19.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه من از ظلم جهانی خوندم
اگه از اسرائیل و امریکا خوندم
عقیده همون عقیده اس
اما نمیشه یه طرف و دید یه طرف رو ندید
پ.ن : هر مسئولی که به مردم ظلم کنه نمونه ی بارز استکباره
🌸@ISTA_ISTA🌸
•| عشقیعنیایستادگی |•
#کامنت_خوانی ✍حامد زمانی @ista_ista
این در جواب دوستی گفته شده که خواهش کرده بود آقای زمانی لایو بگیرن
#منبریستا 🗝
🌹 امام خمینی:
نيروهاى مسلح كشور اعم از سپاه و ارتش در كنار يكديگر به سازندگى و رشد و تقويت بنيههاى دفاعى اسلام و كشور همت بگمارند. من تا آخر پشتيبان ارتش و سپاه و بسيج خواهم بود و تضعيف آنان را حرام میدانم. من به عنوان فرمانده كل قوا به مسئولين و تصميمگيرندگان نيز دستور میدهم كه در هيچ شرايطى از تقويت نيروهاى مسلح و بالابردن آموزشهاى عقيدتى و نظامى و توسعه تخصصهاى لازم و خصوصاً حركت به طرف خودكفايى نظامى غفلت نكنند و اين كشور را براى دفاع از ارزشهاى اسلام ناب و محرومين و مستضعفين جهان در آمادگى كامل نگه دارند.
📗صحیفه امام؛ ج۱۳ ص۳۲ | جماران؛ ۲۱ تیر ۱۳۵۹ | کیهان
#حسام_ناشتا
@ISTA_ISTA
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیستــــ و ششم ۲۶
👈این داستان⇦ 《 نماز شکر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ... چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی و فارسیش رو ...☺️
دونه های درشت اشک ... از چشمم سرازیر شده بود ...😭
- چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران ... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ...⚡️
جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... حالم که بهتر شد از جا بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ...😘
- ممنونم که واسطه جواب خدا شدی ...
اشک هام رو پاک کردم ... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد✨ ... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... دو رکعت نماز شکر خوندم ...⚜❣
وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت زد توی سرم ...😔
- کدوم گوری بودی الاغ؟ ...😵
اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما فقط لبخند زدم ...🙂
- ببخشید نگران شدید ...
این بار زد توی گوشم ...
- گمشو بشین توی ماشین ... عوض گریه و عذرخواهی می خنده ...😁
مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ...
- حمید روز عیده ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ...
و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ...😖
کلید🗝 رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ... گوشم سرخ شده بود و می سوخت ... اما دلم شاد بود🎊 ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ...
- تو امتحان خدایی ✨... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند میزنم ...❣❣
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
#ادمین_نوشتـــــ
#بیو🌱
رَمزِ قُدرتِ ما
دَر سِلاح نیست
بَلکه دَر عَقیده
بَرایِ مُقابِله با
دُشمَن است...
#سیدحسننصرالله🇱🇧
#عشقیعنےایستادگے
@ISTA_ISTA
•| عشقیعنیایستادگی |•
#اندکی_بصیرت {بخش نهم} شما هر هدفی رو در نظر داشته باشید باید یه مسیری رو تا رسیدن به اون هدف طی ک
#اندکی_بصیرت {بخش دهم}{بخش آخر}
امیدواریم توانسته باشیم ، شوق و انگیزه شما را برای حرکت در مسیر رسیدن به خدا و ڪمال معنوی برانگیخته باشیم
😇😇😇
فکر میکنم الان کاملا براتون واضحه که هدف خدا چی بوده از آفرینش ما !
و فکر میکنم شما هم مغزتون به چالش کشیده شد 😉
کم کم باید خودمونو آماده کنیم واسه ظهور ...
شاید چند ساله دیگه ، دیرشده باشه !
آخه کاروان امام حسین تو روز عاشورا نشون داد که غافله عشق و خدمت و شهادت ، منتظر کسی نمیمونه ...
#اندکی_بصیرت
#شهادت
@ista_ista
#ناب 😃
شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد..!
دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم . نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند .من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه می گذرم . من کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود . یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند . من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#عشقیعنےایستادگے
@ISTA_ISTA
#ناب💓
این متن را باید طلا گرفت🌸
"خانه پدر و مادر"
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
تقدیم به همه
اونایی که به این خانه عشق میورزند❤️
@ISTA_ISTA⚘