﷽
📖🍃
🍃
مراسم داشت نزدیک میشد به اذان ...
در آن لحظه آقای صفائی خواهش کرد از آقای حامد زمانی بیاید اذان بگوید. یقیناً چنین چیزی هماهنگ نشده بود ، چون به قول امروزیها چالش درست شد و آقای حامد زمانی با صفائی صحبت میکردند ، خودم شخصاً فکر میکنم تقاضای مشکلی کرده بود از آقای زمانی.
به هر حال آقای زمانی قانع شد اذان بگوید و این اتفاق افتاد.
من اذان آقای زمانی را که شنیدم - حالا فارغ از اینکه این اذان نسبت به سایر اذانها در چه مرتبهای بود - اما اینکه یک #خواننده ، یک خواننده نسل جدید و کاملاً #نوگرا ، با یک نگاه کاملاً #مدرن ، در یک مراسم #زنده ، اذان بگوید خیلی ارزشمند است.
فکر نمیکنم چنین حادثهای در طول تاریخ #موسیقی ایران اتفاق افتاده باشد. یعنی اگر هم ما خوانندگانی را داشتیم که توانائی #اذان گفتن داشتند ، ابا میکردند از اینکه اذان بگویند.
از این جهت #حامد_زمانی قطعاً دارای ویژگیهایی است که خوانندههای دیگر و شاید خوانندههای نسل گذشته از این ویژگی برخوردار نبودند.
🍃
📝سینا واحد
📓ویژه نامه تقدیر از حامد زمانی در جشنواره مردمی فیلم عمار
@ammarfest
@hamedzamanioriginal
.
.
.
#ایستائیسم #موسیقی_اجتماعی #حامد_زمانی #هم_آواز_طوفان #آنتی_سلبریتی #انقلاب_اسلامی #اسلام #هنر #موسیقی #خواننده #هنرمند #هنردرد #هنرمرد
#istaism12
#art #artist #music #iran
#hamedzamani #istaism #social
#singer #song #islam
کپی از پیج:
@zl.istaism12
@ISTA_ISTA
#داستان_دنباله_دارنسل_سوخته🔻
#قسمــتــــــ_سی30
👈این داستان⇦ 《دعوتنامه》
ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤
🌼اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم😭 ... تا اذان صبح خوابم نبرد 😕... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
✨اول ... جملاتی که کنار تصویر اون #شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...❗️❕
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد👌 ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم⌚️ ... هنوز نیم ساعت تا #اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم #وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم🍃 ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...💫
- #خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای #عاشق_شدن ❤️... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...❣
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و #الله_اکبر ...
هر چند فقط برای #نماز_وِتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین #نماز_شب_من بود ...✨
🌸نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به #دعوتنامه_خدا ...
⇦چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط #عشق ...❤️
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...👌
#هادی_های_خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...🌸
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...🌼
ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ
#ادامــــــہ_دارد....💠💫💠
#ادمین_نوشتـــــ