هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
24.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی { سیاحت غرب }
( قسمت هشتم )
من اصلا راضی نیستم که او همراهم باشد! چرا که به شدت از او می ترسم...
گفتم: اگر به دوراهی برسیم،راه منزل را میدانی؟
گفت:نمی دانم !!
گفتم: من تشنه ام،در این نزدیکی ها آب هست؟
گفت:نمی دانم!!
گفتم:پس چه میدانی که همراه من شده ای؟؟!!
گفت:همینقدر میدانم که چون سایه ی تو از اول عمرت همراهت بوده ام و از تو جدایی ندارم!...مگر خدا کمکت کند که از دست من خلاص شوی !!...
گیر عجب دشمن آشکاری افتادم؟؟! !...
صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور - مسعود صفری - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال - امیر حسن مومنی نژاد - احسان فرامرزی - سجاد بلوکات
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه،سه شنبه وپنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
پارت ۱۶۴ ....... خیلی زود با یه ماشین دربستی که مال فرودگاه بود راهی هتل جواد شدیم که ارین طی چند ر
پارت ۱۶۵ .........
رستوران نزدیک یه بازارچه قدیمی بود و سر دربش نوشته بود تا سحر بازه .... باهم وارد شدیم و ارین غذا سفارش داد .
داشت با گوشی پیامک ها رو چک می کرد و منم به عابرین کنار خیابون از پشت پنجره نگاه می کردم که با صدای ارین به خودم اومدم : تو فکری خانومی ؟
نه ...... تو فکر نیستم ...... حالم امشب خیلی خوبه ...... از اینکه اومدیم مشهد و زیارت کردیم احساس سبکی دارم .
دستاشو سر میز قفل هم کرد : راستشو بخوای این چند خیلی احساس خستگی می کردم ..... کار شرکت از یه طرف ....... قضیه ازدواجمون از یه طرف ...... حسابی فکرم خسته بود ..... نیاز داشتم بیام یه همچین جایی .
غذامون رو که اوردن ..... مشغول خوردن شدیم و ارین هم در مورد برنامه های فردا حرف میزد .
تا نزدیکی های سحر داخل همون رستوران نشستیم و باهم حرف زدیم و چای خوردیم که صاحب رستوران اومد جلو میزمون با لهجه زیبای مشهدی گفت : رستوران تعطلیه ...... نمیخواین برین خونه هاتون .
ارین لبخندی زد و بعد از حساب کردن از اونجا اومدیم بیرون .... خیابونا تقریبا خلوت بود و حس خنکی دم صبح لذت خاصی داشت.
چادرم رو کمی میزون کردم و دست ارین رو گرفتم .
قدم زنان دوباره رفتیم سمت حرم تا نماز صبحمون رو داخل حرم بخونیم بعدش بریم هتل برای استراحت .
توی صحن انقلاب کلی فرش پهن کرده بودن که با ارین رفتیم و دو نفری نشستیم روش .
ارین زل زده بود سمت ایون طلای حرم و هیچی نمی گفت ..... انگاری باز با خودش خلوت کرده بود .
منم سجاده ام رو باز کردم و چند رکعت نماز خوندم و هدیه کردم به حضرت .
اذان صبح رو که گفتن .... همه قامت بستن و نماز جماعت خونده شد ...... با اینکه دلمون میخواست بازم توی حرم بمونیم و این حس خوب ده برابر بشه اما حسابی خوابمون گرفته بود و اینو میشد از چشمامون فهمید .
کنار درب خروجی باب الجواد برگشتیم سمت حرم دوباره یه سلام دادیم برگشتیم هتل ..... اونقدری خسته شده بودیم که حتی لباسامون رو هم در نیاوردیم و گرفتیم خوابیدیم .
ساعت نزدیکی های ۹ صبح بود که چشم باز کردم .......
پرده پنجره اتاقمون کنار رفته بود و از پنجره میشد گنبد حضرت رو دید .
کمی که به بیرون نگاه کردم تازه متوجه خودم شدم با همون چادر و لباسا به خواب رفته بودم و ارین هم با لباسای بیرونش غرق در خواب عمیقی بود .
نگاهی به چهره اش کردم ..... مژه های بلند و موهای بهم ریخته اش و چهره خسته اش که انگار گویی کوه را جا به جا کرده برایم خیلی دلنشین بود .
به ارومی از جام بلند شدم و لباسام رو عوض کردم ...... روی ارین رو با یه ملحفه تمیز پوشوندم تا خوابش بهم نخوره .... رفتم سرویس و وارد اشپزخونه کوچک اتاقمون شدم ..... داخل یخچال چیزی برا خوردن نبود و فقط ظرف و ظروف داخل کابینت بود .
داشتم کابینت ها رو زیر و رو میکردم تا چیزی پیدا کنم که ارین از پشت صدام کرد : کیانا ...... خسته نبودی ؟..... بیشتر استراحت می کردی .... من که حسابی خسته بودم .
لبخندی به صورتش پاشیدم : نه ...... خواب بسه ..... خیلی خوابیدم ..... هیچی نداریم برا صبحانه اماده کنیم که بخوریم .
ارین لبخندی زد : مشکلی نیست ..... لباسای دیشب که تنمه ..... می رم الان خرید ..... برگشتم میخوام دوش بگیرم بعد صبحونه بخوریم .
سریع یه قلم و کاغذ گرفتم و چند قلم وسیله نوشتم که ارین دوباره صدام کرد : عزیزم ...... فقط وسیله صبحونه رو بنویس با میوه ..... ناهار و شام رو بیرون میخوریم ..... میخوام از سفرمون لذت ببری .
در دلم حسابی شاد شدم از اینکه غذا پختن ندارم و وسایل صبحانه رو نوشتم دادم دستش .
داشت از درب اتاقمون خارج میشد که پیشونیم رو بوس کرد : فقط اگر کسی در زد باز نکن ...... خودم باشم بهتره جواب بدم ..... اینجا همه غریبه اند .
چشم ..... هرچی اقامون بگن ...... من بدون اجازه اقامون ابم نمیخورم .
ارین که لبخندش پر رنگ تر میشد : برو شیطونی نکن کیانا ...... درب رو قفل کن .
ارین که رفت سریع پریدم تو حموم و یه دوش گرفتم تا سر حال بشم و بعدش چای ساز رو زدم به برق و چای دم کردم .... حدودا یه نیم ساعتی از رفتن ارین گذشته بود که با دست پر برگشت .
برای همسرت #وقت بگذار....
💟 این یک اصل مهم در زندگی زناشویی است که زن و شوهر باید حتماً زمانی را بهصورت مرتب و مداوم، فقط به خودشان اختصاص دهند و فقط به خواستهها و نیازهای خود و همسرشان بدون در نظر گرفتن بچهها یا شرایط محیط و... بپردازند.
💟 البته هیچ متر و معیاری برای این موضوع شناخته و تعیین نشده که بهطور قطعی مشخص کند همسران باید هر روز، هر هفته یا... برای هم وقت بگذارند و با هم صحبت کنند؛ اما اگر شرایطشان فراهم باشد، نیم ساعت تا یک ساعت را هفتگی کنار هم بنشینند و از احساسهایشان حرف بزنند، یا فرضیهای که در مورد طرف مقابل دارند، بیان کنند.
#مهم
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🔐 ۵ جملهی کلیدی برای #موفقیت:
🔑 منتظر باش اما معطل نشو
🔑 تحمل کن اما متوقف نشو
🔑 قاطع باش اما لجباز نه
🔑 صریح باش اما گستاخ نه
🔑 شکست بخور اما دوباره تلاش کن
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرداری
#تعادل رو توی محبت به همسرتون حفظ کنید
مبادا از فرط عشق به حدی قربون صدقهاش بریدکه حوصلهاش رو سر ببرید.
این روش تون باعث میشه محبتتون براش تکراری و غیر جذاب بشه..
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
خانومانه
🔰تا جایی که میشه #نشون_ندید که از نبودن همسرتون اذیت میشید
🔰بزرگترین اشتباهی که اکثر خانمها مرتکب میشن اینه که مدام #شکایت میکنن که چرا فلان روز زنگ نزدی؟چرا کم اس ام اس میدی؟چرا سرت گرمه کار و دوستات میشه منو یادت میره و ...
این کارا فقط شوهرتونو #دورتر_میکنه.
🔰بذارید به کاراش برسه شما هم که سرتون گرمه کاراتونه .خودش #دلش_تنگ میشه و جذبتون میشه
بذارید فکر کنه محدودش نکردید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#شوهرانه
وقتی #زنی احساس
دلتنگی میکند
برایش ازمنطق واصول نگو
بغلش کن وبگذاربا
اشک خودش راخالی کند
تو فقط سعی کن
شانه ای امین وقابل اعتمادباشی..
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#خانومانه
#قدردانی
بعد مهمونیا به همسرت بگو تو از همه بهتر بودی
یا تو جمع به حرفاش گوش کن و با سر تاییدش کن
و واسه کارای خوبش بهش اس بده ازش #تشکر کن
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
هیچگاه
از سکوت ادامه دار
یک زن خوشحال نباش!
زن ساکت،
یا مرده ایست از درون
یا
آتش زیر خاکستر
#شناخت
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
📌 سر نخ رابطه هایتان را ول نکنید
آدمی از محبت جان میگیرد،
رابطه های عاشقانه تلافی برنمیدارد
کم محلی در ازای کم محلی برنمیدارد...
نگذارید #غرور ریشه محبت را در وجودتان خشک کند.
خودخواهی دامن گیرتان شود.
روابط عاشقانه که معامله نیست،
دنبال خرج کمتر و سود بیشتر باشید.
▫️رابطه مثل گلدان گل میماند،
مراقبت میخواهد
#توجه میخواهد
نگذارید #محبت و بعد هم رابطه هایتان خشک شود...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
"زنها به #توجه نیاز دارند؛ حتی اگر پیر باشند!"
🔹 در زندگی زناشویی، اندازه کاری که یک زن انجام میدهد مهم نیست. مشکل از جایی شروع میشود که زن احساس میکند کسی به او توجهی ندارد.
🔸 وقتی مردها یاد بگیرند که چگونه باید به احساسات و نیازهای عاطفی همسرشان توجه کنند، زنها نیز احساس آرامش خواهند کرد و از زندگی مشترکشان لذت خواهند برد.
✅ وقتی زن از زندگیاش لذت میبرد و قدر زحمات شوهرش را میداند، مرد هم در کمک به همسرش از چیزی دریغ نکرده و از اینکه میتواند نیازهای همسرش را برآورده و او را خوشحال کند، لذت میبرد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
آقایان توجه کنند
هنگامی که یک زن #عصبانی میشود، نباید از او بخواهید که آرامش خود را حفظ کند!
این گفته عصبانیت او را دوچندان میکند.
بجای این گفته به او بگویید؛ «باشه، حق داری عصبانی بشی!»
#مکالمه
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi