- مادر! قول دادم چیزی به بابا نگم...
- مادر قول دادم نگم چی شد تو کوچه...
- ولی اگر پرسید چرا چیزی نمیگی چی؟!
- نه مادر تو تنهامون نمیذاری!!!
تو سلام های بابا رو که از مسجد میرسه خونه بی جواب نمیذاری...تو بازم شبا کنار حسین آب میذاری...بازم موهای زینب رو شونه میزنی و دست میکشی روی سر من...💔
- هر شب کابوس میبینم مادر!
بازم اون روز کوچه رو میبینم...💔
بابا عرق پیشونیم رو پاک میکنه،
میگه حسن جان بابا چی خواب دیدی؟
چی بگم بهش؟!
- مادر ببین دیگه توونی نمونده برام!
چی بگم به حسین؟ جواب زینب رو چی بدم؟
آخه من به بابا چی بگم؟!
- مادر! بابا این روزا خیلی غریبه ها...
تو که تنهامون نمیذاری؟! میذاری؟!😞
- هر چی گفتم نزن، نشنید! دستشو کشیدم ولی باز زد...گفتم نزن مادرمو بی غیرت!!! آخه چند نفر به یه نفر؟! آخه چهل تا مرد جنگی و مادر من؟! آخه نامحرم و چادر مادر من؟!(😭💔)
- مادر ببخش...پا بلندی کردم...ولی دستش از روی سرم رد شد و روی صورتت نشست...مادر ببخش منو...💔
- مادر نفس کشیدنت عوض شده!
جون حسن ناله نکن...دارم میمیرم💔
نگو که آخراشه!...من بی تو چطوری
دووم بیارم؟!
- میبینی زینبت مثل پروانه
دور من و حسین و بابا میچرخه؟!
مادر صورت من اینجاست!
دستتو کجا میکشی دورت بگردم؟!