فصل دوم ..... پارت ۴۸۶ ....... سامان هم سریع از جاش بلند شد و دنبالم اومد ..... درست پشت سرم با چند قدم فاصله می اومد ..... از پله ها رفتم بالا و مستقیم رفتم سمت مبل هایی که توی طبقه بالا چیده بودیم . یه گوشه ایستادم تا بیاد ..... بدون اینکه تعارفش کنم نشستم ..... از دستش عصبی بودم ..... ارامشم توی عید بهم خورده بود ..... دلم می خواست هرچی تو دهنمه بارش کنم ..... سرم پایین بود و خیره بودم به گل قالی .... اونم همچنان سرپا ایستاده بود اون گوشه . نیم نگاهی بهش انداختم که به حرف اومد : تعارفم نمیکنی بشینم ؟ انگاری همین یه کلمه حرفش باعث شد تا دهان باز کنم : مگه شما دیگه جا واسه تعارف کردن هم گذاشتی ؟ ..... یه کاری کردی دیگه نمی تونم از خجالت پامو بذارم تو شرکت پدرت .... جلو خانواده خودم خجالت می کشم از اینکه دو سال از مرگ شوهرم نگذشته پای خواستگار رو باز کردم اینجا .... از روز اول عید فقط دارم حرص می خورم ..... ابرو واسم نذاشتید شما . لبخندی زد و اروم اومد نشست روی مبل رو به روم : کجا .... چقدر تند میری .... پیاده شو باهم بریم کیانا خانوم .... کجای دنیا گفتن خواستگاری رفتن بده ؟ .... تازه خانواده من بعد مرگ ارین در جریان بودن که قصدم چیه .... فقط منتظر بودن تا من بهشون بگم و پا پیش بذارن .... چرا اینقدر تند قضاوتم میکنی ؟ برگشتم سمتش : من قضاوتتون میکنم ..... یا شما که منو درک نمیکنی و خودسرانه زنگ زدی و قرار خواستگاری گذاشتی .... اصلا درک میکنی چقدر واسم سخته بخوام جلو خانواده ام حرف از ازدواج مجدد بزنم ؟ لبخندی زدی به پشتی مبل تکیه داد : درکت کردم که الان با خانواده ام اومدم خواستگاری ..... چرا اینقدر برا خودت یه موضوع رو سخت میکنی ..... فرض کن اصلا ازدواج نکردی و اولین باره قراره ازدواج کنی . پریدم وسط حرفش : ولی من نمی تونم فرض کنم ..... من یه بار ازدواج کردم .... تشکیل خانواده دادم ..... شوهرم مرحوم شد ..... حال روحی مساعد نداشتم و هنوزم ندارم ....‌ چطور میخوای همه اینا رو فراموش کنم و فرض بگیرم که گذشته ای نبوده . کمی به جلو خم شد و دستاش رو قلاب هم کرد : باشه اصلا نمیخواد فرض کنی ..... من عاشق همین خانومی هستم که الان جلوم نشسته با همون موقعیتی که ازش حرف میزنه ..... تموم شرایطش رو هم با جون و دلم پذیرا هستم ..... قول میدم نذارم اب تو دلش تکون بخوره .... گذشته اش رو هم با تموم وجودم باهاش شریک میشم ..... حالا چی میگی ؟ .... با من ازدواج میکنی ؟تخفیف عیدانه داریم قشنگا، به مناسبت اعیاد شعبانیه تا روز عید عضویت در وی آی پی فقط با۴۰هزار تومن هست پس جا نمونی😍 یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃

‌‌ آغوش "تو" که باشد، -مهربانی اش را می گویم- زمستان را هم به سُخره می گیرم بی هیچ ترس و تردیدی از اینهمه سرمایی که حتی نفس در سینه می خشکاند! ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman

♥️✨به عشق تو دلبستم ♥️✨با سر و جان و دستم #امام_زمان🤍 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅

تعجیل کن بخاطࢪ صد ها هزار چشم ای پاسخ گࢪامی اَمَن یُجیبْ ها🥺🤲 #امام_زمان🤍 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅

#زن‌امروزی✍ هیچ گاه همسرت را به عمد آزمایش نکن، سعی کن صبور و منطقی باشی و با زیر نظر داشتن او در شرایط طبیعی به خواسته ات برسی. 👈🏻 زیرا در آزمایشهای عمدی به این علت که او از تو توقع چنین رفتار غیر منتظره ای را نداشته احتمال دارد عکس العملی خلاف میل باطنی اش انجام دهد، ضمن اینکه از اعتمادش نسبت به تو شدیدا کاسته می شود. #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

❣ #زن_هاراجدی_بگیرید ❣زني كه با شكستن يك ناخن هر ٩ تاي ديگر را كوتاه ميكند ببين اگر دلش بشكند ❣با دنيا چه ميكند.. ❣حال زن ها را از دستهايشان ميتوان فهميد . . . ‌‌‌ #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

فصل دوم ...... پارت ۴۸۷ ....... از حرفایی که میزد گر گرفته بودم ..... حرفاش بوی امید می داد .... چیزی که من خیلی بهش نیاز داشتم .... ولی کی همین طوری یکدفعه ای جواب مثبت می داد که من بخوام بدم ..... هنوز خیلی چیز ها بود که باید باهاش حرف می زدم و ازش می پرسیدم ..... از خودش ..... اعتقاداتش .... کارش ..... اخلاقش ..... هنوز هیچی در موردش نمی دونستم . کلافه سرم رو تکون دادم : اخه مگه میشه ؟ .... شما چی از من میدونی ؟ اهسته جواب داد : خیلی چیزا در موردت میدونم ... ولی خب دوست دارم بازم خیلی مسایل رو از زبون خودت بشنوم . تند به حرف اومدم : شما فقط خودتو می بینی ؟ .... پس من چی ؟ .... من نباید در مورد شما بدونم ؟ تک خنده ای کرد ولی زود خودشو جمع کرد : اخه چرا همش خودتو نادیده میگیری ؟.... من کی یه همچین حرفی زدم ..... با منم اشنا میشی .... نگران نباش .... از سیر تا پیاز زندگیم رو واست میگم .... هر کجا رو که دوست نداشتی خط بزن و تغییرش بده .... اصلا منو بکوب از نو بساز ..... فقط شغلم رو خیلی دوست دارم .... دست رو این مورد نذار . نگاهم رو دوختم به زمین ..... اینکه گفته بود خیلی چیزا در موردم میدونه فکرم رو مشغول کرده بود .... یعنی چی می دونست .... از کی شنیده بود . توی فکر بودم که ادامه داد : حالا موافقی یه چند وقتی رو باهم اشنا بشیم ؟ .... خدا رو شکر خانوادهامون هم که در جریان هستن و خودمون هم بچه نیستیم که چشممون رو ببندیم و تصمیم بگیریم ..... توی این مدت خیلی وقت هست واسه شناختن من . اروم به حرف اومدم : ولی من هنوز مخالفم . کلافه به پشتی مبل تکیه زد : دیگه چرا ؟ ..... علت این همه مخالفت رو نمی فهمم . گوشه شالم رو توی دستم پیچ می دادم : مخالفم واسه اینکه فکر اینده رو میکنم .... اگر روزی برسه که پشیمون بشی چی ؟ پرید وسط حرفم : جای من تصمیم نگیر ..... اینقدر هم پالس منفی نفرست .... هرگز پشیمون نمیشم ..... این اینده ای هست که دارم انتخابش میکنم .... هنوز هیچی نشده کلی برنامه ریختم واسه دوتامون ..... دوست دارم یه زندگی نو رو تجربه کنم کنارت .... پس خواهش می کنم اینقدر منفی نگر نباش .... زندگی گذشته شما هرچی بوده واسه من ارزشمنده و بهش احترام میذارم ولی از طرفی تموم شده .... پس به اینده فکر و سعی کن بسازیش . کمی به حرفاش فکر کردم ..... که دوباره به حرف اومد : نگفتی قبول میکنی مدتی رو با هم باشیم تا منو بشناسی ؟ کمی نگاهش کردم ..... توی نگاهش تردید نبود حتی یه ذره .... نگاهی به ساعت مچی توی دستش انداخت : خیلی وقته اومدیم اینجا ..... میشه نظرت رو بگی .تخفیف عیدانه داریم قشنگا، به مناسبت اعیاد شعبانیه تا روز عید عضویت در وی آی پی فقط با۴۰هزار تومن هست پس جا نمونی😍 یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃

#زندگی_مشترک #همسرداری 💑همسران موفق💑 وقتی مشکلی پیش آمده و حق با شماست آنقدر بحث را ادامه ندهید تا دعوا بالا بگیرد ... چون شما بازنده اید... سعی کنید حرفهایتان را با آرامش بیان کنید. ‌‌‌ #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

#زن_امروزی ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺣﺴﻦ ﺯﻥ این ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻋﯿﺐ ﺯﻥ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ ﺑﮑﺸﺎﻧﺪ، ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ... #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

غصه چیو پس میخوری رفیق؟! پاشو... پاشو عصرتو شاد کن و به خودش بسپار❤️😘

🔸شوهرت را وابسته کن! اگر مردی از سمت همسرش شاد باشد نسبت به زنش وابستگی پیدا می کند طوریکه دیگر نمی تواند نبودن او را تصور کند. برای شوهرتان جشن تولد بگیرید، در جمع از او تمجید کنید، برای خانواده اش احترام قائل شوید، غذای مورد علاقه اش را بپزید و خلاصه با هر ترفندی که می دانید خوشحالش کنید. "یادمان باشد، زندگی مشترک رسیدگی می خواهد" ‌ ‌‌‌ ‌#آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

#بانو_جان شما نمیتونید همسر بهتری داشته باشید تا وقتی که احساس بد بودن در او ایجاد میکنید... وقتی او بهتر رفتار میکند، که احساس خوب بودن بکند... ‌‌‌ #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi