو رو عوض کنه و منو از فکر روز بدی که گذرونده بودم بیاره بیرون موزیک گذاشت .
علی رقم اینکه فکر می کردم خونه اناهید هم رامسر باشه ولی اینطور نبود .... بلکه خونشون یه شهر پایین تر از رامسر در تنکابن بود.
همگی از ماشین پیاده شدیم و ارین دستم رو گرفت و منو چسبوند به خودش . زنگ ایفونشون رو که زدیم خیلی زود درب خونه باز شد . اقا فرامرز برا خوشامد گویی اومد بیرون از ساختمون .
خونه نقلی و قشنگی داشتن که ادم احساس راحتی می کرد . عطر غذایی که اناهید پخته بود کل اون طبقه رو برداشته بود . جلوی درب چندتا کفش اضافه بود که هنگام ورود ارین دم گوشم پچ زد : اریا و نادیا هم هستن ....فقط خدا امشب رو بخیر کنه .
فقط به روش لبخند زدم تا عادی نشون بدم خودم رو .
اناهید به گرمی از ما استقبال کرد و پدر و مادر ارین حسابی ما رو تحویل گرفتن .
نویسنده اینجاست
https://eitaa.com/joinchat/4126474568C29625714d6
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 #استوری
🎬 مناجات عالی امام خمینی(ره) با خدا نسبت به ماه مبارک رمضان
💠 خدایا ما بندگان ضعیف هستیم، تو ما را به این ماه مبارک #رمضان وارد کن به طوری که با رضای تو وارد بشیم در آن..
#ماه_رمضان