eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
اینکه میگیم هنر و هنرمند نه تنها باید اجتماع باشه؛ بلکه باید شاخکها و حسگرهاش اونقدر قوی‌باشه که خیلی قبلتر از وقوع اتفاقی اونو حس کنه؛ همینجاست! دو ساله داریم میگیم: برای همین از چهارتا کاری که توی این دو سال ساختم و تهیه کنندگی کردم سه تاش رویکرد داشت و ▪️ ▪️ ▪️ و بارها به طرق و زبانهای مختلف درخواست کردیم توی این مسیر همراه شن؛ هم هنرمندا‌ هم ارگانها و مسئولین ذی ربط اینکه تابحال نشده دلایل زیادی داره که ربطی به موضوع بحث نداره... 🔹گفتیم: 🔹گفتیم: یه دنیایی رو ما میخوایم بسازیم: 👈که یه نفر نتونه رو شونه ی بقیه پا بذاره 👈که هر نمازش یه درو وا کنه! 🔹گفتیم: توی مسیر و فرعون و قارون بهم رسیدن 🔹گفتیم: بیا ببین چه ضربه هایی خوردیم از و برای بار چندم 🔹گفتیم: زدن زمین حرف بزرگترا رو دل همه دلسوزا رو سوزوندن ( رک ) و همه ی اینها دقیقا شد آینه ی تمام نمای اتفاقات اخیر پندها و هشدارهای بزرگان و دلسوزان که شنیده و انجام نشد! هرچند بحث من یه بحث کلی و فراتر از و اتفاقات اخیره چراکه این اعتراضات چند شقه شد و چند دسته؛ با چند هدف متفاوت... و‌ نمیشه در مورد کلیتش نظری واحد داد... اما‌‌ مراد ما اند... ▪️مردمی که مطالبه ی بحق اقتصادی و‌ اجتماعی دارند ▪️مردمی که از خسته اند ▪️مردمی که از عدم همخونی قول (شعار/ادعا) و فعل و باطن عده زیادی از مسئولین خسته اند ▪️مردمی که انتظار داشتند شنیده میشدند و انتظار دارند شنیده شوند... و بخاطر همین احساس میکنند به شخصیت و غرورشان خدشه وارد شده... 👈اصل ماجرا و آدمهاست👉 می آید تا به انسانها “کرامت” ببخشد می آید تا به مردم “شرافت” ارزانی کند و حالا موقع اونه که ببینیم اونهایی که مسئولیت پذیرفتند و شعار دادند تا به مردم و‌ کشورشان اینها رو ارزانی کنند الان کجای کارند؟ ۱۱دی۹۶ منبع: @hamedzamanimusic در تلگرام!! ... 🍃 @ISTA_ISTA 🍃
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ... @modafehh
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ... @modafehh
اینکه میگیم هنر و هنرمند نه تنها باید اجتماع باشه؛ بلکه باید شاخکها و حسگرهاش اونقدر قوی‌باشه که خیلی قبلتر از وقوع اتفاقی اونو حس کنه؛ همینجاست! دو ساله داریم میگیم: برای همین از چهارتا کاری که توی این دو سال ساختم و تهیه کنندگی کردم سه تاش رویکرد داشت و ▪️ ▪️ ▪️ و بارها به طرق و زبانهای مختلف درخواست کردیم توی این مسیر همراه شن؛ هم هنرمندا‌ هم ارگانها و مسئولین ذی ربط اینکه تابحال نشده دلایل زیادی داره که ربطی به موضوع بحث نداره... 🔹گفتیم: 🔹گفتیم: یه دنیایی رو ما میخوایم بسازیم: 👈که یه نفر نتونه رو شونه ی بقیه پا بذاره 👈که هر نمازش یه درو وا کنه! 🔹گفتیم: توی مسیر و فرعون و قارون بهم رسیدن 🔹گفتیم: بیا ببین چه ضربه هایی خوردیم از و برای بار چندم 🔹گفتیم: زدن زمین حرف بزرگترا رو دل همه دلسوزا رو سوزوندن ( رک ) و همه ی اینها دقیقا شد آینه ی تمام نمای اتفاقات اخیر پندها و هشدارهای بزرگان و دلسوزان که شنیده و انجام نشد! هرچند بحث من یه بحث کلی و فراتر از و اتفاقات اخیره چراکه این اعتراضات چند شقه شد و چند دسته؛ با چند هدف متفاوت... و‌ نمیشه در مورد کلیتش نظری واحد داد... اما‌‌ مراد ما اند... ▪️مردمی که مطالبه ی بحق اقتصادی و‌ اجتماعی دارند ▪️مردمی که از خسته اند ▪️مردمی که از عدم همخونی قول (شعار/ادعا) و فعل و باطن عده زیادی از مسئولین خسته اند ▪️مردمی که انتظار داشتند شنیده میشدند و انتظار دارند شنیده شوند... و بخاطر همین احساس میکنند به شخصیت و غرورشان خدشه وارد شده... 👈اصل ماجرا و آدمهاست👉 می آید تا به انسانها “کرامت” ببخشد می آید تا به مردم “شرافت” ارزانی کند و حالا موقع اونه که ببینیم اونهایی که مسئولیت پذیرفتند و شعار دادند تا به مردم و‌ کشورشان اینها رو ارزانی کنند الان کجای کارند؟ ۱۱دی۹۶ 🆔@ISTA_ISTA