بارِ چهارم اینطوری صدا زد :
فاطمهجان! با من حرف بزن..
من علیِ مظلومم.. 💔
مولا فرمودن : من در فقدان تو گریه میکنم؛ برای خانـۀ بیتو و چهار یتیم..
امـا تو چرا اشک میریزی زهراجان...؟
•| عشقیعنیایستادگی |•
مولا فرمودن : من در فقدان تو گریه میکنم؛ برای خانـۀ بیتو و چهار یتیم.. امـا تو چرا اشک میریزی زه
مادر فرمود : من برای مظلومیت تو اشڬ میریزم..
•| عشقیعنیایستادگی |•
مادر فرمود : من برای مظلومیت تو اشڬ میریزم..
شروع کرد به وصیت کردن و بعد آرامآرام جان داد..
مولا میگفت فاطمهجان نگذار یتیمی بچهها را ببینم.. مرا با چهار بچهات تنها مگذار..✋🏻
اما دیگر مادر در این دنیا نبود که پاسخ بدهد
سلمان میگه تو نماز ایستاده بودم، دیدم یكی خیلی محکم در میزنه،.. نمازو شكستم، دویدم دم خانه. دیدم حسین -؏- سر به دیوار گذاشته؛
- سلمان اگه میخوای بیای تشییع جنازهی مادرم بیا، میخوایم بدن مادرمون رو ببریم... 😭
•| عشقیعنیایستادگی |•
سلمان میگه تو نماز ایستاده بودم، دیدم یكی خیلی محکم در میزنه،.. نمازو شكستم، دویدم دم خانه. دیدم حسی
خوب شد شانههای سلمان بود
تا نیفتد امیرمان از پا...