↴
اگر شما میخواهيد رابطهای را بهبود دهيد، قبل از هرچيز بايد رابطهای را که با خودتان داريد بهبود ببخشيد. اگر شما دلتان نمیخواهد با خودتان باشيد، چرا ديگران بايد دلشان بخواهد که با شما باشند؟ وقتی شما از بودن با خودتان شاد هستيد، آنوقت همه روابط ديگرتان هم بهبود پيدا میکنند. يک انسان شاد ديگران را بهسوی خود جلب میکند. اگر شما بهدنبال عشق بيشتر هستيد، پس بايد خودتان را بيشتر دوست بداريد. مسئله به همين سادگی است.
اين يعنی نبايد هيچ انتقاد، گله، شکايت، سرزنش و آه و نالهای وجود داشته باشد و ما هرگز نبايد احساس تنهابودن را انتخاب کنيم. يعنی اينکه در لحظة حال از خودتان کاملاً راضی باشيد و انتخاب نماييد به چيزهايی فکر کنيد که همين حالا شما را خيلی خوشحال میکنند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
↴
#برای_یک_بانو
مرتب وتمیز درمقابل همسرتان ظاهرشوید؛
آراستگی وزیبایی درایجاد جذابیت وصمیمیت نقش بسزایی دارد
شلخته ونامرتب بودن حتی زیباترین
جملات را تحت تاثیر قرار می دهد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
زیبایی فقط جلب توجه میکنه
اون چیزی که قلب رو تسخیر میکنه شخصیه!
#تو_یه_خانم_معمولی_نیستی
#من_یک_زن_معمولی_نیستم
#زن_درحال_تغییر
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#تربيت_فرزند
رفتار کودکان آینه تمام نمای رفتار بزرگترها است. به جای خشونت و پرخاش به آنها بردباری و تعامل و عشق را بیاموزانیم♥️🎀
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
↴
ارزش ندارد برای یک حرفِ بیمنظور دنیایتان را خراب کنید.
همدیگر را ببخشید تا همیشه کنار هم خوشبخت بمانید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
↴
#برای_یک_بانو
یک لبخند ساده تاثیر فوق العادهای روی مردان میگذارد. اشتباه بسیاری از زنان این است که دوست دارند همواره جدی به نظر برسند! سعی کنید همیشه یک لبخند کوچک به لبان خود داشته باشید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـــدایا
❄️در این شب سرد زمستانی
✨آرامش را نصیب همه دلها بگردان
❄️خـدایا
✨شبی بی دغدغه
❄️آروم و بی نظیرقسمت
✨عزیزان و دوستانم بگردان
✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏
❄️زمستانی را
✨براتون آرزو دارم که :
❄️بارانش
✨برای شستن دلتنگی هاتون
❄️برفش
✨برای زدودن غم هاتون باشد
❄️به امید طلوعی دیگر
✨شبتون بخیر
❄️در پنـاه خدای مهربون
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯کیست او یار امیرالمومنین
🖤مادر شیران نر، ام البنین
🕯دامنش گلخانه گلهای یاس
🖤مادر عباس خود حیدر شناس
🕯این زن که چهار گل به دامن دارد
🖤دل از غمش احساس شکستن دارد
🕯عباس اگر ماه بنی هاشم شد
🖤نور از رخ تابان همین زن دارد
🏴وفات جانسوز ام الشهداء،
ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی (ع) حضرت ام البنین(س) تسلیت باد 🏴
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️بیدارشو اے دل
🚂ڪه جهان میڪَذرد
❄️ویـن مایهے عمر ،
🚂رایڪَان میڪَذرد
❄️در منزل تن مخسب و
🚂غافل منشین
❄️ڪز منزل عمــر
🚂ڪـاروان میڪَذرد
🚂زندڪَیتون پراز آرامش ❄️
پارت ۳۷۲ ........
اریا هر کاری می کرد خودشو از چنگ ارین نجات بده نمی تونست ... ارین زیر لب یه حرفایی رو با غیض داشت نثار اریا می کرد .... حالا همه ریخته بودن توی اتاق ولی کسی جرات مداخله در دعوای دو برادر رو نداشت و همه یه گوشه ایستاده بودند و نظاره گر دعوا بودند .
اریا هر چه کرد نتونست ارین رو از خودش جدا کنه .... بعد از چند بار جدا کردن دست ارین از یقه اش ارین رو با دو دستش محکم هول داد به عقب ..... ارین چند قدمی به عقب رفت و تعادلش بهم خورد و پاش گیر کرد به لبه صندلی و حین افتادن گوشه پیشونی سرش محکم خورد به لبه تیز میز و نقش زمین شد .
اریا که حالا تونسته بود ارین رو از خودش جدا کنه .... رفت چند قدم جلو تر و بالا سر ارین که روی زمین دراز به دراز افتاده بود و فریاد میزد : من کاریش نداشتم .... چرا الکی میخواین بندازین گردنم ..... من هولش ندادم می فهمی ..... من هولش ندادم .... که اون بلا سرش بیاد ..... ارین با توام .
ارین تکون نمیخورد و فقط چشمش باز بود و به اریا نگاه می کرد ولی هیچ حرکتی برای بلند شدن نکرد .
به خودم جرات دادم و چند قدم رفتم جلو .... ارین همچنان روی زمین بود و تکون نمی خورد فقط چشمش باز بود و به سختی نفس می کشید .... خون کمی از زیر سرش روی کف سرامیکی در جریان بود .
اریا با دیدن خون پا به فرار گذاشت و کسی هم جلوش رو نگرفت ..... بلند داد زدم زنگ بزنید اورژانس بیاد .... چرا نگاه می کنید ..... زنگ بزنید .
اروم کنار پهلوی ارین زانو زدم و صداش کردم : ارین .... ارین جان .... تو رو جون مادرت بلند شو .... چرا از سرت داره خون میاد ؟
هیچی جوابی به گوشم نرسید .... نفسش به شماره افتاده بود .... در مونده بودم و نمی تونستم برای برادر زن عزیزم کاری انجام بدم ..... ارین فقط یه دستش رو کمی اورد بالا تا بهش توجه کنم و با صدایی که حالا از ته چاه در می اومد زبون باز کرد : به ..... به ...... کیانا .... بگو ناراحت من نباشه ..... بهش بگو ..... خیلی خیلی دوستش داشتم و دارم ..... بگو منو ببخشه ..... بگو ارین حتی بیشتر از جونش دوست داره .... خیلی عزیزی واسش .
به اینجای حرفش که رسید .... دیگه صدایی از ارین در نیومد .... تکونش دادم به ارومی ولی جوابی نداد .... نفس هاش قطع شده بود و اروم شده بود .... اروم اروم ..... خون کف سرامیک خیلی بیشتر شده بود ولی ارین در خوابی عمیق فرو رفته بود .... خوابی که دیگه هیچ بازگشتی نداشت .... باورم نمیشد .... حتی از ذهنم هم عبور نمی کرد .... که دیگه ارین رو کنارمون نداریم .... حرفای اخرش در مورد کیانا خانوم توی گوشم اکو میشد .
با رسیدن اورژانس رسید ..... با تایید مرگ بر اثر ضربه شدیدی که به قسمت گوشه سرش خورده بود و باعث خون ریزی شده بود مرگ ارین تایید شد و پارچه سفیدی روش کشیدن .... باورش خیلی سخت و دردناک بود .
حالا باید چه جوری به خانواده ها گفته میشد ..... برایم دردی بزرگ بود که به گردنم افتاده بود و راه فراری ازش نبود .... با انتقال جنازه به سردخونه ..... سر در گم سوار ماشین ارین شدم .... همون ماشینی که چند دقیقه قبل خودش پشت فرمونش بود ..... ولی جای خالیش عمیقا احساس میشد ...... گوشی جا مانده اش زنگ می خورد ..... شماره کلانتری افتاده بود ..... گفته بودن بعد از دستگیری اریا تماس می گیرن .... ای کاش زودتر دستگیرش می کردند تا الان ارین در جمع ما بود و این اتفاق نمی افتاد ..... استارت زدم و راهی خونه شدم تا این درد بزرگ رو با اطرافیان در میون بذارم و شرایط رو مهیا کنم .... روزهای سختی در پیش بود .
کیانا :
ساعت از هفت غروب گذشته بود ...... هی به ساعت روی دیوار زل زده بودم تا ببینم ارین کی میاد ..... جای بخیه ها به لطف مسکن و ارام بخش دردش کم شده بود .... از کنار تخت به بیرون از پنجره نگاه کردم .... بارون می بارید ..... بارون اون هم در شهریور خیلی زود هنگام و عجیب بود .
کتایون از سر ظهر ... بعد از کمک کردن در خوردن ناهار به من که گوشیش زنگ می خورد به طرز عجیبی مشکوک شده بود .... حتی نگفت چه کسی باهاش تماس گرفته ..... هر وقت یواشکی از درب اتاق بیرون می رفت و وقتی بر می گشت چشماش قد دو تا کاسه خون قرمز بود .... چندباری تا غروب رو کردم سمتش : چرا چشمات قرمزه اینقدر ؟
جواب داده بود : الرژی فصلی .... شایدم کم خوابی .... تو نگران نباش ابجی خوشگلم .
انگاری یه چیزی رو ازم پنهان می کرد ..... هر چه کردم نفهمیدم که چه اتفاقی افتاده .... پرستار شام رو اورد ..... دلم نمی خواست تا ارین نیومده لب به غذام بزنم .... قول داده بود که شبا هرجور شده بیاد پیشم .... من ارامش رو فقط در کنار می خواستم ... حالا که دردم کمتر شده بود ولی ارین نیامده بود .
هر چه ساعت بیشتر گذر می کرد ..... کتایون بیشتر غم زده میشد ..... بیشتر ناراحت می دیدمش .... تموم مدت در خودش فرو می رفت .... انگاری اتفاق بدی افتاده بود و نمی خواست من رو در جربان بذاره .... تا وقتی بیدار بودم ... هر چی سوال پیچش کردم از جواب دادن طفره رفت .... حرفی نزد و سکوت کرد .از امروز فصل اول فقط ۱۰ هزار تومن😍
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/1472435/35030
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
⁉️فصل دوم
https://eitaa.com/joinchat/4206690776C521e60d745
عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
🌿 ادامه دارد...
دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 چقدر به حرف همسرت گوش میدی؟
🔴 #استاد_پناهیان
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi