رفقا سلام معذرت میخوام امشب بخاطر
دلایلی نشد فعالیت بکنم ...
یک قسمت از رمان رو فعلا میزارم تا بخونید فردا جبرانی میزارم ...!!!
#ادمین_نوشت
•| عشقیعنیایستادگی |•
مـــعــــــجــــزه_عــــشـــــق رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق پـــارتـــــــ👑8👑 ایشون هم دیگه به
مـــــعـــــــجـــــــزه_عــــــشــــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پــــــارتــــــــ👑9👑
همه از دیدنم تعجب کردن !!!
انگار باورشون نمیشد من بتونم برم سر کلاس !!!😮😳
...
خانم تهرانے که میدونست اوضاع من از چه قراره،از همه بیشتر تعجب کرده بود ولے من مثل انسانهاے عادے سعے کردم زندگے کنم.
...
بعد از دانشگاه رفتم شاه عبدالعظیم ..
...
بعد از مسجد محل اونجا بهترین جایے بود که میتونستم برم .
...
میخواستم قبل از مردنم همه ےاینجاهارو برم و از ته دلم زیارت بکنم
...
بعد از اونجا رفتم بسیج محل.
...
خیلے وقت بود که نرفته بودم.اونها هم انگار خبر داشتند.خیلے ازم استقبال کردن،و ازم حلالیت گرفتند،تک تک بچه ها !!!
منم از ته دل همشونو بخشیدم و ازشون خواستم اگر ناخواسته بدی در حقشون کردم منو ببخشند!!
...
رفتم خونه ..
مادرم قرمه سبزے درست کرده بود..
غذای مورد علاقم !!!
فکر میکردم نمیدونه من چه غذایے دوست دارم / آخه مگه تا حالا برام غذا پخته بود ؟؟!!!
...
همه دوست داشتند از لحظات آخر عمرم استفاده بکنند و حرفهاشون رو بهم بگن !
...
این یک امر طبیعیه !!
...
بعد از یک هفته:
امروز دانشگاه خیلے سرم شلوغ بود .
...
باز هم رئیس دانشگاه با پیشنهادم مخالفت کرده بود !!
کلافه بودم.
...
سوار ماشینم شدم وراه افتادم ..
میخواستم برم جمکران ..
...
آخه تمام زندگے من تو جمکران بود..
هروقت چیز مهمے از خدا میخواستم میرفتم اونجا ..
...
تو راه چند بار خطر از بیخ گوشم گذشت
...
امـــــــــا ....
...
یک اتوبوس پشتم بود.
...
یک لحظه گوشیم زنگ خورد !!
...
اومدم جواب بدم که حواسم پرت شد و ماشینم رفت ته دره !!🤕
...
هیچے نمیفهمیدم ...
...
فقط صداے داد و فریاد مامانم تو گوشم میپیچید !!!
...
یعنے من مرده بودم ؟؟!!!
...
پــــــایــــــان پــــــارتـــــــ/9/ !!!
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
کپی از این نوشته بدون اجازه از صاحب کانال 🚫🚫🚫🚫
💫 @ISTA_ISTA 💫
hamed-zamani¤ebrahim-hadi.mp3
15.42M
#موزیک_تایم
آهنگ عــــلــــمـــدار کــــمــــیـــــل
برای شهید ابراهیم هادی و شهید ابراهیم همت !..
پیشنهاد ویژه !!!
درخواستی اعضا ... !!!
#علمدار_کمیل
#حامدزمانے
#ایستائیسم
@ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_بازی
اجراهاے قدیمی حامد زمانے ...
و صحبتشون راجع به آهنگ شمشیر ...
#پیشنهاد_ویژه
حتما گوش کنید !!
#شمشیر
#حامدزمانے
😍 @ista_ista 😍
•| عشقیعنیایستادگی |•
مـــــعـــــــجـــــــزه_عــــــشــــق رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق پــــــارتــــــــ👑9👑 همه ا
مـــــعــــــجــــزه_عـــــشـــــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پــــارتـــــــ👑10👑
یعنے من مرده بودم ؟؟!!!
...
چرا اینطورے شدم .
...
انگار روحم ولے هیچ چیزے حس نمیکنم !!!
حال عجیبے دارم .
نمیدونم ..
سردرگمم ..
دلم میخواد قرآن بخونم ولے مگه میشه ؟؟!!!
...
از زبون فاطمه تهرانے:
تو اتاقم بودم که گوشیم زنگ خورد !!
...
شماره مادر آقاے شریفے بود ..
دلـــم لرزید ..
حس کردم یه اتفاق بدے افتاده !!
با ترس و لرز گوشے رو جواب دادم /
با گریه بهم گفت برم بیمارستان !!
...
منم یک آژانس گرفتم و رفتم .
وقتے رسیدم حال آقاے شریفے خوب نبود .
مادرشون میگفتند که خیلے تصادف بدے کردن !!
و الان توے کما هستند !!...
...
خیلے حال بدے بهم دست داد 😭😭
...
باورم نمیشد انقدر زود قرار باشه آقاے شریفے از بینمون برن یا ...
...
خدایــــــا ....
...
خیلے دلم براے خودش و خونوادش سوخت ..
پدرش فقط یه گوشه نشسته بود ..
مادرش آروم و قرار نداشت !!
فقط گریه میکرد ...
....
نمیدونم چرا ته ته ته دلم امیدوار بود ..
حس میکردم اتفاقات خوبے قراره بیافته!
...
ولے مادر آقاے شریفے اینطور فکر نمیکردن !!
خیلے ناراحت بودن .
مطمئن شده بودن آقا حامد پسرشون میمیره !!!
...
سه ماه بعد :
آقاے شریفے تمام این مدت در کما بودند !
همه دکترا ازشون قطع امید کرده بودن حتے مادرشون !!
...
ولے پدرشون هنوز امیدوار بودن !!
میگفت تا شش ماه باید صبر کنیم !!
اگر اتفاقے نیافتاد،اونموقع یک فکری میکنیم !!
...
تو این سه ماه مادرشون خیلي شکسته شدن ..
...
ایشون(مادرش) پسرش رو مُرده میدید ..
و دیگه به زنده موندنش امیدے نداشت !
...
هرچے باهاشون صحبت میکردم و سعے میکردم آرومشون بکنم نمیشد !!
...
پــــایـــــان پــــارتــــــــ/10/ !!
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
کپی از این نوشته بدون اجازه صاحب کانال🚫🚫🚫🚫
❤️ @ista_ista ❤️
HamedZamani-BordeGheyrat.mp3
12.53M
#موزیک_تایم
غیرت مشخص میکنه فرق
بچه مسلمون با یه بی دینو
ما شیعه ها از پیا نمیافتیم
تاریخ ثابت میکنه اینو !!!
#حامدزمانے
#ایستائیسم
#برد_غیرت
@ISTA_ISTA
مــــعـــــجــــزه_عـــشــــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پـــــارتــــــ👑11👑
هرچی باهاشون صحبت میکردم و سعے میکردم آرومشون بکنم نمیشد !!!
...
مادرش میگفت :
+این خدایے که حامدم میگفت و شما میگے .. من نه قبولش دارم و نه باورش!!
اگر قرار بود معجزه اے اتفاق بیافته پسرم حالش خوب میشد .. مگه نشنیدے دکترا میگن امیدے بهش نیست !!
_(فاطمه تهرانے):
خانم شریفے من از همین خدا انقدر معجزه دیدم و شنیدم که بهتون اطمینان بدم کمکتون میکنه !! همونطور که آقاے شریفے هم به این اتفاق امید دارن ..
...
از زبان خانم تهرانی :
من مطمئن بودم که حال آقا حامد خوب میشه !!
میدونستم باهم آینده خوبے خواهیم داشت .. میدونستم دوستم داره .. قرار بود بیان خواستگارے .. چه آینده اے میتونستیم با هم داشته باشیم!!
اما مطمئن بودم که حکمت این اتفاقات خوبه!!
ولے با این اتفاقات که داشت مے افتاد،هر روز امیدم نا امید تر میشد ..
...
از زبون مادر حامد (خانم شریفے):
اصلا حرفهایے که فاطمه و امیر (پدر حامد) میزدن رو نمیتونستم باور بکنم!!
به حامدم قول داده بودم اگر از خدایے که میگه لطفے ببینم بهش ایمان میارم..
ولے از اون خدایے که میگه هیچ لطفے ندیدم ...
...
بیشتر از این ناراحت میشدم که پسرم جلوے چشمام داشت پر پر میشد و من هیچ کارے نمیتونستم براے نجاتش بکنم...
یک شب که با امیر (پدر حامد) رفته بودیم بیرون تا حالمون عوض بشه، اصرار کرد که بریم به شاه عبدالعظیم... من هم نمیدونم چرا و چطورے ولے قبول کردم که باهاش برم ..
وقتی وارد حرم شدم نتوستم جلوے اشکام رو بگیرم .. نمیدونم چرا اینطورے میشدم .. من که قبلا هم به اینجا اومده بودم .. اصلا من به اینجا هیچ اعتقادے نداشتم .. دلمو زدم به دریا و تصمیم گرفتم یک بار هم که شده این خدایے رو که ایقدر حامدم دوسش داشت قبول کنم .. تو حرم نشستم و کلے گریه کردم و از خدا خواستم پسرمو بهم برگردونه .. گفتم باید ازش معجزه اے ببینم تا دیگه هر چے گفته بهش عمل بکنم!!
...
از زبان امیر شریفے (پدر حامد):
وقتے با کلے اصرارم خانمم قبول کرد باهام بیاد شاه عبد العظیم،خیلے خوشحال شدم..وقتے وارد حرم شدم کلے گریه کردم .. خیلے حال بدے داشتم..خداداشت امتحان سختے از من و خانوادم مخصوصاً حامدم میگرفت .. حامدم سر زندگیش و من و خانمم سر عزیزترین کسمون .. یاد اونروزے افتادم که حامدم به دنیا اومد .. چقدر روز خوبے بود .. بعد از پنج سال آوارگے و بد بختے و از این دکتر به اون دکتر رفتن ،خدا بهم بچه داده بود .. خانمم هم خیلے خوشحال بود .. ولے خب خانمم انقدر ایمان قوے نداشت و میگفت که خدا باید بهش یه معجزه نشون بده تا ایمان بیاره!!
...
پـــــایـــــان پـــــارتــــــ/11/ !!
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
❣ @ISTA_ISTA ❣
•| عشقیعنیایستادگی |•
سلام دوستان عزيز اميد وارم بتونيم در کنار هم رشد کنيم و در رسيدن به هدف بزرگمون آقاي زماني رو همراه
این هم اولین پیام کانال برای دوستانی که دوست دارند پیام هارو از اول بخونند
به دوستان جدیدمون خوش آمد میگم ..
دوستای قدیمی خیلی باحالید ..
دم همتون گرم ..
#مخلصیم
#ادمین_نوشت