eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
✖️انگیزه های غلط ازدواج : ⇠ازدواج به خاطر عشق : گاهی دو نفر چنان علاقه ای به یکدیگر پیدا می کنند که گمان می برند به راستی هم هستند. وقتی هیجان، با سرعت چشمگیری در روابط پیش برود، شناخت یکدیگر به روال عادی و تدریجی خود پیش نمی رود؛ زیرا وقت کافی برای این امر وجود نداشته است. صراحت، و اعتمادی که لازمه یک رابطه محکم است، احتیاج به زمان دارد. یک سریع، هرچقدر هم که هیجان آور باشد، تنها یک ظاهری به بار می آورد که به آسانی با نزدیکی و صمیمیت واقعی اشتباه می شود؛ به همین دلیل ازدواج هایی که در کوتاه مدت اتفاق می افتند، مخاطراتی را به دنبال خواهند داشت. ‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خدایا 💫صفحه ای دیگر 🌸از عمرمان ورق خورد 💫روز را در پناهت 🌸به شب رساندیم 🌸پروردگارا 💫شب را بر همه عزیزانمان 🌸سرشار از آرامش بفـــرما 💫و در پناهت حافظشان باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا سرآغاز صبحم را 🌸با یاد و نام تو میگشایم پنجره های قلبم 🌸را خالصانه و عاشقانه بسویت باز میکنم 🌸تانسیم رحمتت به آن بوزد ناپاکیهای آنرا بزداید 🌸نوری از محبت و عشق تو 🌸به قلبم به ارمغان بیاورد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم الــهـــی بــه امــیــد تـــو
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 🔹صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد 🔸و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم 🔹و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🔸 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۳۷ ........ نفسم رو یکجا بیرون فرستادم : حالا نظر بابا چیه ؟ ..... بالاخره ب
فصل دوم ....... پارت ۲۳۸ ....... یک و نیم ماهی از اخرین پیام نیلوفر می گذشت ..... خبری ازش نبود .... نه دفتر می اومد ..... نه سر کلاس ها حاضر میشد ..... نه به تلفن مریم و کیانا جواب می داد .... کلا انگاری دست از همه چیز شسته بود که خبری ازش نبود . امروز هوا ابریه ..... روی تراس ایستادم و ماگ قهوه تلخم رو تو دستم گرفتم به ابری بودن هوا نگاه می کنم .... از صبحی یه تصمیمی گرفتم که نمیدونم عملیش کنم یا نه . اروم روی صندلی تراس لم دادم و زل زدم به قطرات بارونی که روی پله های اخر تراس می ریخت و حیاط رو خیس می کرد . مریم و کیانا و فرهاد سه نفری به اصرار فرهاد رفته بودن تا برا اخر هفته یه چیزایی خرید کنند ...... اخه فرهاد اخر هفته برا خواستگاری رسمی از مریم می رفت شمال ..... و به احتمال زیاد چون توی این یک ماه همه قول و قرارهاشون رو دو تا خانواده گذاشته بودن ومریم و فرهاد تموم حرفاشون رو زده بودن و چندباری دو خانواده با هم دیدار داشتن .... یه عقد رسمی بینشون ایجاد میشد تا چند ماه دیگه عروسی بگیرن ..... براش خیلی خوشحال بودم ..... فرهاد خیلی اصرار کرده بود که باهاشون برم ولی حوصله هیچ کاری رو نداشتم و ترجیح دادم خونه بمونم . طبقه سوم اینجا رو به نامش زدم و هنوز مریم خانوم خبر نداشت که قراره همین جا زندگی کنند و قرار بود فرهاد بعد از عقدشون بهش بگه تا سوپرایز بشه . این چند وقت چون اوضاع و اعصاب خوبی نداشتم دخترا خودشون می اومدن دانشگاه و دفتر و کمتر سعی می کردن با من بیان و برن ..... انگاری اونام پی برده بودم که اعصابم میزون نیست ولی دلیلش رو فقط فرهاد می دونست و اونا از غیبت ناگهانی نیلوفر خبر نداشتن . مامان مهوش چند بار دیگه با مادر نیلوفر تماس گرفت ولی هر بار مامان نیلوفر می گفت که خودش راضی نیست و برا این کارش دلیل داره .... ولی نمی تونه دلیلش رو بگه ..... به ما هم گفته که چیزی نگید .... فقط بگید جوابش منفیه ..... کاش میشد دلیل این همه انکار و نه رو بهم بگه ..... شاید میذاشتم به حال خودش بمونه .... ولی هیچی .... حتی خطش رو هم خاموش کرده بود . کلافه به ماگ قهوه سرد شده تو دستم نگاه کردم و از جام بلند شدم راهی اشپزخونه شدم و ماگ رو گذاشتم تو سینک ..... بعدش لباس پوشیدم .... از کت و شلوار خسته شده بودم و تیپ اسپرت زدم .... و با برداشتن سیوشرت و سوئیچم از خونه زدم بیرون . بارون قشنگی بود .... یاد اخرین باری که نیلوفر تو ماشینم نشسته بود افتادم ..... برا لحظه ای زل زدم تو ایینه ماشین ..... انگاری هنوز عکس چشماش تو آینه هست . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۲۳۸ ....... یک و نیم ماهی از اخرین پیام نیلوفر می گذشت ..... خبری ازش نبود ...
فصل دوم ...... پارت ۲۳۹ ....... نمیدونم چند ساعت رانندگی کردم ..... تا رسیدم سر خیابونشون ..... بارون هم شدت گرفته بود ..... برف پاکن ماشین روشن بود و شیشه اب گرفته جلو ماشین رو شفاف می کرد . چند ساعتی همونجا توی ماشین نشستم ..... کوچشون خلوت بود ..... بارون کمتر شده بود ..... خواستم استارت بزنم و دور بزنم تا برگردم خونه که درب خونشون باز شد ..... خودش بود ..... نیلوفر ...‌‌‌.. پیراهن کوتاه زرشکی رنگ که دامن پایینش چندتا چین داشت ..... جوراب شلواری مشکی زخیم ..... یه جلیقه بافت سفید رنگ و شال زرشکی با گل های ریز مشکی ..... یه کیسه زباله رو داشت با خودش می کشید تا ببره بندازه توی سطل آشغال اون ور خیابون . نفهمیدم کی از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمتش ..... همین که کیسه زباله رو انداخت داخل سطل اشغال ..... رسیدم پشتش که اونم برگشت سمتم ..... برا لحظه ای محو صورتش شدم .... ولی سرم رو انداختم پایین : سلام ...... میشه بدون بحث باهم صحبت کنیم ؟ به جای اینکه جوابم رو بده قدم تند کرد تا عرض خیابون رو رد بشه و بره سمت خونشون .... دنبالش راه افتادم : خانوم سرمد .... حداقل جواب سلام بده .... خیلی بی انصافیه . بی هوا دنبالش راه افتادم ..... خودمم ندیدم ماشین از کجا اومد ..... چطوری خوردم بهش .... برا یه لحظه نفهمیدم چی شد ..... نقش زمین شدم .... درد بدی تو مچ پای چپم بود . صدای جیغ نیلوفر با صدای فریاد راننده یکی شد : مرد حسابی کوری ؟ ...... نمی بینی دارم رد میشم خودتو میندازی جلو ماشین ؟ خواستم جواب بدم که تو چشمت رو باز می کردی نزنی بهم که نیلوفر به جام به حرف اومد : معلومه شما چی میگی اقا ؟ .... شما زدی یه چیزی هم طلبکاری . راننده که انگاری کوتاه بیا نبود جواب داد : بیا منو بزن ابجی ..... اصلا تقصیر منه که وایستادم ..... باید رد میشدم می رفتم پی کارم . بعد هم بلند شد بره بشینه پشت فرمونش که بره ..... نیلوفر هم از جاش بلند شد : کجا اقا ؟ ..... بمون گندی که زدی رو جمع کن ؟ .... داری فرار می کنی ؟ راننده بدون توجه به حرفاش رفت بشینه پشت فرمون که نیلوفر خواست بره مانع بشه که هرچی توان داشتم ریختم تو صدام : خانوم سرمد .... ولش کن .... بیا این ور ..... هیچی نشده . اومد جلوم وایستاد : چی چی رو هیچی نشده ؟ .... الان می تونید رو پاتون وایستید ؟ داشتم از جام بلند میشدم که راننده هم یه دنده عقب گرفت و بعدش از کنارمون رد شد و رفت . به ارومی از جام بلند شدم .... مچ پام خیلی درد می کرد ولی به حرف اومدم : چیز خاصی نیست .... ضربه اش زیاد محکم نبود . نگاهی به صورتش کردم .... رنگش بدتر از خودم پریده بود که پرسیدم : حالتون خوبه ؟ 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر انسان جسور میشود وقتی مطمئن است کسی دوستش دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
♦️۵ ویژگی رفتاری زنان که برای مردان بیشترین جذابیت را دارد: 🔹زنانی که خوشرویی و دلنشینی بخشی از وجودشان است 🔹زنانی که عاشق خودشان هستند هرگز نباید برای موفقیت کاری یا خوشحالی دیگران خودتان را بُکشید، زیرا این راه عاقبت خوشی ندارد. همیشه طوری زندگی کنید که احساس آرامش و راحتی داشته باشید. 🔹زنانی که حال خوب‌ روحی را در اولویت قرار می‌دهند و مدام ناله نمی‌کنند 🔹زنانی که در برابر تعریف‌ها واکنش مناسبی نشان می‌دهند 🔹زنانی که با اندام‌شان مشکلی ندارند برای اینکه یک زن جذاب‌تر به‌نظر بیاید نیازی نیست لباس‌های بسیار تنگی که ۲ سایز برایش کوچک است، بپوشد. لباس باید با اندام هماهنگ باشد. شاید تپل‌ بودن با الگو‌های رایج عالم مد مطابق نباشد، ولی آن هم می‌تواند نوعی از زیبایی باشد. 👤دکتر محمود انوشه ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
آیا می‌دانستید نوازش های محبت‌آمیز از مسکن‌های قوی بهتر عمل می کند؟ 🔸 آیا می‌دانستید آرامش را مرد به زن می‌بخشد و زن آن را در خانه و بین کودکان تقسیم می‌کند و دوباره به مرد باز می‌گرداند؟ آرامش را به هم هدیه دهید. ✅ آیا می‌دانستید یکی از نیازهای مهم زنان و مردان شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسر است؟ خوبی‌های یکدیگر را به زبان آورید ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi