eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 برخی همسران برای عذرخواهی می‌کشند و یا مانع عذرخواهی زبانی می‌شود. 💠 یکی از راههای این نقیصه این است که عذرخواهی خود را روی نوشته و یا انجام دهید. 💠 برای هر مشکلی فکر و ابتکار به خرج دهید و برای حل آن نمایید‌. نه اینکه بی‌خیال آن شوید. 💠 ابتکار و تمرین شما به چشم می‌آید و درکتان خواهد کرد‌.
🔴 💠گاهی مرد مجبور است به خاطر شرایط ، مدت طولانی در روز، در خانه بماند. 💠حضور طولانی مرد در خانه، گاهی مانع و رسیدگی به زنانه همسر است. (مگر اینکه حضور مرد در خانه لازم باشد.) 💠به مرد پیشنهاد می‌شود در صورت امکان ساعاتی را از خارج شود و با بازگشت دوباره به منزل، و محبت به خانه بیاورد.
⁣ نشانه های طلاق عاطفی که بسیار مخفیانه وارد زندگی شما میشود: کاهش چشمگیر وقت گذاشتن برای همدیگر افزایش سرگرمیهای برون زناشویی و تمرکز بر مسائل بیرون از خانواده کاهش میزان نوازش کلامی، جسمی و روابط جنسی که منجر به از دست دادن روابط عاطفی و وفاداری و زمینه ساز روابط فرا زناشویی خواهد شد. ‎
زیبایی و اندام خوب تنها برای مدتی میتواند برای شوهرتان جذاب باشد.. برای حفظ یک مرد  باید رفتار زنانه داشته باشید. شاید تا بحال در اطرافیانتان خیلی از مردها را دیده باشید که دارای همسری هستند که نه زیبا است و نه خوش اندام ، اما آن مرد شیفته همسر خود است . پس اگر فکر میکنید تنها زیبا بودن باعث میشود مردتان به زن دیگری نگاه نکند یا تنوع طلبی خود را بیدار نکند کاملا در اشتباهید. ‌
اختلافات را باید طرح کرد و حل نمود.❣ زندگی میدان جنگ و رینگ بوکس نیست ، این جمله را از همان روز شروع یک ارتباط و بعد از آن به خاطر داشته باشید ! حتی در سخت‌ترین لحظات زندگی هدف اصلی‌تان را فراموش نکنید. راهی برای ساختن زندگی بهتر ، رشد کردن با هم، کامل‌تر و همراه با آرامش است. پس به جای نقشه کشیدن‌های هر روزه و افکار منفی ساختن ، گرفتن باج مادی یا عاطفی از همسرتان ، راه حل عاقلانه‌ای ، منطقی با گفتگو را برای حل اختلافات و مشکلات جست و جو کنید. اختلافات را باید طرح کرد و حل کرد . کم نیستند مردان و زنایی که به خاطر سکوت و بی‌توجهی همسرشان یا درک نشدن ، توسط او ، در جای دیگری به دنبال محبت می‌گردند.
بزار برات مردونگی کنه ❇️در راستای زن بودن و لطافت زنانه داشتن یه وقتایی اجازه بدین همسر تون مردانگی اش رو نشون بده واحساس برتری کنه. ⬅️اینجوری اولا اون احساس بهتر به زندگی خودتون بر میگرده 👌و دوما اینکه غیر مستقیم جایگاه شما به عنوان ی بانوی لطیف و ظریف تثبیت میشه مثلا یه وقتی همسرتون داره در مورد بحث های فنی صحبت می کنه. شما زود نپرین وسط بگین : "آره می دونم، منم بلدم و..." یه راهش اینه که انگار بلد نیستین گوش بدین و تایید کنین. میتونین آخراش بهش بگین : "ایول، چه چیزایی بلدی " بذارین احساس برتری کنن 🌀احساس برتری از نظر قدرت ، اطلاعات و چیزهای مشابه در نبردها مثل احساس زیبایی در خانمهاست.👉 البته بسته به موقعیت خیلی هم ندونم بازی در نیارین طوری تعادل رو برقرار کنین که در عین حال یه خانم با اطلاعات هم به نظر بیاین.
کمترین مهربونی میتونه این باشه؛ که در انتهای شب برای آرامش یکدیگه دعا کنیم🙏
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح را آغاز می کنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست "آن خدایی" که عشق را در ما نهاد  "مهر و محبت" هر چه زیبایی در اوست..🌺🍃. 🤍
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۷۰ ....... اب میوه رو ازش با لرزش دست گرفتم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم : ت
فصل دوم ...... پارت ۲۷۱ ....... های های گریه توی کل خونه پیچیده بود ....‌ اون دختره روز موهام رو با قیچی کوتاه کرد .... موهای نازنینم ..... چقدر توی روزای سخت دور انگشتای دستم پیچشون دادم . گریه ام عصبی بود از اینکه دست و پام بسته بود ....‌ کاری از دستم بر نمی اومد و اونام داشتن اذیتم می کردن و لذت می بردن ..... هر دوشون روان پریشانی بودن که هیچ بویی از انسانیت و خدا نبرده بودن . بعد از اینکه از عذاب دادنم خسته شدن ..... بازم کردند و دوباره منو راهی کمد دیواری کردن .... توی راه یه شیشه خورده پیدا کردم .... من داغ خودم رو باید رو دل ارسلان می ذاشتم ..... باید فرار می کردم از اون خراب شده . حین رفتن سمت کمد دیواری الکی نشستم روی زمین و شیشه رو گرفتم توی دستم و سعی کردم ازشون فاصله بگیرم : داد زدم ..... یه قدم بیاین جلو می کشم رو دستم ..... نیاین جلو . ارسلان که انگار مستیش پریده بود .... اومد سمتم که دوباره تهدیدش کردم ..... دختره رو کرد سمتش و با ترس به حرف اومد : برو شیشه رو ازش بگیر .... بلایی سر خودش بیاره پای هممون گیره ..... برو بگیر شیشه رو از دختره احمق . ارسلان داشت می اومد سمتم ...... ولی من توی تصمیم مصمم بودم ..... توی دلم از کاری که می دونستم خوشایند خدا نیست به حرف اومدم خدا منو ببخش .... غلط کردم ... چاره ای ندارم ای خدا . ارسلان تو یک قدمی من بود که شیشه رو محکم کشیدم چندبار روی رگ دستم ..... خون با فشار میزد بیرون .... همیشه از بچگی از خون می ترسیدم ..... خون رو که دیدم اونم در حجم زیاد از هوش رفتم ولی انگاری ارسلان منو گرفت تو بغلش و فقط صداش رو می شنیدم : این چه کاری بود کردی احمق ..... فکر کردی بمیری راحت میشی ..... حالا چیکارت کنم . صحبت ها و داد و فریادش ادامه داشت ولی من جونی واسم نمونده بود که بخوام گوش کنم ..... وسط فریاد هاش از هوش رفتم . چند روز بعد در کمال تاسف برا خودم روی تخت بیمارستان چشم باز کردم ..... اولش همه جا سفید بود ...... ولی کم کم روشن شد ..... دلم می خواست مرده باشم و خلاص بشم ولی نشده بود . چشم توی اتاق چرخوندم .... ارسلان کنار تختم نشسته بودم و داشت نگاهم می کرد ... همین که دید چشم باز کردم با لحنی تند به حرف اومد : فکر کردی خودتو بکشی .... همه میگن ارسلان قاتلش بود و میندازنم زندان و توام خلاص میشی .... چه غلطی با خودت کردی ...... وقتی رفتیم خونه ..... ده هزار بار بدترش رو سرت میارم نیلوفر که دیگه از این غلطای اضافه نکنی . تخت رو دور زد اومد اون ور : یه کاری میکنم تا عمر داری اسم ارسلان میشنوی از ترس سکته بزنی به جای اینکه رگ دستت رو بزنی .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۷۱ ....... های های گریه توی کل خونه پیچیده بود ....‌ اون دختره روز موهام رو با
فصل دوم ...... پارت ۲۷۲ ....... اون روز بعد از ظهر منو ترخیص کرد .... پرستارای بخش با ترحم نگاهم می کردن .... چون نباید مرخص می شدم ولی با امضای ارسلان مرخص شدم .... می دونستم اگر برگردم به اون خونه فاتحه خودم رو باید بخونم .... پس باید هر جور شده از دستش فرار می کردم ..... توی ماشین پشت ترافیک بودیم که فکری به سرم زد .... برای یکدفعه در عمرم شجاعت به خرج دادم و در یه حرکت از ماشین پیاده شدم و در خلاف جهت ترافیک شروع کردم به دویدن ..... بدنم ضعف داشت ولی دویدم ....‌ نفسم از ترس بالا نمی اومد ..... صدای فریاد های ارسلان توی گوشم بود .... از ترس نمی دونستم چه جوری دارم می دوم . بعد از گذشتن از محور ترافیک .... خودمو رسوندم اون ور خیابون که در اصل اتوبان بود ..... نمی دونستم کسی سوارم میکنه یا نه .... برای یه تاکسی دست تکون دادم ولی نگه نداشت ..... ترسم از این بود ارسلان ترافیک رد کنه بیاد دنبالم ..... دست مجروحم رو گذاشتم رو قلبم و از خدا کمک خواستم .... خیلی ترسیده بودم ..... همون لحظه یه ۲۰۶ مشکی زیر پام ایستاد .... اولش ترسیدم و فاصله گرفتم ..... گفتم شاید مزاحم خیابونی باشه ..... ولی انگاری اون مرد که راننده ۲۰۶ بود و یه کاپشن چرم تنش بود قیافه اش به پلیس های ماموریتی می خورد ..... ول کنم نبود و بهم شک کرده بود .... وقتی دید سوار نمیشم و حالم هم اصلا خوب نیست .... از ماشینش پیاده شد و اومد سمتم : چیشده خانوم ..... چرا این شکلی هستی ؟ ...... حالت خوبه ؟ دستت چی شده ؟ ..... من دیدم اینجوری کنار خیابون وایستادی می خوام کمکت کنم .... بعد کارت شناسایش رو از تو جیبش در اورد و گرفت سمتم : اینم کارت شناساییم . چشمم تار می دید ولی خوندم : فرید اسدی ..... سرگرد تمام .....نیروی انتظامی تهران بزرگ . درب ماشین رو برام باز کرد که نشستم و درب رو بست . حالم خوب نبود ..... نفس نفس میزدم .... منو راهی اداره اگاهی کرد و اونجا منو سپرد به قسمت بانوان .... من زبونم لال شده بود و نمی تونستم از ترس حرف بزنم .... بیچاره کلی زحمت کشید تا تونست به پدر و مادرم خبر بده داخل شیراز .... برام توی همون اداره پلیس یه اتاق خوب درست کردن تا اونجا استراحت کنم تا حالم بهتر بشه . وقتی مادر و پدرم از شیراز اومدن ..... منو دیدن اصلا باورشون نمیشد من همون نیلوفر سر زنده ی چند سال قبل باشم .... یکی از دلایلی که بابام قلبش رو عمل کرد من بودم ... من باعث شدم قلبش درد بگیره ..... چقدر خودم مصیبت کشیدم و بهشون مصیبت دادم . به اینجای حرفم که رسید کیایی خودش با دست خودش اب میوه رو اورد بالا و نی رو فرو کرد توی دهانم : بخور .... فشارت اومده پایین .... ترسم از اینه ادامه بدی حالت بدتر شه تازه با این وضع و حال نمی تونم ببرمت خونتون .... بابات نگرانت میشه .... بهش قول دادم سالم برت گردونم خونه .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️