#پروفایل
عطری که توی شهر پیچیده ..
با باد از آزادگی گفته ..
سازنده: هانیه حجابی
@ISTA_ISTA
#اندکی_بصیرت {بخش اول}
همسنگرای نوجوون کانال !!!
یه چیز مهم میخواستم بهتون بگم ☝️🏻
مخصوصا همسنگرای انقلابی–ولایی 😲
اینکه :
مقام معظم رهبری از ما انتظار دارن ، که انسان هایی تراز انقلاب اسلامی ایران باشیم !
یعنی ، انسان هایی باشیم که الگوی فردی و علمیمون افرادی همچون شهید مصطفی چمران باشه !
و ایشون معتقدن ، اینکه انتظار دارن نتیجه ی آموزش عالی و دانشگاه ها افرادی همچون شهید چمران باشه ، انتظار زیادی نیست !😱
اونوقت ما چیکار میکنیم ؟؟؟
میدونم که بعضیامون داریم درس میخونیم برای مدرک !!!
و این خیلی بده ...
یکم فکر کنیم 🤔🤔🤔
یعنی ما برای خودمون فقط به اندازهٔ یه مدرک ارزش قائلیم ؟!😕
.....
#اندکی_بصیرت
#شهادت
#ادامه_دارد...
@ista_ista
#نوشته
حلقه رسانه خودی و غیر خودی ندارد ..
#حامد_زمانی
پ.ن.
این برای چند وقت پیشه ..
امروز اتفاقی پیداش کردم ..
#حامد_زمانی
@ISTA_ISTA
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_تایم
خصم اگر با سلاح شب آید ..
ما همه غیرت آفتابیم ..
چشم در راه خورشید موعود ..
شهریاران این انقلابیم ..
#حامد_زمانی
#پایداری
#همخوانی_ایستاده_ها
@ISTA_ISTA
#منبریستا ☑️
⚠️#مردان_در_آخرالزمان
🔴پیامبر(ص)؛
1⃣.پس از من فتنه هایی همچون پاره های شب تار امّتم را فرا پوشاند، چندان که آدمی بر اثر آنها شب، مؤمن باشد و روز، کافر؛ روز، مؤمن باشد و شب، کافر. مردمانی دین خود را به اندک متاعی از دنیا می فروشند»
2⃣.روزگارى بمردم رسد که مرد اهمیت ندهد که مال چگونه به دست آرد، از حلال یا از حرام.
3⃣.روزگارى بمردم رخ نماید که مرد میان بیعرضگى و نادرستى مخیر شود هر که در آن روزگار باشد باید بیعرضگى را بر نادرستى ترجیح دهد.
4⃣.از خدا نمی ترسند.
5⃣.از پدر و مادر نافرمانی می کنند.
6⃣.تمام همتشان شکمشان می شود.
7⃣.قبله ی آنها همسرانشان می گردد.
8⃣.دین آنها درهم و دینار می شود.
9⃣.جامه ی زنان را به تن می کنند.
🔟.با طلا آرایش می کنند.
1⃣1⃣.در مورد نماز صبح سستی می کنند.
2⃣1⃣.مشروب می خورند.
3⃣1⃣.قمار بازی می کنند.
4⃣1⃣.از هوای نفس پیروی می کنند.
امیرالمؤمنین علی(ع):
5⃣1⃣.از همسرانشان انحرافات اخلاقی می بینند و اعتراض نمی کنند. [بی غیرت می شوند]
6⃣1⃣.مرد از درآمد نامشروع زنش بهره مند می گردد.
7⃣1⃣.با زنان اختلاط می کنند..
@ISTA_ISTA
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
⇦ #قسمتــــ_دهــــم۱۰↯↯
👈این داستان⇦ #احسان
ـــــــــــــــــــــ⇩♥⇩ــــــــــــــــــ
👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت #ورشکست شده؟ .🤔😳..
🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- #مهران_جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل #پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...😕
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...🙁
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊
#ادامــہ_دارد...🍂🌸
@modafehh
#ادمین_نوشتـــــ