پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد ۸۳) #فصل_هشتم(قلعه سرخ ۱۹) #استوار_زمانی (بخش دوم) دو پتو به من دادند. من
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 84)
#فصل_هشتم(قلعه سرخ 20)
#زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش اول)
به قرآن پناه بردم و با صدای بلند به قرآن خواندن پرداختم. در تلاوت من نشانه ای از لهجه فارسی نیست این شبهه را القا میکند که یک عرب درحال تلاوت است.
همانطور که مشغول تلاوت بودم، دیدم فردی پوشش سوراخ کوچک در را پس زده و به من مینگرد. رفت و یکی دیگر آمد، و باز همینطور یکی دیگر.
من گمان میکردم این افرادی که جلوی سوراخ در می آیند و میروند، از نگهبانان هستند؛ اما زمانی فهمیدم نگهبان نیستند که یکی از آنها با لهجه عربی مخصوص خوزستانی ها با من حرف زد. متوجه نشدم چه میگوید، و پاسخش را هم ندادم. یکی دیگر آمد و به عربی پرسید: تو اهوازی هستی؟ گفتم: نه، من مشهدی هستم. آنها رفتند و دیگر هم برنگشتند.
بعدا فهمیدم آنها از تشکیلاتی بودند که «جبهه ی آزادی بخش عرب» نامیده میشد. ابتدا جمال عبدالناصر از آن جبهه حمایت میکرد، بعد بعثی های عراق آن را زیر چتر حمایت خود گرفتند و از آن برای رویارویی با انقلاب اسلامی استفاده کردند.
در افتادن اینها با انقلابی که رژیم ضد عربی و ضد اسلامی شاه را برانداخته بود، شگفت آور است.البته باید توجه داشت که عربهای خوزستان متدین و دوست دار خاندان پیامبرند.
من این تدین را در خوزستانی هایی که پیش از انقلاب با آنها آشنا شدم، دیدم، و پس از انقلاب نیز تدین آنها را بیشتر لمس کردم؛ بویژه پس از شروع جنگ تحمیلی که خوزستانی ها_زن و مرد_ برای دفاع از میهن اسلامی در برابر تجاوز رژیم بعثی، قهرمانانه ایستادگی کردند و بعثی هارا که به همکاری مردم خوزستان امید داشتند، نا امید کردند.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 84) #فصل_هشتم(قلعه سرخ 20) #زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش اول) به قرآن پناه ب
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 85)
#فصل_هشتم(قلعه سرخ 21)
#زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش دوم)
خوزستانی ها در جریان جنگ تحمیلی، پیوند مکتبی خود را با دین و نظام اسلامی به اثبات رساندند. آنها قهرمانانه مقاومت کردند، کاروان در کاروان شهید دادند، و رنج و مصیبت آوارگی از شهرهای بمب باران شده را صبورانه و بخاطر رضای خداوند به جان خریدند. به همین جهت، آن گروه قومی گرای لائیک وابسته به بعثی ها، از همان آغاز انقلاب اسلامی به سرعت از توده های مردم خوزستان جدا و منزوی شدند و دیگر وجود قابل توجهی نداشتند.
چند روز پس از بازداشتم، برای خروج از سلول و آمدن در راهرو، نسبت به من سخت گیری نکردند؛ لذا با این افراد آشنا شدم و آنها با من بسیار مانوس شدند، من هم با آنها انس گرفتم.
همه ی آنها چون ایرانی بودند، فارسی میدانستند؛ اما من بخاطر علاقه ویژه ای که به زبان عربی دارم، با آنها به این زبان صحبت میکردم.
در میان آنها مردی علاقه مند به ادبیات بود، با شعر آشنایی داشت و اشعار بسیاری حفظ بود؛ که من ابیات بسیاری از اشعاری را که از او شنیدم، بخاطر سپردم.
این مرد«سید باقر نزاری» نام داشت. همچنین برادران عرب در زندان، گونه ای شعر عامیانه را _که «ابوذیه» مینامیدند_ میخواندند. در میانشان جوانی روشن فکر و باسواد، با لقب «آل ناصر الکعبی» بود که که قبلا درباره او سخن گفتم.
سید باقر نزاری، همچنین مرد متعبدی بود. به خاطر دارم او هر روز زیارت عاشورا را باصدای بلند میخواند، بر اهل بیت صلوات میفرستاد و دشمنانشان را لعن میکرد؛ بعد همچنان در حال قرائت اذکار خود، در راهرو قدم میزد و راه می رفت.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 85) #فصل_هشتم(قلعه سرخ 21) #زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش دوم) خوزستانی ها در
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 86)
#فصل_هشتم(قلعه سرخ 22)
#زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش سوم)
در سلول مجاور من، یکی از اینها به نام«شیخ حنش» بود. کلمه ی «شیخ» جایگاه او را در میان قبیله اش مشخص میکرد. همسایه سمت دیگر من هم جوانی از این گروه بود که بین بیست تا سی سال داشت؛ نامش شیخ عیسی، و خوش قیافه و موقر بود.
فهمیدم که او تنها پسر مادرش است و در قبیله اش برای خود جایگاهی دارد. یکی دیگر از آنها، «شیخ دهراب الکعبی» بود؛ او هم شیخ قبیله اش بود و مورد احترام دیگر افراد.
به خاطر دارم که برادران خوزستانی در ساعات گردش در هوای آزاد، گاهی به شوخی، با هم زدو خورد میکردند و وقتی یکی از آنها به دهراب پناه میبرد، دیگر کسی به او نزدیک نمیشد.
یکی دیگر از آنها نیز«عبد الزهرا بهشتی» بود که در سلول روبروی سلول من جای داشت. من از این زندان، خاطراتی با برادران خوزستانی دارم که برخی را ذکر میکنم:
من با «آل ناصر کعبی» جلساتی خصوصی داشتم. دیدم این مرد از بقیه متمایز است و همه او را احترام میکنند. وقتی از برابر اعضای تشکیلات میگذشت، به احترام او برمیخاستند.
در شوخی ها و بگو بخند ها وبازی ها و سرگرمی های دوستانش شرکت نمیکرد، بلکه با آرامش و وقار_و نه با تکبر و برخورد تحقیر آمیز_ از آنها کنار میکشید و جدا میماند.
جلسات من با او، با مکالمه ی زبان عربی، انگلیسی و ترکی آغاز شد.در این بین_ همچنانکه گفتم_ درسهایی در زمینه ی قواعد زبان عربی هم بود. بعد بحث ما به مشکلات اسلام در عصر حاضر، و سلطه ی طاقوت ها کشیده شد.
سپس دامنه ی آن بحثها گسترده تر شد و موضوع ارتباطات تشکیلاتی را با او مطرح کردم.
او از این مطلب استقبال کرد و آن را به فال نیک گرفت.
البته رابطه ما تا حد طرح این موضوع پیشرفت نکرده بود، و ورود به این امر از طرف او و من برخلاف احتیاط بود.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 86) #فصل_هشتم(قلعه سرخ 22) #زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش سوم) در سلول مجاور
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 87)
#فصل_هشتم(قلعه سرخ 23)
#زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش چهارم)
پس از آزادی از زندان، در روزنامه ها خبر اعدام او و دهراب الکعبی و شیخ عیسی را خواندم، که تاثیر بسیار غم انگیزی بر من گذاشت.
آل ناصر الکعبی لبریز از شخصیت و جوانمردی بود. از جمله ی حرفهای او که در خاطرم مانده، این عبارت است که خطاب به من میگفت: سیدنا! زن باید کاملا زن باشد؛ یعنی از هر جهت دارای ویژگی های زنانه باشد.
این عبارت با توجه به معنایی که به خودی خود داشت و از زبان مردی با عقل و تبحر بیرون می آمد، در من تاثیر گذاشت.
همسایه ام «شیخ حنش» نیز میان قبیله اش محترم بود. او با وقار و توسط القامه و شصت ساله بود.
از جمله حرفهایش این را به یاد دارم که میگفت: من سه زن دارم! اخیرا یک زن چهارم هم گرفته ام!! که هنوز با او هم خانه نشده ام. تصمیم دارم اگر تا عید فطر آزاد نشوم، او را طلاق دهم تا معلقه نماند.
البته او پیش از عید فطر آزاد شد.
ضمنا یک روز از او معنای «حنش» را پرسیدم، ولی پاسخی نداد.
سید باقر نزاری از من خواست که دیگر این سوال را از او نپرسم. با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: چون «حنش» معنای خوبی ندارد.
بیشتر تعجب کردم و علت نام گذاری را پرسیدم. گفت: مردم منطقه اعتقاد دارند که اگر پسر را با بدترین نامها نام گذاری کنند، زنده میماند و از حوادث روزگار جان سالم به در میبرد!
این اعتقاد عجیبی است، اما عجیب تر اینکه برادران حنش همگی مرده اند و تنها او زنده مانده است!
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 86) #فصل_هشتم(قلعه سرخ 22) #زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش سوم) در سلول مجاور
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 87)
#فصل_هشتم(قلعه سرخ 23)
#زندانیان_عرب_نزد_ساواک(بخش چهارم)
پس از آزادی از زندان، در روزنامه ها خبر اعدام او و دهراب الکعبی و شیخ عیسی را خواندم، که تاثیر بسیار غم انگیزی بر من گذاشت.
آل ناصر الکعبی لبریز از شخصیت و جوانمردی بود. از جمله ی حرفهای او که در خاطرم مانده، این عبارت است که خطاب به من میگفت: سیدنا! زن باید کاملا زن باشد؛ یعنی از هر جهت دارای ویژگی های زنانه باشد.
این عبارت با توجه به معنایی که به خودی خود داشت و از زبان مردی با عقل و تبحر بیرون می آمد، در من تاثیر گذاشت.
همسایه ام «شیخ حنش» نیز میان قبیله اش محترم بود. او با وقار و توسط القامه و شصت ساله بود.
از جمله حرفهایش این را به یاد دارم که میگفت: من سه زن دارم! اخیرا یک زن چهارم هم گرفته ام!! که هنوز با او هم خانه نشده ام.
تصمیم دارم اگر تا عید فطر آزاد نشوم، او را طلاق دهم تا معلقه نماند. البته او پیش از عید فطر آزاد شد.
ضمنا یک روز از او معنای «حنش» را پرسیدم، ولی پاسخی نداد.
سید باقر نزاری از من خواست که دیگر این سوال را از او نپرسم. با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: چون «حنش» معنای خوبی ندارد. بیشتر تعجب کردم و علت نام گذاری را پرسیدم.
گفت: مردم منطقه اعتقاد دارند که اگر پسر را با بدترین نامها نام گذاری کنند، زنده میماند و از حوادث روزگار جان سالم به در میبرد!
این اعتقاد عجیبی است، اما عجیب تر اینکه برادران حنش همگی مرده اند و تنها او زنده مانده است!
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945