🔴 #گفتگوی_بدون_ویروس 💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو می‌کنند #رابطه گرم‌تر و صمیمانه‌تری دارند. 💠 ضمن اینکه شناختشان از #افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، #اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت. 💠 همسران باید تلاش کنند هر روز #بهانه‌ای برای گفتگو پیدا کنند. بهانه‌ای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر. 💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون #غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که #ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد می‌کند. #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

منطقی ترین آدم... •┈┈••✾•🪴🌸🪴•✾••┈┈• ⊰ • ⃟♥️྅ @gharghate ⊰ • ⃟♥️྅

سلام امام زمانم ♥️ 🏴السلام‌ علیک یا بقیة الله یا ابا صالح المهدی عج روحی ونَفسی فِداک..🥀 اجرک الله یا صاحب الزمان عج #امام_زمان #اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ ‌

🥀سلام به ماه محرم 🥀به سرزمین کربلا 🥀به 72شهیدمطهرش 🥀به سالار شهیدان 🥀به علمدار با وفایش 🥀سلام به بی بی زینب 🥀سلام به شما دوستان 🥀وعزاداران امام حسین 🥀صبحتون_کـــــربلایی ‌

فصل دوم ..... پارت ۲۱۳ ...... از حرف فرهاد زیاد خوشم نیومد ولی ادامه دادم : یادت میاد بهت گفتم روز اخر ماه مبارک تو پارکینگ دانشکده حسابی حالش رو گرفتم و اونم حالش بد شد ؟ خب .... خب .... اره یادمه ..... بعدش عذاب وجدان گرفته بودی .‌ سرم رو انداختم پایین و ادامه دادم : بعدشم که اوردمش توی دفتر کار به عنوان منشی . فرهاد کلافه سرش رو تکون داد : خب اره .... همین خانوم سرمد که رفیق مریمه . سرم رو اوردم بالا و صاف نگاه کردم تو چشماش و گفتم : دلم ......... دلم ....پیشش گیر کرده فرهاد . فرهاد چند لحظه ساکت بود بعد پقی زد زیر خنده و پرید بغلم و شروع کرد بوسیدنم : پسر مبارک باشه ....... دیوانه ...... منم گفتم حتمن چی شده این اینجا زانوی غم بغل گرفته . نفسم رفت تا بتونم فرهاد رو از خودم جدا کنم : از من سرما میخوری فرهاد ....... بکش کنار دیگه...... خفه ام کردی . بالاخره ازم جدا شد ولی همچنان داشت می خندید : حالا به خود طرف هم گفتی یا نه ؟ ..... این دیگه زانوی غم بغل کردن داره ؟ ..... ته دلم می دونستم امروز خبر خوب می شنوم . دوباره حالم خراب شد : نه ....... نگفتم ...... یعنی چی بگم ....... چی دارم بگم ....... برم یک کاره بگم من عاشقت شدم ..... پیش خودش چی فکر می کنه ‌ . فرهاد اروم به حرف اومد : خب باید همین کارو کنی تا بفهمه دوسش داری عزیزم . بعد از اینکه خنده اش تموم شد ادامه داد : حتمن تا الان هم اصلا چیزی پیشش بروز ندادی ...... درسته امیر ؟ سرم رو تکون دادم : نه ...... ولی ...... خب فکر میکنم خودش از تغیر رفتارم یه چیزایی فهمیده باشه . فرهاد کف دستش رو بهم کوبید : خب این عالیه ...... ببین من یه فکری دارم امیر علی . فرهاد هر وقت فکری می کرد یا کلا منو پرت می کرد ته چاه یا اینکه می رفتم عرش اعلی ....... کلا تعادل نداشت تو ایده هایی که می داد . کمی سر جاش جا به جا شد و گفت : ببین بعد از اینکه حالت بهتر شد اگر میدونی از این دخترا نیست که زیاد بیرون بره تو همون دفتر وکالتت بهش بگو ....... بالاخره بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ....... یه جوابی بهت میده ...... بعدش بیا به خاله مهوش بگو و بقیه کارا رو بسپار دست خانواده ات امیر . بد فکری نکرده بود ولی یه جای کار می لنگید اگر توی دفتر بهش می گفتم و ازش خواستگاری می کردم معلوم نبود چه عکس العملی از خودش نشون بده . کمی فکر کردم و رو به فرهاد گفتم : فکر خوبیه ...... ولی به این زودی ها شدنی نیست .....‌چه میدونم الان وقتش نیست . فرهاد حسابی دمغ شد : یعنی چی ؟ ....... بازم میخوای صبر کنی ؟ ..... صبر کنی یکی دیگه مثل دفعه قبل بیاد وسط عشقت ...... حالت گرفته بشه ...... افسردگی چندسال قبل تکرار بشه ..... بهش بگو خودت رو خلاص کن ..... امیر علی تا کی میخوای خودت رو تو این وضع عذاب اور نگه داری ..... همه خسته شدیم .... خودت بدتر ..... تمومش کن جان عزیزت این وضع رو . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️

فصل دوم ...... پارت ۲۱۴ ....... کمی سرش رو به اطراف چرخوند : ببین امیر علی ....‌‌ من از اون روزی که حرف دلم رو تو بیمارستان به مریم گفتم راحت شدم ..... الانم که خودت می بینی چند وقته داریم باهم حرفامون رو می زنیم ..... قلبم سبک شده از اینکه مریم به حرفام گوش کرده و اونم حرفای منو قبول داره ....... حرف دلت رو به نیلوفر خانوم بگو خودت رو خلاص کن داداشی ..... اینم که از سر و وضع اشفته ات می بینم و پیداست ..... مطمئنم که خوشبختش می کنی ...... از خودت مطمئن باش. بعد هم بلند شد و از اتاق رفت بیرون . چشمام گرم شده بود و انگاری هیچ دردی توی بدنم نبود ...... دارو ها اثر خودش رو گذاشته بود . فرهاد : حال امیر علی خوب نبود تا خود صبح یک بند ناله و سرفه کرده بود ...... خوبیش به این بود که با امپولایی که خورده بود حالش زودتر خوب میشد .... ولی می دونستم چون حساسیت داره حالش بد میشه . دلم برا این امیر علی که اروم خوابیده بود می رفت ...... برا دوستی که خیلی سختی کشید و شکست خورد و حالا دوباره عاشق شده بود ..... توی زندگیش با اینکه همه چیز رو خانواده براش فراهم کرده بودن ولی بازم تلاش کرده بود تا خودش بدست بیاره . دختری رو که هم در موردش حرف می زد دختر خوبی بود ...... چندباری که رفتم دفتر تا با مریم بریم بیرون برا صحبت دیده بودمش ..... به گفته ی خودش در مورد خانواده و خود دختره هم پنهانی تحقیق کرده بود و هیچ کس چیزی مورد دار و بدی در موردشون نگفته بودن . همون طوری توی فکر و خیال اینده دستم رو گذاشتم رو پیشونیش که دیدم خدا رو شکر تبش کلا قطع شده . ساعت از ۱۰ صبح گذشته بود ...... امروز جمعه بود طبق قول و قرار جمعه ها تا پول بابت پیتزا و غذاهای مزخرف میدادم به جاش می رفتم و جیگر می خریدم تا دور هم کباب کنیم . در حال مرتب کردن لباسام بودم تا برم بیرون بساط کباب رو مهیا کنم که درب واحد امیر علی به صدا در اومد . سریع پتو رو تا گردن امیرعلی بالا کشیدم تا سردش نشه و رفتم سمت درب . درب رو که باز کردم کیانا خانوم رو پشت در دیدم : سلام کیانا خانوم ...... حال شما ؟ صبح جمعه بخیر . کمی از درب فاصله گرفت : سلام ..... متشکرم ..... ماشینتون رو داخل حیاط دیدم فهمیدم اومدین ‌...... اومده بودم به اقا امیر بگم برا ناهار چیزی درست نکنند منو و مریم خانوم میخوایم کباب تابه ای درست کنیم ....... راستی نیستن ؟ سریع و باعجله گفتم : دست شما درد نکنه ...... مریم خانوم خوبن ؟ امیر ........ چرا هستش ولی یکم حالش خوش نیست ...... مثل اینکه سرمای بدی خورده ...... داره استراحت میکنه . انگاری یکم دمغ شد که گفت : خب ..... پس شما بهشون بگید ...... ناهار که اماده شد میارم پایین براتون ...... با اجازه . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️

#زن_امروزی فقط در شرایط بحرانی زندگی ات متوجه می شوی چه کسی کنـــــار توست و چه کسی مقابل توست … کسی که کنار تو می ماند حتی اگر از خونت نباشد همخـــــون توست ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

مشکل بیشتر زوجین این است که اگر طرف مقابل تغییر کند، زندگی آنها شادتر خواهد بود! مشکل این طرز تفکر این است که سهم خودمان را در مشکل نمی بینیم بطور مثال اگر طرف مقابلم سروگوشش می جنبد، شاید بخشی از آن به این دلیل است که من معتاد به کار هستم و وقت کمی برای او دارم، و یا اگر طرف مقابل علاقه ای به تماس تلفنی با من نشان نمیدهد شاید به این دلیل است که من عادت دارم پشت تلفن مدام از مشکلات روزمره گله و شکایت کنم. این که ما بتوانیم سهم خودمان را در مشکلات ببینیم باعث می شود که انگشت اتهام را بی رحمانه به سمت طرف مقابل نگیریم و بتوانیم با حسن نیت به او نگاه کنیم. حسن نیت داشتن یعنی این باور که طرف مقابل اساسا آدم خوبی است که در پس رفتار ناخوشایندش نیازی ارضا نشده وجود دارد که هرچند با استفاده از روشی اشتباه، در پی برآوردن آن نیاز است ‌‌‌‌ ‌ #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

قدرشو میدونی؟! چه ضد ارزشهایی که ارزش شد:) بفرست برای کسی که قدرشو میدونی:) #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

#همسرانه عبارت «ممنونم ازت»، بعد از «دوستت دارم»؛ بالاترین تاثیر را در ایجاد نشاط و خوشبختی در رابطه‌ زناشویی دارد! قدردانی حتی در زوجینی که اختلافات شدیدی دارند، اثربخش است...! #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

زنان نماد رفتارهای برجسته #انسانی همچون #عشق_ورزی، #مهربانی، #لطافت، #لبخند و در کل خود زندگی هستند و برای مردان دیدن این زن بسیار #لذّتبخش و #آرامبخش است. پس سعی کنید زن باشید! #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi