نگاهم کردی و بستی به یک لحظه به رگبارم . .
دلم یک زخمیِ تنها وُ چشمانت دو لشکر بود .
عشق آن است که حرفش به عمل ختم شود . .
ورنه هر مدعیِ لاف زنی عاشق است .
عاقبت قلب ِ تو را با شعر راضی میکنم
با ردیف و قافیه دیوانه بازی میکنم . .
پیشِ چشم همه از خویش یَلی ساختهام . .
پیشِ چشمان تو اما سپر انداختهام ؛
هرچند میرود ، بروم چای دم کنم ؟
شاید کمی نشست ، خدا را چه دیدهای . .
دل مرده ایم و یاد تو ؛ جان می دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد بہ ما (:
تقدیر من این بود که در بندِ تو باشم ؛
دیوانهی دیوانهی لبخنـد تو باشم . .
وارد جنگل شدی رنگ از برگ ها پرید ؛
رحم کن بر باغبان ، چشمهایت را ببند!