اما آخرین روزهای عمرش وقتی حضرت علی میخاستند بیت المال را مساوی بین مردم تقسیم کنند
پسرش اومد گفت پدر خبر داری تو که سرداری با مردم عادی یه جور سهم میبری ....
خلاصه پسر به پدر گفت بیا فقط خودت را بین معترضین نشون بده نمیخام که بجنگی در برابر علی ع...
وقتی که رفت جلوی سپاه علی ع میدونستند که امام علی جنگ رو شروع نمیکنند...
زبیر رفت جلوی سردار سپاه امام علی فقط به قصد ایستادن که پیش خودش گفت اگر نزنم میگن زبیر پیرو ناتوان شده ....