بسم الله الرحمن الرحيم
عنايت #امام_رضا عليه السلام به #اسدالله_مسگر
راوی: #حسین_صفره، عضو گروه معارف اسلامی در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی.
حجة الاسلام و المسلمین شیخ #محمد_فدایی مدیر گروه معارف اسلامی در دانشگاه دامغان در نمازخانه هتل الغدیر مشهد در روز پنجشنبه چهارم بهمن ماه 1397 گفت: استاد ما حضرت #آیت_الله_محمدهادی_معرفت رحمة الله علیه حدود 22 سال پیش- سال 1375ش- در کلاس درس برای ما حکایت کرد که در ساختمان فرودگاه مشهد مردی پنجاه ساله کنار من نشسته بود، از او پرسیدم: «اهل کجایی؟»
گفت: «مشهدی هستم.»
گفتم: «از عنایات امام رضا علیه السلام چیزی داری برای ما بگویی؟»
گفت: «بله، پدر من در محلّه مسگرها، که به آن محلهی سیاهان میگفتند، مغازه مسگری داشت، من هم نزد او تا حدّی مسگری را یاد گرفته بودم. جوان بودم که پدرم با چهار پنج، بچهی قد و نیم قد- از دنیا رفت. بعد از دو سه روز، همکاران پدرم آمدند و مرا به مغازه بردند و گفتند که تو باید کار پدر را ادامه دهی. دو روز بعد وقتی به مغازه رفتم، دیدم که دزد به آن زده و همهی دارایی ما را غارت کرده است. تصور اداره زندگی با چند سر عائله و از بین رفتن سرمایه، چنان برای من سنگین بود که تصمیم گرفتم خودم را بکشم و خلاص کنم. ظهر بود که طنابی وسط مغازه آویزان کردم و چارپایهای زیر آن گذاشتم تا کار را تمام کنم، امّا با خودم گفتم: «الآن شلوغه، مردم میبینند و ... باید در وقت مناسب این کار ار بکنم. یک دفعه به ذهنم رسید که به حرم بروم و به امام رضا (ع) هم بگویم که من دارم خودم را میکشم. در صحن اسماعیل طلا به همین فکر بودم که با خودم گفتم: «اگر امام رضا(ع) هزار تومان یک ساله به من قرض بدهد، دیگر خودم را نمیکشم و از پس زندگی مادر و برادر خواهرانم برمیآیم.» در همین احوال یک نفر آمد و از من پرسید: «اسدالله مسگر تویی؟!»
گفتم: «بله» مقداری پول اسکناس به من داد و گفت: «این پول را بشمار!» من هم شروع کردم به شمردن و در پایان رو کردم به سمتی که آمد و گفتم: «هزار تومان است!» ولی دیدم که کسی نیست. بلافاصله رفتم پیش حضرت آیت الله قزوینی از عالمان بزرگ مشهد و گفتم: «ما با امام رضا(ع) یه شوخی کردیم، آقا جدّی گرفت... الآن هزار تومان در دست من مانده و صاحبش را نمی شناسم. با آن چه کار کنم؟»
آیت الله قزوینی فرمود: «شکّ نکن که عنایت امام رضا(ع) است. امّا چون قرض خواستی، بدان که از تو پس میگیرد! زیرا ارزش قرض از صدقه بیشتر است.»
اسدالله مسگر گفت: «من با این هزار تومان مغازه را راه انداختم و چرخ زندگی را به حرکت درآوردم. و هر روز و هر ماه مقداری از پس انداز برای ادای قرض خود کنار گذاشتم تا اینکه سر سال هزار تومان جمع شد، آن را برداشتم و به صحن اسماعیل طلا در حرم-همان جای پارسال- رفتم و منتظر ایستادم. ناگهان مردی آمد و از من پرسید: «اسدالله مسگر تویی؟!»
گفتم: «بله.»
گفت: «هزار تومانم را پس بده.» من هم هزار تومان را به او دادم. ولی دستش را محکم گرفتم و گفتم: «شما را به خدا بگو که تو کی هستی؟ مرا از کجا میشناختی؟ چرا هزار تومان به من دادی؟»
گفت: «من تاجری مؤمنم. سال گذشته در منزل نشسته منتظر صرف ناهار بودم، هزار تومان هم پس انداز دستم بود، در فکر بودم آن را چه کار کنم؟ گفتم تا ناهار آماده شود، قدری استراحت کنم. همینکه دراز کشیدم، در خواب دیدم آقا امام رضا(ع) تو را در صحن اسماعیل طلا به من نشان داد و فرمود: «پولت را به اسدالله مسگر بده.»
من بیدار شدم با خودم گفتم به حرم می روم اگر خوابم راست باشد، او را آنجا میبینم. لذا آمدم و از تو پرسیدم: «اسدالله مسگر تویی؟» جواب دادی: «بله» من هم هزار تومان را به تو دادم و رفتم.
امروز هم عین سال گذشته امام رضا(ع) در رؤیا به من فرمود: «برو حرم، پولت را از اسدالله مسگر پس بگیر. من هم آمدم.»