در محضر امام خمینی(ره)
اگر تو حاضری جهنم را تحمل کنی
حاج آقامصطفی(ره) نقل میکرد: روزی برای طلبهای نزد امام وساطت کردم تا پولی را بگیرم و به آن طلبه بدهم. امام به وساطت من ترتیب اثر ندادند.
مرتبۀ دوم وساطت کردم، باز هم امام ترتیب اثر ندادند. کمکم از این برخورد امام دچار تعجب و حیرت شده بودم.
وقتی برای مرتبۀ سوم وساطت کردم، امام در جواب فرمودند: مصطفی! این کمد و گنجهای که میبینی، مقدار زیادی پول هم در آنجاست! این هم کلید این گنجه است! من این کلید را در اختیار تو میگذارم تا هرچه میخواهی از آن پول برداری و به این طلبه بدهی، مانعی ندارد، ولی به یک شرط و آن شرط این است که جهنمش را هم باید خودت بروی.
من دیگر حاضر نیستم به این طلبه روی عدم لیاقتی که در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم. اما اگر تو حاضری که جهنم را تحمل بکنی، این پول و این گنجه و این کلید در اختیار تو.
* آیتالله محمد فاضل لنکرانی – مصاحبه با صدای جمهوری اسلامی ایران – برنامه راه نور– 1/9/74
لزوم تلاش #سرپرست _خانواده برای #تأمین_حوائج
یک روز #امام_علی(ع) گوشت خریده بودند، و در یک ظرفی گذاشته و به طرف منزل تشریف میبردند. در بین راه کسی به حضرت برخورد کرد، و عرض کرد: «احمل عنک یا امیرالمومنین» آقا من عوض شما میبرم. (این آن موقعی است که امام علی(ع) خلافت ظاهری دارد) قال: لا، حضرت فرمودند: نه، ابوالعیال احق ان یحمل» آن کسی که دارای خانواده است، سزاوارتر است از اینکه آذوقه را به سوی خانوادهاش حمل کند.(1)
____________
1- بحارالانوار، ج 70، ص 207
وعده خدا به شبخیزان(حکایت اهل راز)
در حالات مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء(ره) که از بزرگان علما و ساکن نجف اشرف بود، آمده است: در یکی از شبها که برای «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: «برخیز به حرم مطهّر مشرّف شده در آنجا نماز بخوانیم.... آقازاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم
به راه افتادند.
کنار درب صحن مطهّر که رسیدند، آنجا مرد فقیری را دیدند، نشسته و دست سؤال(گدایی) برای گرفتن پول از مردم باز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و رو به فرزندش فرمود: «این شخص در این وقت شب برای چه اینجا نشسته است؟» گفت: «برای تکدّی از مردم.» فرمود: «چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟» گفت: «احتمالاً مقداری ناچیز.»
فرمود: «درست فکر کن ببین، این آدم برای یک مقدار بسیار اندک کمارزش دنیا، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده است!
آیا تو، به اندازه این شخص، اعتماد به وعدههای خدا درباره شبخیزان و متهجّدان نداری که فرموده است: «احدی نمیداند که به پاداش عملشان چه چشمروشنیها برای آنان، ذخیره گردیده است.
* کتاب: نماز شب، کلید حلّ مشکلات
سید مرتضی موسوی، انتشارات میثم تمار، 1389
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کم از صلابت و صراحت امام خمینی(ره) ببینید و عشق کنید 😍😊
@BisimchiMedia
https://kayhan.ir/fa/news/236963/ چراغی در غبار جهاد تبیین سواد رسانه ای جنگ رسانه ای
بگذر ز مثنوی و به شرح خودت برس
به عبدالکریم سروش
علیرضا قزوه
بنگر چه فتنه زادی و بنگر چه میکنی
در سرزمین شعبده آخر چه میکنی؟
ارث پدر به باد مده، ناخلف مشو
با خاطرات خواهر و مادر چه میکنی؟
امروز بر سریر چه خوانی نشستهای؟
لم داده روی خوان تفاخر چه میکنی؟
با اژدهای هفتسر خود چه کردهای؟
با نفس، این سیاهی ششسر چه میکنی؟
آتش بزن به عود و به عنبر عزیز من!
آتش مزن به چوبهء منبر، چه میکنی؟
دروازهبان دوزخ و جنت من و توایم
آتش مزن به پایهء این در، چه میکنی؟
سنگی بزن به جای شیاطین به جان خویش
گر عارف منایی و مشعر، چه میکنی؟
عبدالکریم! صبح قیامت دمیده است
با شعلههای آتش محشر چه میکنی؟
با آیههای روشن قرآن جدل مکن
فردای حشر نزد پیمبر چه میکنی؟
آیا تو آن سروش نخستین عاشقی؟
با عشق، فیلسوف گرانسر! چه میکنی؟
عبدالکریم! برکش از این مرگگاه، پای
با کشتی رهاشدهلنگر چه میکنی؟
دستت به دست کیست؟ از ابلیسها بپرس
بگذر ز ملک جنزده، بگذر، چه میکنی؟
عبدالکریم! در نی این مشرکان مدم
جز سر چه میدوانی و جز شر چه میکنی؟
عبدالکریم! خاک بهسر بیش از این مکن
فردا که عمر میشودت سر چه میکنی؟
بیشمس و پیر، پیر شدی، کودکی مکن
کژ شد قدت چو چرخ مدوّر، چه میکنی؟
تو مولوی نبودهای و شمس نیستی
بر فرق خود نهادهای افسر؟ چه میکنی؟
بگذر ز مثنوی و به شرح خودت برس
فردا تو با سیاهی دفتر چه میکنی
ای باخترنشسته چه را باختی؟ ببین
با مردهریگ زندهء خاور چه میکنی؟
این حرفها ز اهل یهود است پیش از این
گر مسلمی، در آن سوی خیبر چه میکنی؟
دیروز گفتهای که پیمبر نداشت وحی
امروز با سلالهء اطهر چه میکنی؟
"قل" گفتن خدا به رسولش دلیل نیست؟
با این خطابههای مکرّر چه میکنی؟
با مولوی به جنگ بزرگان حق مرو
استیزه با امام مطهر چه میکنی؟
گفتی امام، حضرت سلطان دنیویست؟!
ای ناخدای سفسطه، آخر چه میکنی؟
جانت اگر که مکّی و حالت محمدیست
در قصر پرقساوت قیصر چه میکنی؟
مانند مار و کژدم، نیشی به خود زدی
فردا که میزنندت نشتر چه میکنی؟
آن پهلوان که تیع به رویش کشیده ای
گر برگرفت در کف خنجر، چه میکنی؟
گفتی کتاب یزدان، رویای احمد است
با ذوالفقار حضرت حیدر چه میکنی؟
قران نبود فکر تو زندهبهگور بود
با خاک گشتهای چو برابر چه میکنی؟
یأجوج روزگاری و مأجوج عهد خویش
الحال پشت سد سکندر چه میکنی؟
از بادهء تخیل تو باد مانده است
با خالی پیاله و ساغر چه میکنی ؟
عبدالکریم! مشرک دوران خود شدی
با جمع عاشقان قلندر چه میکنی؟
یک سوره با سه آیه بیاور پی دلیل!
هنگام داوریست، تو داور! چه میکنی؟!
26 بهمن ماه 1400
🔻ارمغان جنگ روانی دشمن:
❌ مردمی که در اوج اقتدار هستند، احساس ضعف میکنند
❌ انقلابیهایی که خستگی، خوف، و یاس پیدا میکنند
🔻راهکار خنثی سازی آثار جنگ روانی دشمن:
۱.زنجیره تواصی
۲.جهاد تبیین
#جهاد_تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان استاد مهدی امینی درباره فعالیتهای امید دانا
#مهدی_امینی
#امید_دانا
#ایران
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 🔜 #پدرفتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معنی واقعی "زوجیت" به عنوان اصلی ترین ضرورت برای ازدواج ...این بار یک دختر اروپایی روایت می کند!
سه قفل با یک کلید(حکایت اهل راز)
نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت: سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم! قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.
* ماهنامه موعود، شماره 148
https://kayhan.ir/fa/news/236889/ پاسخ اشکالات به تعدد زوجات(1)(پرسش و پاسخ) https://kayhan.ir/fa/news/237059/ پاسخ اشکالات به تعدد زوجات (2)(پرسش و پاسخ
🇮🇷 نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه فرهنگیان استان زنجان با همکاری کانون هنر دانشگاه برگزار می کند.
📽 اکران مستند بن بست شکن
( براساس تجربه ای از علی سرو )
💻 به صورت مجازی
⏰ زمان اکران چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
📅 راس ساعت ۱۹ شب به صورت رایگان
👈 لینک اکران و ثبت نام در بستر مجازی
🆔️https://ekranmardomi.ir/live/nahad-zanjan/a0b2fb
🤗 با ما همراه شوید
👨👩👧👦 جهت تماشای فیلم به صورت خانوادگی
📖 خلاصه ای از مستند ارزشمند بن بست شکن
🖇 یک گروه جهادی متشکل از دانشجویان🎓 سازمان بسیج تهران بزرگ ، در واپسین روزهای سال ۱۳۹۸ ، خدمت در ستاد مقابله به کرونا را جایگزین حضورشان در اردوی راهیان نور میکنند. نیروهای جهادی ، یک کارگاه تولیدی شیلد صورت 😷 برپا میکنند. آنها بعد از اشباع بیمارستانها از محافظ صورت ، تولید گان را شروع میکنند. 🤧 جوانان بسیجی 💪 با مشاهده وضعیت تأسفبار مردم آمریکا ، کمکهای جهادی خود را به سفارت سوئیس ، دفتر حافظ منافع ایالاتمتحده آمریکا در ایران 🇮🇷 ارسال میکنند.
👈 لطفا ادامه ماجرا را با ما همراه شوید ...
18 عراقی که با اذان ابراهیم هادی تسلیم شدند و عاقبت بخیر شدند💫💫💫💫
20 آذر سال 60 برای آزادسازی 70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد ؛ رزمندگان اسلام تقریبا همه مناطق را آزاد کرده بودند و...
عراق تلفات سنگینی داده بود ...
یکی از تپه ها که اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوز مقاومت میکرد ؛ بچه تلاش کردند آنرا هم آزاد کنند.
در تاریکی صبح روز بعد به سمت تپه حرکت کردیم ؛ نیروهای زیادی از عراق روی تپه مستقر بودند.با فرماندهان ارتش صحبت کردیم و هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید...
ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی رو به قبله ایستاد.
و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد ؛ هر چه داد زدیم که بیا عقب الان تو را میزنند ... فایده نداشت ...
تقریبا اواخر اذان ابراهیم بود که صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شده بود ...
ولی همان موقع یک گلوله شلیک و به گردن ابراهیم اصابت کرد ...
خون زیادی از ابراهیم میرفت. به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد ...
در ادامه یکی از بچه ها آمد و گفت یک سری از عراقی ها آمده ؛ دستشان را بالا گرفته و دارند تسلیم میشوند ...
فورا گفتم مسلح بیاستید شاید حقه ای باشد ؛
18 عراقی به همراه یک افسر خودشان را تسلیم کردند...
به کمک مترجم از افسر عراقی پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند؟ گفت هیچی... ما آمدیم و خودمان را تسلیم کردیم بقیه نیروها را هم فرستادم عقب؛ الان تپه خالیه ...
با تعجب پرسیدم چرا؟
گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند ... گفتم یعنی چی؟ افسر عراقی با بغض و اشک در پاسخ گفت: اًین موذن؟
بعد گفت: به ما گفته بودن شما مجوس و اتش پرست هستید ... به ما گفتند ما برای اسلام با ایرانی ها میجنگیم.ما وقتی میدیدم فرماندهانمان مشروب میخورند و اهل نماز نیستند در جنگ با شما دچار تردید شدیم.
امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم تمام بدنم لرزید ... وقتی که نام امیرالمومنین را آورد با خودم گفتم: تو با برادرانت میجنگی؟ نکند مثل ماجرای کربلا ...
گریه امانش نداد.بعد گفت: به نیروهایم گفتم من میخواهم تسلیم شوم هر کس میخواهد با من بیاید.اینها با من آمدند؛ بقیه که نیامدند برگشتند عقب...
آن سربازی هم که به موذن شلیک کرد را هم آورده ام اگر دستور بدهید او را میکشم. حالا بگویید او زنده است یا ...؟ گیج شده بودم ... گفتم زنده است ...رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر بستری بود ...تمام هجده اسیر آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت من را ببخش من شلیک کردم ... بغض گلوی من را هم گرفته بود...
از آن ماجرا پنج سال می گذشت ؛ زمستان سال 65 بود و ما درگیر عملیات کربلا5 در شلمچه بودیم ...
کار هماهنگی لشکر با من بود. برای توجیه بچه های لشکر بدر که همگی از بچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود به مقرشان رفتم.
پس از صحبت با فرماندهان؛ یکی از بچه های لشکر بدر جلو آمده و گفت شما در گیلان غرب نبودید؟
گفتم بله... گفت: مطلع الفجر یادتان هست؟ ارتفاعات انار تپه آخر؟
گفتم: خوب؟ گفت هجده عراقی که اسیر شدند یادتان هست؟ گفتم بله ؛ شما؟
با خوشحالی گفت: من یکی از آنها هستم ...
با تعجب گفتم :اینجا چه میکنی؟
گفت همه ما هجده نفر در این گردان هستیم با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شده و قرار شده بیاییم با بعثی ها بجنگیم.
گفتم فرمانده تان کجاست: گفت: در همین گردان مسئولیت دارد ؛ گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روی این کاغذ بنویس بعد از عملیات مفصل میبنمتان...
همینطور که نامها را مینوشت پرسید: نام موذن شما چه بود؟ یکبار دیگر میخواهیم او را ببینیم ...
بغض گلویم را گرفت؛ گفتم انشا الله توی بهشت همدیگر را میبینید...
خیلی حالش گرفته شد ...عملیات شروع شد ...و نبرد ادامه یافت ...
.. اواخر اسفند 65 بود که عملیات به پایان رسید...
رفتم پیش بچه های لشکر بدر ...از یکی از مسئولین آن سراغ 18 عراقی را با نام هایی که داشتم گرفتم.گفت این گردان منحل شده ؛ در عملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی ها را گرفتند تلفات سنگینی هم گرفتند ولی عقب نشینی نکردند.
کاغذ نام انها را به او دادم. چند دقیقه بعد گفت: همه اینها شهید شده اند ...
ماتم برد ...دیگر حرفی نداشتم...
با خود فکر میکردم ابراهیم با یک اذان چه کرد ... یک تپه آزاد شد یک عملیات پیروز شد ... هم هجده نفر از جهنم جهل به بهشت رفتند ...
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه ۱۳۳
شادی ارواح طیبه همه شهدا صلوات
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💢 *در مقابل شبهات و تخریبها سکوت نکنیم*
🔻 با شدت گرفتن فشار اقتصادی به زندگی مردم و افزایش قیمتهای سرسامآور، به ظاهر پر هزینهترین موضع، دفاع از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن است. این حالت روانی ترس از هزینه دادن و احیانا فحش و ناسزا شنیدن، سبب شده تا تقریبا هیچ کسی جرئت نکند سرش را از پشت خاکریز بالا بیاورد و از انقلاب خمینی دفاع بکند.
🔻 این عدم جرئت هرچه طولانیتر میشود و از فردی به فرد دیگر منتقل میشود، ایجاد یک سکوت وهمناک میکند.
همه با خودشان میگویند: ما در اقلیتیم و اگر حرفی بزنیم، افکار عمومی با ما برخورد سختی خواهد کرد.
در نتیجه این دسته افرادی که مدافع یک نگرش هستند، همه دست به دست هم میدهند و سکوت را عمیقتر میکنند و به آتش توهّم اقلیت میدمند. هرچه زنجیره سکوت ادامه دارتر، سکوت وهمناکتر ...
🔻 حال در این فضای ساکت وهمانگیز، فقط یکصدا به گوش میرسد، صدای ضد انقلاب با تمام توان، با تمام ابزارهای رسانهای و تبلیغی!
🔻 او شروع میکند حقائق را وارونه جلوه دادن. حقائق را پوشاندن. باطل را به جای حق نشاندن و کافیست یک نادانی آتو به دستشان بدهد تا آنها با تمام توان وارد میدان شوند و سایتها و شبکههای اجتماعی و روزنامههایشان پُر بشود.
نمونه میخواهید؟ مثل همین ماجرای اخیر اهواز و آن فاجعه ...
🔻 خانم الیزابت نوپل نیومن به این حالت میگوید: « مارپیچ سکوت» یعنی چی؟
یعنی در خصوص یک موضوع مناقشهانگیز، مردم درباره افکار عمومی حدسهایی میزنند. آنها سعی میکنند دریابند که در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت و سپس میکوشند که تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آنهاست یا خیر.
🔻 حالا اگر آنها احساس کنند که در اقلیت هستند یا افکار عمومی در جهت مخالفت با آنهاست، ترجیح میدهند که سکوت اختیار کنند. هر چقدر این دسته بیشتر سکوت کنند، جریان افکار عمومی نیز گمان میکند که حرف جدید دیگری وجود ندارد، لذا مارپیچ سکوت تشدید میشود.
🔻 نظریه مارپیچ سکوت این را میگوید که: مردم به شدت از انزوا میترسند. بیشتر مردم از ترس انزوا، بر ضد قضاوتها و ارزیابیهای خودعمل میکنند.
🔻 اما چند نکته ی مهم در خصوص مارپیچ سکوت و رسانههای جمعی:
1⃣ اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، دربارهی آن با یکدیگر صحبت میکنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیدهی خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمیکنند.
2⃣ افراد ممکن است، از رسانههای جمعی به عنوان منبع انتقال عقائد استفاده کنند، اگر اعتقاد خاص آنها در رسانه مطرح نشده باشد، آنها نتیجه میگیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3⃣ بسیاری از افراد که عقیدهی خاصی دارند به سبب ترس از انزوا آنرا بیان نمیکنند، لذا هرچه بیشتر افراد ساکت بمانند، دیگران احساس میکنند که عقیده مخالف وجود ندارد، بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل میگیرد.
4⃣ اما نکتهی مهم این است که در این فرآیند مردم بیشتر به آنچه دیگران به صورت عمومی بیان میکنند، اتّکا و اعتماد میکنند تا به آنچه واقعا فکر میکنند.
در این بین ماها شعار میدهیم که شیعیان تنوری هستیم! دروغ میگوئیم؛ ما شیعیانِ فقط احساسی هستیم!
شیعیانی که ضرری برای استکبار ندارند! ما خیلی گوگولی هستیم! مرد جنگ نیستیم.
هر شب، استوری احساسیمان ترک نمیشود. اما دریغ از یک کلمه حرف حق! یک کلمه دفاع از عقبهی پرافتخار انقلاب خمینی.
هیچ کس جرئت نمیکند از جایش تکان بخورد و این سکوت تو در تو را بشکند!
🔻 در جهاد تبیین اولین قدم، شکستن این سکوت است. دست به دست هم بدهیم و مثل یک شبکه منظم، با صراحت، شجاعت و منطقی از آرزوی_انبیا دفاع کنیم.
آیا یک مَرد نیست که سر از پشت خاکریز بیرون آورد و با یک الله اکبر خط را بشکند؟!
جنگ را نمیبینید؟! خمینی در جماران تنهاست! همت کجاست؟!
هل من ناصر خامنهای بلند است. کجاست سلیمانی که در این جنگ ترکیبی، فرماندهی کند و لشکر حزب الله را امامت؟!
🔻 فرمان جهاد رسیده. جهاد تبیین! سرت را از پشت آن ترس لعنتی، بیرون بیاور و از شرفت بگو. از معجزه امام خمینی دفاع کن!
ولایت مداری به حرف نیست! مرد عمل کجاست؟!
حرف بزن!
چهره به چهره! استوری به استوری!
فرد به فرد ! گروه به گروه!
لات کوچه خلوت نباش ! در این جنگ ترکیبی، شمشیر بکش! اقدام کن!
✏️ نویسنده: سید رضوی