eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
کامل آخرین پست حامد زمانی
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#اندکی_بصیرت {بخش هشتم} کار آسونی هم نیستا....😬 برای رسیدن به چیز بزرگی مثل خدا بایدم یه امتحان بز
{بخش نهم} شما هر هدفی رو در نظر داشته باشید باید یه مسیری رو تا رسیدن به اون هدف طی کنید ! 🛤 حالا آدما متفاوتن ! بعضیا با سرعت جت میرن بعضیام مثل لاکپشت ... 🚀 🐢 حالا باز خوبه اینا مسیرو درست میرن ، یسری هم هستن که کلا مسیرشون عوض میشه و یادشون میره هدف اصلا چی بود 🤔🤔🤔 براتون مثال میزنم : تو راه رسیدن به خدا ، باید یه مسیری طی بشه دیگه ! حالا شهیدان همون دسته اول هستن که گفتم ! مثل جت میرن و میرسن به خدا 🚀💖 دسته دوم یه سری از ماها هستیم که دلمون با خداست ولی بعضی وقتا لغزش هایی هم داریم ولی عاقبت لطف خدا نصیبمون میشه و میرسیم به خدا ، قصد جسارت ندارم ولی سرعتمون مثل لاکپشته 😅 و دسته سوم ...💔 اونایی هستن که رنگ های بی رنگ دنیا چشماشونو کور کرده و یه پرده رو قلبشون کشیده و نمیتونن زیبایی عشق رو حس کنن و بچشن 💔 و فقط اگه لطف خدا نصیبشون بشه راه رو پیدا میکنن ... امیدوارم همه اعضای محترم کانال بشیم شهدای آینده و از سرعت لاکپشت به سرعت جت ارتقاء پیدا کنیم ... الهی آمین 🙏🏻 🙃🙃🙃🙃 لطفا برای شهادت ادمین های کانال دعا بفرمایید 😌🙃 التماس دعااااا 💛💚💜💙❤️💖 راستی !¡ باید خدمتتون عرض کنم ، فقط یک بخش از پست های مونده !!!😊 ... @ista_ista
#بهانه_بودن صفحه 105
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جانم به این غیرت ای جانم به این عزت ای جانم به این شرف✌️ رجز خوانی ارتشی با غیرت مقابل فرمانده نیروی زمینی ارتش 💪 پ.ن. همه زندگیمونو مدیون این شیر مردانیم🙏🙏 یاشاسین آذربایجان #عشق_به_وطن #ارتشی_باغیرت #ادمین_نوشتـــــ @ISTA_ISTA
#بهانه_بودن صفحه 106
#بهانه_بودن صفحه 107
#بهانه_بودن صفحه 108
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه من از ظلم جهانی خوندم اگه از اسرائیل و امریکا خوندم عقیده همون عقیده اس اما نمیشه یه طرف و دید یه طرف رو ندید پ.ن : هر مسئولی که به مردم ظلم کنه نمونه ی بارز استکباره 🌸@ISTA_ISTA🌸
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#کامنت_خوانی ✍حامد زمانی @ista_ista
این در جواب دوستی گفته شده که خواهش کرده بود آقای زمانی لایو بگیرن
هفته پنجم قرنطینه....😂 @Ista_ista
اعتراف کنید😡😂نرید دیگه 😢 @Ista_ista
🗝 🌹 امام خمینی: نيروهاى مسلح كشور اعم از سپاه و ارتش در كنار يكديگر به سازندگى و رشد و تقويت بنيه‏‌هاى دفاعى اسلام و كشور همت بگمارند. من تا آخر پشتيبان ارتش و سپاه و بسيج خواهم بود و تضعيف آنان را حرام میدانم. من به عنوان فرمانده كل قوا به مسئولين و تصميم‌گيرندگان نيز دستور می‏دهم كه در هيچ شرايطى از تقويت نيروهاى مسلح و بالابردن آموزش‌هاى عقيدتى و نظامى و توسعه تخصص‌هاى لازم و خصوصاً حركت به طرف خودكفايى نظامى غفلت نكنند و اين كشور را براى دفاع از ارزش‌هاى اسلام ناب و محرومين و مستضعفين جهان در آمادگى كامل نگه دارند. 📗صحیفه امام؛ ج۱۳ ص۳۲ | جماران؛ ۲۱ تیر ۱۳‌۵۹ | کیهان @ISTA_ISTA
🔻 و ششم ۲۶ 👈این داستان⇦ ‌《 نماز شکر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♨️ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ... چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی و فارسیش رو ...☺️ دونه های درشت اشک ... از چشمم سرازیر شده بود ...😭 - چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران ... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ...⚡️ جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... حالم که بهتر شد از جا بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ...😘 - ممنونم که واسطه جواب خدا شدی ... اشک هام رو پاک کردم ... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد✨ ... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... دو رکعت نماز شکر خوندم ...⚜❣ وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت زد توی سرم ...😔 - کدوم گوری بودی الاغ؟ ...😵 اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما فقط لبخند زدم ...🙂 - ببخشید نگران شدید ... این بار زد توی گوشم ... - گمشو بشین توی ماشین ... عوض گریه و عذرخواهی می خنده ...😁 مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ... - حمید روز عیده ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ... و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ...😖 کلید🗝 رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ... گوشم سرخ شده بود و می سوخت ... اما دلم شاد بود🎊 ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ... - تو امتحان خدایی ✨... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند میزنم ...❣❣ ـ ـ ✨🍃✨
🌱 رَمزِ قُدرتِ‌ ما دَر سِلاح ‌نیست بَلکه‌ دَر عَقیده بَرایِ ‌مُقابِله ‌با دُشمَن ‌است... 🇱🇧 @ISTA_ISTA
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#اندکی_بصیرت {بخش نهم} شما هر هدفی رو در نظر داشته باشید باید یه مسیری رو تا رسیدن به اون هدف طی ک
{بخش دهم}{بخش آخر} امیدواریم توانسته باشیم ، شوق و انگیزه شما را برای حرکت در مسیر رسیدن به خدا و ڪمال معنوی برانگیخته باشیم 😇😇😇 فکر میکنم الان کاملا براتون واضحه که هدف خدا چی بوده از آفرینش ما ! و فکر میکنم شما هم مغزتون به چالش کشیده شد 😉 کم کم باید خودمونو آماده کنیم واسه ظهور ... شاید چند ساله دیگه ، دیرشده باشه ! آخه کاروان امام حسین تو روز عاشورا نشون داد که غافله عشق و خدمت و شهادت ، منتظر کسی نمیمونه ... @ista_ista
1 جدید ترین استوری حامد زمانی @ista_ista
2 جدید ترین استوری حامد زمانی @ista_ista
😃 شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد..! دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم . نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند .من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می گذرم . من کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود . یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند . من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» @ISTA_ISTA
💓 این متن را باید طلا گرفت🌸 "خانه پدر و مادر" بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که: روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود. خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود. خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست! خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد. خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود خانه ای که ......... چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد "قدر این خانه ها را بدانیم" "قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم" شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم دیر می شود. تقدیم به همه اونایی که به این خانه عشق میورزند❤️ @ISTA_ISTA
🔻 ۲۷🔻 👈 این داستان⇦《والسابقون》 ـ……………………………………… 🌼 رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ...🌸 ❣دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ...✨ که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد... - یکی از بهترین چیزهاست🌷 ... برای اینکه با و منش اسلامی آشنا بشیم 🌸... برید داستان های کوتاه رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ...🌹 تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه تااومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ...💫 قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ...😊 هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ... - من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم👌 ... پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید🌹👌 ... هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ...🌸 خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ...👌 کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن😳🌸 ... و پدرم همچنان سرم غر می زد😒 ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ... 👈با خودم مسابقه گذاشته بودم ... (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ...👌🌸 حدیث رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ... اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ...🌼 حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ...😊👌 ـ~~~~~~~~~~~~~~~~~ ...✨✨✨
🔻 ۲۸ 👈این داستان⇦ ‌《 پسر پدرم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌀هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ... 🔹چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ...😑😔 🔸با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ...😐 🔹وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ... - اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ...✔️ 🔸منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم😇 ... تا اینکه اون روز ...✨ 🔹از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم 🛌... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ...😯 🔸- تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... 😀🙃 🔹مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ...😱 ♨️پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ...👤 ـ ـ ✨🍃✨
|♡بسم رب ایستادگی♡|
Hame_Zamani_-_Soraya.mp3
9.63M
روایت میگه دانش تو .. ثریا هم اگه باشه .. بهش میرسه ایرونی‌ .. فقط کافیه که پاشه .. @ista_ista
به به از اتاق فرمان اطلاع دادن امروز روز تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامیه😍 از همینجا این روز رو به همه ی سپاهیان و مردم عزیزمون تبریک میگم و امیدوارم هر روز بیشتر از قبل اقتدار سپاه و ارگان های نظامی کشور تحت فرماندهی آقا جانمون بیشتر بشه و پیشرفت ها هم چشمگیر تر و بیشتر بشه .. یادی هم بکنیم از سردار عزیزمون که فرمانده سپاه قدس بودن .. روز تاسیس سپاه مبارک سردار💔