❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
⏪چند راهکار برای داشتن #رابطهای_محکمتر_و_خوشایندتر ❤️
👈در جملاتتان از «من» استفاده کنید
به جای صحبت کردن با حالت تهاجمی که پر از «تو» است
👌سعی کنید برای ابراز #حس_واقعیتان بیشتر از «من» استفاده کنید.
#دکتر_شاهین_فرهنگ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
#مجردهابدانند
👌قبل از ازدواج
به خانواده همسر
😳 دقت ڪنید"
👈فرزندان عصارھ ے تربیتے خانوادھ هستند
‼️ و اختلافـ|⚖فرهنگے حتما روے آنھا تاثیر خواهد داشت
👌 اختلاف فرهنگے رو با اختلاف طبقاتے اشتباھ نگیرید..☺️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
❓میدونید چرا آمار طلاق زیاده؟
🎧 #بشنوید صحبتهای استاد فاطمینیا رو درباره کوتاه اومدن در زندگی
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
هدایت شده از 💚تبلیغات خصوصی شهید ابراهیم هادی💚
-•~¹°”ˆ˜¨باورکرבنے نیست¨˜ˆ”°¹~•-
◦•●◉✿ نابارورے בرماט شـב ✿◉●•◦
⭕️ برای فرزند آوری نیازی به قرص و آمپول و حتی IVF هم نداری
💥سریع ترین راه درمان ناباروری ۱۰۰٪ تضمینی
💯 درمان مشکلات آقایان و بانوان :
🔸️یائسگی_زودرس 🔸️تنبلی_تخمدان
🔸️انواع_کیست 🔸️فیبرومومیوم
🔸️ضعف_فولیکول 🔸️آزو_اسپرمی
🔸️واریکوسل 🔸️HPV و HSV
✅ زیر نظر سازمان غذا و دارو کشور
✅ دارای 🍏 سلامت و تأیید وزارت بهداشت
┅┅┄✶🍃🌺🍃✶┄┅┅
👇🏻برای اطلاعات بیشتر وارد کانال زیر شوید 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1570701734C2a58635362
❤️🍃❤️
✍تحقیقات ثابت کرده زنانی که
‼️چشم و هم چشمی میکنند
⏪نسبت به زنانی که این عادت را ندارند و زندگیشان را با بقیه مقایسه نمیکنند
💯 هفتاد درصد بیشتر به بیماریهای اعصاب و روان و قلبی عروقی مبتلا شده اند.😨
❌ آمار سکته در این زنان به طرز قابل توجهی بالاست
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
✍تحقیقات ثابت کرده زنانی که
‼️چشم و هم چشمی میکنند
⏪نسبت به زنانی که این عادت را ندارند و زندگیشان را با بقیه مقایسه نمیکنند
💯 هفتاد درصد بیشتر به بیماریهای اعصاب و روان و قلبی عروقی مبتلا شده اند.😨
❌ آمار سکته در این زنان به طرز قابل توجهی بالاست
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امیدوارم درهای رحمتی که
دور از انتظارت بود
به روت باز شه و
زندگیت تغییر کنه
آمین🙏
شب بخیر ✨🙏
هدایت شده از 💚تبلیغات خصوصی شهید ابراهیم هادی💚
🔥محصولات طبیعی آرایشی
ارمغان زیبایی و سلامتی شما🔥
میخوای تا عید پوستت رو مثل کره ای ها صاف آینه ای کنی؟؟؟
بدون استفاده از هیچ وسیله آرایشی زیباترین و شفاف ترین پوست رو درکنار ما تجربه کن💥💥
https://eitaa.com/joinchat/1339556481C62628ae5a8
تضمین کیفیت صددرصد 👌
🔴مشاوره رایگان با پزشک متخصص🔴
بیا اینجا تمام محصولات کاملا ارگانیک
❌و رژ لبهای بدون سربمون❌
رو ببین فقط
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1339556481C62628ae5a8
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح زیبا آمد
و چشم شقایق باز شد
لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد
شبنم از خورشید
عالم تاب، جانی تازه یافت
رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد
شاپرک آهسته
نبض نرگس رعنا گرفت
ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد
«حافظ»
خدایا
گره بزن زندگی دوستانم را
به شادی، سلامتی، عشق، برکت ، خوشبختی،
درود
صبح زیباتون بخیر وخوشی 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒🌻
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻮﯾﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺷﻮﯾﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ
ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺒﻮﯾﯿﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯿﻢ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻭ ﺧﻮﺩِ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ
سلام صبح زیبایتان بخیر
روزتون ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﻭ ﻧﺸﺎﻁ
.
💚💚💚
پارت ۳۹۲ .........
بابام کمی سکوت کرد و دستی در ریش و محاسنش برد و رو به استاد کیایی کرد : جناب کیایی با مساله کار کردن مریم توی دفتر وکالت شما هیچ مشکلی ندارم ...... از طرفی برای آینده شغلیش هم خیلی خوبه ولی خودتون بهتر می دونید ......... اجازه خانوم فرهمند دست خودشه و اینکه اگر قبول کنیم باید براشون فکر یه جای خوب باشیم ...... بعد با کمی مکث ادامه داد : بالاخره دو تا خانوم تنها ....... اونم توی شهر تهران خیلی سخته ...... البته بازم باید تاکید کنم .... بحث قبول کردن خانواده فرهمند یه بحث کاملا جداست .
کیایی لبخندی زد و رو به بابام گفت : نگران نباشید جناب راد منش فکر اونجا رو هم کردم ....... بنده یه آپارتمان چهار طبقه توی تهران خریدم که توی یک طبقه اش خودم هستم ........ اگر موافق باشید و خانواده جناب فرهمند هم از این کار با توجه به شرایط کیانا خانوم حمایت کنند ...... بنده یه واحد از اون آپارتمان رو که اتفاقا مبله هم هست و نوساز در اختیار خانمها میذارم.
بعد انگار که راحت شده باشه نفس عمیقی کشید و به مبل تکیه داد و رو جمع گفت : حالا هر چی شما امر بفرمایید .
بابام که داشت برا استاد میوه می ذاشت جواب داد : بنده که موافقم تا ببینم جناب فرهمند چی دستور می دن .
استاد که لبخند پیروز مندانه ای روی لبش بود : من شاید امشب این قضیه رو با خانواده فرهمند درجریان گذاشتم ........ حتما نتیجه رو به شما اطلاع میدم .
خلاصه بعد از خوردن میوه و چای مجدد استاد کیایی که خیلی خوشحال به نظر می رسید از اینکه مرحله اول رو رد کرده راهی خونه ی خانواده فرهمند شد و من هم همراهیش کردم تا بهتر بتونیم کیانایی رو که از زندگی کردن سیر شده رو متقاعد کنیم ...... سریع از جام بلند شدم و لباس پوشیدم تا کیایی رو همراهی کنم .
کیانا :
تو رختخواب دراز کشیدم و خودم رو به خواب زده بودم ...... حوصله کسی رو نداشتم و دوس داشتم منو به حال خودم رها کنند ...... اشک ها و لبخند هام و ماتم هام و شادی های با هم یکی شده .
۵۲ روز از مرگ آرین گذشته ....... آرینی که از وقتی وارد زندگیم شد در واقع شد همه کس من ....... حتی وقتی ازش کتک می خوردم بازم همه کس من بود ...... شوهرم بود .
در این مدت پیغام های زیادی از طرف پدرشوهرم داشتم که رضایت بدم برای آزادی آریا ........ حتی تهدید هم شدم ولی من رنج کشیده بودم و نیاز به فرصت داشتم تا خودم رو باز سازی کنم .
توی این چند وقت که گذشته آقاجونم فقط چند بار بهم اجازه داد برم سر خاک آرین ........ اونم همه با هم همراهم شدند چون وضعیت جسمی خوبی نداشتم ........ همون سه دفعه هم اونقدر گریه بر بخت بدم کرده بودم که بیهوش شده می آوردنم خونه و توی خونه بیهوش می اومدم .
دلم پر بود ....... از دست همه پر بود ........ از دست آرین پر بود ....... حالا که زندگی روی خوشش رو داشت به من نشون می داد آرین ترکم کرده بود ....... هیچ وقت محبت های همسرانه ی این چند ماه اخرش رو فراموش نمی کنم ........ کتایون به کل از زندگیش افتاده بود و مونده بود پیش ما تا هم به مامان ملیحه کمک برسونه و هم آقاجونم زیاد ناراحتی نکنه و منم که وضعیتم مشخص شده بود براش ....... بیچاره آقا میثم که چیزی نمی گفت و آخر هفته ها از شیراز می اومد اینجا و همسرش رو می دید.
همه از دست کارام توی دردسر افتاده بودن حتی کیایی ....... تو این مدت تونست به هر بدبختی که بود بابای آرین رو راضی کنه که مهریه و خونه و هرچیزی که این مدت اخیر به نامم کرده رو بدون دردسر برگردونه بهم .......که البته خیلی لجبازی کردند ولی آخرش دادگاه مجبورشون کرد کوتاه بیان .... ولی هیچ چیزی دیگه برام مثل قبل با ارزش نبود .
همه اینها زحمت های کیایی بود ..... یادم نمی ره وقتی برای بار دوم آقاجونم اجازه داده بود برم سر خاک ، کیایی هم برا عرض تسیلت مجدد اومده بود سر خاک . سرتاپا مشکی پوشیده بود و عینک دودی که زده بود مانع از دیدن چشم هاش می شد ....... زمانی که به درد خودم گریه می کردم و فریاد می زدم لحظه ای دیدم که از ما فاصله گرفت و رفت و بعد از اون تا به امروز ندیده بودمش .
روز های بدی رو پشت سر گذاشته بودم ........ ولی آینده هنوز برام نا معلوم بود ....... موقع ناهار که مامان برام آورد بالا ازش شنیدم زمانی که خواب بودم صبح مریم به دیدنم اومده .
روی تخت نیم خیز شدم ....... هوا رو تاریکی بود به یاد قدیم پرده پنجره سمت خانه مریم اینا رو کنار زدم که چیز عجیبی دیدم ...... مریم و کیایی داشتن با هم از در خونه مریم اینا می اومدن بیرون ....... کمی چشم هام رو مالوندم و دوباره نگاه کردم ........ خودش بود امیر علی کیایی و مریم .