eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته‌ منشین کا حدیبیه حنینی دارد ادمین نوشت پ.ی: در سال ۶۲۸ پس از میلاد برابربا ذوالقعده ۶ هجری پیامبر به همراه یارانشان به قصد بجا آوردن حج راهی مکه شدند..در نزدیکی مکه خبردار شدند که قبایل قریش اجازه ورود به مکه رانمیدهند..پیامبر پس از فهمیدن این موضوع راه را به سمت مکانی به نام حدیبیه تغییر دادند و در آنجا پس از مذاکره با نمایندگان قریش صلح نامه ای بنام حدیبیه شکل گرفت..که از مفاد آن آزار نرساندن به مسلمانان در مکه بود.. و این گونه است که در طول تاریخ اسلام همیشه اگر صلحی از جانب پیامبران و معصومین پذیرفته شده با تدبیر بوده و نتیجه خوبی در بر داشته!مثل صلح حدیبیه..که منجر به گسترش اسلام در عربستان و خارج مرز های آن شد و در نهایت هم بعد از دوسال منجر به فتح مکه شد! پس از فتح مکه هم جنگی رخ داد بنام جنگ حنین!که در وادی حنین بین مسلمانان و چند قبیله رخ داد..که عاقبت مسلمان در آن جنگ پیروز شدند.. پس.. پذیرش حدیبیه به معنی سکوت نیست و همیشه باید آماده حنین هم باشیم! خسته منشین..که حدیبیه..حنینی دارد! 💕😍💕 @ista_ista 💕😍💕
دل نوشته حامد زمانی واسه ماه رمضان97 :
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
دل نوشته حامد زمانی واسه ماه رمضان97 :
بچه بودیم میگفتن ماه رمضون داره میاد میگفتیم چقدر خوب...فقط به فکر خوردن زولبیا و بامیه ی ماه رمضونی بودیم. فقط به این فکر بودیم که سحر بلند شیم و همراه بزرگ ترا غذا بخوریم وبخوابیم. آخه نمیدونستیم روزه چیه..؟نمیدونستیم چرا باید روزه بگیریم...؟بزرگ تر که شدیم و کم کم بچه هیئتی بار اومدیم همه ی دوستامون مسخره میکردن که فلانی میره مسجد... شبای قدر که میرسید به فکر این بودیم که شبمون رو تو مسجد وامامزاده سحر کنیم... آخ وقتی که روزه اولی بودیم چقدر گشنه میشدیم اما هیچی نمیگفتیم...چه حال وهوایی بود یادش بخیر روزها گذشت وگذشت سالها سپری شد و به سن تکلیف رسیدیم اون وقت فهمیدیم که یه ماه از سال رو باید کلی استفاده کنیم کلی خوبی نصیب خودمون کنیم و به جمع کردن آذوقه ی خودمون مشغول بشیم. اون وقت بود که حقیقت رو فهمیدیم و خدا رو بیشتر شناختیم... این همه سال داره میگذره.امروز سوم رمضان 97هست ولی ماه رمضونمون یه چیز کم داره یه چیز که خیلی مهمه اما نیست و اون آقامون حضرت مهدی(عج) هست. این همه چیز رو شناختیم کوچیک بودیم و رسیدیم به این سن و روزه رو درک کردیم و خدا رو بهتر شناختیم اما انگار که انگار هنوز یه نفرو نشناختیم یه نفر که الان تو این ماه مبارک بود دیگه چیزی کم نبود.انگار هنوز به خوبی حضرت مهدی(عج) رو نشناختیم این همه ظلم تو دنیا واین همه نامردی تو زندگی هامون واین همه گناه کی قراره این گناه ها ترک بشه کی قراره خودمونو بسازیم بیایم و از همین لحظه به بعد فکر کنیم همه ی ماه ها رمضان هست و باید جلو زبون مون رو بگیریم تا هر چیزی رو نگیم جلو چشممون رو بگیریم تا هر چیزی رو نبینیم وجلو گوشمون رو بگیریم تا هر چیزی رو نشنویم بیایم و از همین حالا به بعد به امام زمان مون بیشتر فکر کنیم وکم کاری نکنیم تا ظهور ایشون رو هر چه زودتر ببینیم نه اینکه از دنیا بریم ونتونیم این واقعه ی زیبا رو ببینیم. 💞 @ista_ista 💞
این داستان قدیمی ماجرای برخی از مشکلات قدیمی حامد زمانی است... بسم الله تابستون سال ۸۵ بود… چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای مردم به موسیقی سوء استفاده میکنند) امضا کردم… امضای قرار داد با دو نفر به اسامی سهراب.ق و امیر حسین.م چند ماه گذشت … تابستون شد و من همچنان امیدوار و مغرور… نه پولی داشتم و نه جای خوابی… شاید دو ماه یه بار با فروختن شعری یا ملودی ای صد تومن ته جیبم رو میگرفت… اوضاع سختی بود تا اینکه با یه پیشنهاد از طرف مدیر همون شرکت مواجه شدم: ساختن دو تا شعر و ملودی در روز به ازای جای خواب یا خوابیدن در دد روم (اتاق ضبط) استودیو از ساعت ۱۱ تا ۷ صبح! پیشنهاد بدی نبود! یعنی من میتونستم ساعت ۱۱ شب برم اونجا و اما میبایست قبل از ورود کارکنا بزنم بیرون! چاره ای نداشتم… پس پذیرفتم… اما داستان به اینجا ختم نمیشد… شاید بپرسید چرا باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون؟ نمیخوام بگم تیپ و ظاهرم خیلی مذهبی بود…نه!… اما از اونجایی که فشار روحی خیلی روم زیاد بود… از یه طرف غرورم اجازه نمیداد برای امرار معاش از خونواده ای که هر چی داشتن برای من گذاشته بودن طلب پول کنم… از طرف دیگه احساس تنهایی شدیدی میکردم… برای همین همیشه دستم یا یه تسبیح بود یا مفاتیح تا فقط با ذکر خودمو بتونم آروم کنم … شماها خوب میفهمید چی میگم… چون حتما این روزا رو داشتید… اما این تسبیح و مفاتیح دلیل یا بهانه ای بود که من باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون… چون آقای مدیر عقیده داشتن اینا باعث میشه مشتریای ما بپرن و دیگه نیان اونجا!!! یه دلیل دیگه اش تیپمو لباسام بود… چون تمام ماه هایی که من اونجا بودم… من بودم و همون یه دست لباس… اما تو تموم اون روزا نذاشتم خونوادم از اوضاعم مطلع باشن… همیشه پشت تلفن از به کام بودن ایام و روبراه بودن اوضاع کار و آلبوم براشون میگفتم… خونواده ای که هیچی برام کم نذاشته بودن… اما بخاطر اینکه میدونستم پدرم همه ی داراییشو برای راه من گذاشته بود هربار که صحبت از ریختن پولی به حسابم میکرد خجالت میکشیدم و غرورم اجازه نمیداد که قبول کنم… گفتم که: داستان به اینجا ختم نمیشد… از یه طرف هزینه ی خورد و خوراک هر روزه برام ممکن نبود و از طرف دیگه فقط نزدیکی به خودش بود که منو امیدوار نگه میداشت… برای همین تصمیم گرفتم روزای مونده به ماه رمضون رو روزه بگیرم… اینو همه ی آقایون و خانمای اون دفتر و دوست دخترا و پسراشون میدونستن… تخریبها و تحقیرها به کنار… اینکه با وقاحت حتی تو ماه رمضون به خودشون اجازه میدادن جلوی من غذا بخورن و حتی بعد از افطار به فکر حرمت روزه داری نباشن که شاید چندین روزه سحری و افطاریش چیزی جز یه لیوان شیر و کیک نبوده، حال منو از قبل بدتر میکرد… حرفی که میخوام بزنم از اینجا شروع میشه: دو شب در هفته به هر دلیل توی اون دفتر، مهمونی (پارتی) بر پا بود! پس من مجبور بودم شبهایی رو بیرون از استودیو صبح کنم… استدیو توی عباس آباد (خ شهید بهشتی) بود… و یه همچین شبایی رو من مجبور بودم تا صبح قدم بزنم و فکر کنم… و وقتی دیگه پاهام جون نداشت، تنها مامن من پارک اندیشه (میدون پالیزی) بود… دو تا نیمکت توی اون پارک هست که شاهد داستان اون روزهای منه که هنوزم همونجایی هستن که بودن… سالها گذشت و گذشت… اتفاقهای خوب و بد زیادی رخ داد… اتفاقهایی که شاید دونه دونه شو که حاوی درسهایی باشه همینجا براتون بگم… همیشه برای خواننده کنسرت یعنی موفقیت! یعنی کارت به جایی رسیده که مردم حاضرن بیان برای آهنگات وقت بذارن و هزینه کنن… روزها گذشت و گذشت تا روز اولین کنسرت من در فرهنگسرای اندیشه… من و بچه ها مشغول sound check بودیم… برای اینکه یه نفسی تازه کنم زدم از سالن بیرون.. توی راهرو… از پنجره ی فرهنگسرا بیرون رو نگاه کردم: دو تا نیمکت… توی کادر پنجره… هنوز همونجا بودن! یه نفس عمیق کشیدم… دو تا اشک نا خود آگاه چکید روی گونه هام… زیر لب دوباره گفتم… این بار با اطمینان بیشتری: “الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله… اشکامو پاک کردم و رفتم داخل سالن پیش بچه ها… 💞 @ista_ista 💞
‌ معبودا! "باکری" نیستم برایت گمنام بمانم. "چمران" نیستم برایت عارفانه باشم. "آوینی" نیستم عاشقانه برایت قلم بزنم. "همت" نیستم که برایت زیبا بمیرم. مرا ببخش باهمه نقص هایم ..با تمام گناهانم..لیاقت ندارم ولی دلم شهادت میخواهد...
يكي تو اين زمونه پيدا شده ميخونه شمار ميگه فرمانده ما هم ميگيم يه مرده 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 اون مشغول يه كاره يه كار عاشقونه عشقش فقط خدا و توي راهش ميمونه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 از بچگي تا حالا تو روضه و هيئتا ذكرش فقط حسينو ياعلی ويازهرا 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 حامد به ماها ياد داد تو كوچه وخيابون كاري كنيم طعنه ها آسون بشه برامون 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 خودش ميگه هميشه صداي بي صداهاست فرياد فرداي اون انرژي بخش دلهاست 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 خودش ميگه كه خدا مدير برنامشه دعاي خير مردم بدرقه ي راهشه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 حامد تو اين زمونه روي حرفش ميمونه بايه رضا خوندنش دل ميره سقاخونه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 درسته كه جوونه اما چه خوب ميتونه حرف دل ماها رو به دنيا برسونه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 مفاهيم دينشو ميشناسه وميدونه نشون به اون نشون كه از ارزشا ميخونه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 وقتي ميگه ازحجاب باغيرت واعتقاد يادت مياد گوهري تو اين بازار كساد 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ستاره ي آسمون آيينه ي بي غبار آي گل محمدي زيباييتو نزن جار 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 باري رو دوشمونه يه باري كه سنگينه ما از پسش برميايم خب عاشقي همينه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 شفاعت ائمه حضرت مهتاب وماه دستامونو ميگيره داداش ديگه نكش آه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ميمونيم پاي اين خاك خاك عزيز خونه ايران سربلندي كه سر فراز ميمونه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 تحريم عشق وايمان ناممكن ومحاله تكليفمون روشنه با خون سرخ لاله 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 آرميتاي كوچولو دلي شكسته داره اما اميد به فردا از تو نگاش ميباره 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ميگيم نحن صامدون ماييم كه بي نيازيم يه يا علي ميگيم و فردامونو ميسازيم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 سكوت ديگه حرامه الآن وقت قيامه منتظرباش و بيدار تا صبح روز ديدار 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 اميدوارم كه ماها قدرشو خوب بدونيم دعاي حفظ ايمان خيلي براش بخونيم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 پرچم بالاي بالاست برفراز قله هاست بيادو حامي بشه هركي دلش باخداست 😉 @ista_ista 😉
🍃 ‌ ‌دعـا میڪنمـ...🙏 اینـ‌ لحـظهـ‌ هاے بعد اجـرا🎧❤️ نصـیبـ اونـایـے کهـ دوست دارݩ بشهـ😌🙈 ‌ 😋😃😍 این عکس مربوط به الان نمیشه😁 😍 @ista_ista 😍
بعضیا یه ستاره ام تو آسمون ندارن... دلشون خوشه به بعضی شبا؛🌃 که زمینشون ستاره بارونه... بعضیا مثل ما ایستائیستها... که دلمون خوشه به یه تک ستاره 🌟 ستاره ای که همیشه پر نوره و گاهی ام برق درخشش چشم بعضیا رو میزنه. چون هرچشمی لیاقت دیدن این درخشیدن رو نداره. ستاره ما درخشش دست خداست وخداهم بد جور هواشو داره. ⭐️ تک ستاره ی موسیقی ما🎼 هنرش شیدای حقیقته وحنجره اش صدای مردم🎙 هنرمندی که اهل درده و موسیقی‌اش مثل آیینه‌ای صیغلی روایت از دغدغه های اجتماع داره. .. 🎶نوازش نت های موسیقی‌اش ،گوش و هوشت رو؛ 🎧به سمت صدای دلنشین فطرت و عدالت میبره و فراتر از خط و خطوط و باند بازی های سیاسی؛هم نقد به عافیت طلبای انقلابی میکنه و هم نهیب به روشنفکرای غرب پرست میزنه. ⭐️ 👊بی پروا به جنگ با تاریکی جهل و ظلم رفته و دم از حق و عدالت و دفاع از مظلومین میزنه چه داخل خاکش چه فراتر از مرزها. ⭐️ از چشمکها و نور تک ستاره و جوشش ترانه هاش مسیر ما خیلی وقته روشن شده 💫. و تا نفس داریم پای عهدی که با تک ستاره موسیقی مون بستیم هستیم و رسانه ی شعاعهای نورش میشیم 💪 . ۲ 😍 @ista_ista 👏
۷۱ نَفــــر موُندِھ تآ چآلِشـ😍 دوستــآتون دعـوت ڪنید بہ ڪآنآل 😍 @ista_ista 😍