استاد رائفی پور4_5929444437959640217.mp3
زمان:
حجم:
24.19M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «هدف از بیان خطبه فدکیه چه بود؟» (جلسه سوم)
☑️ لینک فایل تصویری
https://t.me/masaf/59140
🏴 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور 📝 «هدف از بیان خطبه فدکیه چه بود؟» (جلسه دوم) ☑️ لینک فایل تصویری https
⬆️⬆️⬆️
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «هدف از بیان خطبه فدکیه چه بود؟» (جلسه دوم)
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست و دوم #بخش__2 ✳️خداوند متعال
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_ودوم
#بخش__3
✴️آقا شما باید نفس خودت رو مهار کنی.کبریایی و تکبر و عُجب نفس خودت رو بگیری؛ باید نفس خودت رو در مقابل پروردگار عالم ذلیل بکنی.
❌این به واسطهی دستور مستقیم پروردگار عالم نمیشه.ولیه خودش رو پروردگار عالم میزاره و یا غیر از ولیه خودش، سلسله مراتب میگزاره.
🧒به بچهها میگه: پدر و مادر......پدر و مادر رو حرفش و گوش کن!
😦بابا... پدر و مادر مال یه نسل دیگست، الآن منو خوب درک نمیکنه ...
حتی پدر و مادر مال یه مذهب دیگست...
😏ها.....له میشی، آره...بابا آره دیگه...حرف درست و منطقی که نمیزنه ...ها...له میشی، آره....
⁉️من کی دنبال این بودم که تو رفتار منطقی داشته باشی؟؟من دنبال این بودم که تو له بشی....
‼️من اگه میخواستم حرف منطقی گوش بدم؛ حرف ابلیس رو گوش میدادم که برگشت، گفت : او از خاک و من از نارم....من لطیف ترِ جنسم ...
🔻البته حالا به ظاهر منطقیه ها.....
من دنبال چییم؟! تو دنبال چی؟!
✳️این قاعده رو در کافی شریف ببینید.
«ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ»
✨(حالا این عبارت ها رو کسی که این بحث رو طی نکرده باشه، واقعا متوجه نمیشه... ولی الان شما کلمه به کلمه ش رو راحت متوجه میشید.)می فرماید: ذَلِّلْ نَفْسَكَ ....نفست رو ذلیل کن .
@IslamLifeStyles_fars
⁉️آقا چرا من باید نفسم رو ذلیل بکنم؟
باید کبریایی و تکبرِ نفس رو بگیری مقابل کبریایی خدا، نفس ذلیل بشه مقابل کبریایی خدا
✅تا این اتصالات برقرار بشه. تا بتونی از خدا لذت ببری. تا خدا راهت بده، به مقام قرب خودش.
💫«ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ »
به تحمل کسی که با تو داره مخالفت میکنه.
❇️ یعنی مدیریت مخالفت با هوای نفست رو بده به « مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ » مدیریت مخالفت با هوای نفست رو بده به مافوقِ خودت.
🧕خانمها مافوقِ شون، آقا شونه
توی یه زمینه هایی
👑مدیریت مخالفت با هوای نفس خودشون رو بدن به مافوقِ خودشون
واِلا روی سعادت رو نخواهند دید ... دیگه، دیگه....
〽️آقایون، خانمها، جوانها، بزرگترشون بابا و مامانِ شونه؟!مدیریت مخالفتِ هوای نفسشون رو بدن به بابا و مامان شون.
🚫لذا میفرماید:«اف» بهش بگی داغونت میکنم.«اف » البته تو فارسی خیلی کلمهی بدیِ. ظاهر اون زمان همچین چیز ناچیزی بوده.!
❌ یه جوری برخورد بکنی دل پدر و مادرت......
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ محبت مادری حضرت زهرا (س) به رزمندگان دفاع مقدس
💬 حاج قاسم سلیمانی، خطاب به مادران شهدا:
🔸 وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا (س) را دیدم...
🏴 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیستم سیدهادی رسید دانشگاه رو گوشیم میس انداخت، سوار ماشین شدم سید هادی: عمه می
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
نزدیکیم و علاقهام به حجاب، خیلی بیشتر شده بود
حضورم در جاهای مذهبی هم خیلی بیشتر شده بود
امروز قراربود زهرا بیاد خونه ما میگفت باهات یه کاری دارم
که اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی
صدای زنگ در بلند شد
این صددرصد زهرا بود
+ سلام خاله خوبید؟
٬٬ممنونم دخترم تو خوبی؟
پدر و مادرت خوبن؟ برادرات خوبن ؟
+ همهخوبن، سلام دارن خدمتون، این نرگس کجاست؟
- آی آی زهراخانم
غیبت؟
+ بروبابا کدوم غیبت؟
- زهرا چیکارم داشتی؟
+ نرگس جان من تو چندماه دنیا اومدی؟
- إه بگو دیگه
+ اووووم
قراره چندتا تیم بسیجی جمع آوری آثار شهداء کارکنن تو دانشگاه
- یخ این کجاش ذوق مرگی منو داره
من مگه بسیجی ام
+ نه نیستی، اما من میتونم یه همراه باخودم تو این پروژه داشته باشم
- واقعا
+ آره به جان خودم راست میگم
- وای زهرا عاشقتم
حالا تیم ما چه کسانی هستن
+ من، تو، داداشم و علی
- علی کیه؟
اون وقت
+ صبوری
نرگس یه چیزی میگم
جیغ جیغ نذاریا
- چی
+ منو علی فرداشب محرم هم میشیم
- چــــــــــــــــــــــــی... الان به من میگی
خرس پشمی براش پرت کردم
بچه پررو بذار من نامزد کنم
اگه بهت گفتم
+ تو نامزد کنی
بخوای نخوای من میفهمم
- یعنی چی؟
- هیچی
از فردا مصاحبه با خانواده شهدای مدافع حرم شروع میشود
اولین مصاحبه ما با خانواده مادرشوهر نرجس شد
قرار براین شد فردا بریم
بسیج دانشگاه ومن باهشون تماس بگیرم
رسیدم دانشگاه رفتم دفتر بسیج خواهران، شماره تماس خونه شهید حسینی گرفتم، پدرشون برداشت
- الو سلام منزل شهید حسینی
°° بله بفرمایید
- ببخشید حاج خانم هستن؟
°° بله چنددقیقه ای گوشی دستتون
== بله بفرمایید
- سلام خانم حسینی، خوب هستید؟
== ممنون ببخشید شما
- نرگس ساداتم خواهر عروستون
== شرمنده نرگس جان نشناختم
واقعا حال روحیم خوب نیست
- بله میدونم
حاج خانم اگه اجازه بدید میخوایم با چند رفقای حسین آقا مزاحمتون بشیم
== نرگس جان والا ما تاحال با کسی درمورد حسین صحبت نکردیم
اما شما به خاطر نرجس بیاید عزیزم
- ممنونم حاج خانم، پس اگه اجازه بدید ما فرداساعت ۶ غروب مزاحمتون بشیم
== مراحم هستید، تشریف بیارید
- ممنونم
* : نرگس سادات چی شد
- برای فردا ساعت ۶ هماهنگ کردم
*احسنتم خواهر موسوی
-زهرا ولی جای من تو تیم شما نیست
برادر و همسرتو هستن، من به اونا نامحرمم ، چیکارمیکنم توی این تیم
*نرگس سادات تو مگه از برادرمن چیزی دیدی که اینجوری میگی
- این چه حرفیه
من پسری به چشم پاکی برادرت ندیدم
اما مطمئنم حضورم هم باعث آزار خودم هم اون بنده خداست
* نرگس آجی این راهو خود شهداء سرراهت گذاشتن
- خداکنه حرف تو باشه
* نرگس سادات بریم مزار شهداء
توسل کن به خودشون، من مطمئنم خودشون میگن حرف منه یانه
- باشه بریم
وارد مزار شهداء شدیم، رفتیم سر مزار یکی از شهدای مدافع حرم
*نرگس آجی من میرم سرمزارشهیدم
توام حرفات بزن
- باشه آجی
زهرا ازم دور شد
شیشه گلاب ریختم رو مزارشهید
با دستم مزارش لمس میکردم
من تازه قدم به راهتون گذاشتم
چطوری تو یه تیم نامحرم هست کارکنم؟
نکنه بجای ثواب گناه کنم
شب بعداز خوندن نماز مغرب راهی خونه شدیم
چشمام قرمز قرمز بود
- سلام عزیزجون حالم خوب نیست میرم بخوابم
خواهشا کسی نیاد سراغم
چشمام بستم، خواب دیدم
تو مزار شهداء دارم راه میرم
یهو از مزار شهداء تو یه منطقه جنگی حاضر شدم، شهید ململی صدام کرد
خانم موسوی، این اسامی ثبت کنید تو این دفتر، پرونده هاشون که کامل شد
بدید امضاش کنم
#ادامه دارد...
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم، جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم
خانم موسوی پرونده تکمیل کنید بدید امضاکنم
انگار حرف زهرا بود، شهداء خودش خواستن توی این راه باشم
گوشیم برداشتم به زهرا پیامک دادم:
سلام آجی بیداری
* سلام عزیزدل آجی آره
- زهرا من تو تیم میمونم
*وای خدایا شکرت
- کاری نداری خواهری
* نه عزیزدلم
فقط فردا ساعت ۵:۳۰ غروب دانشگاه باش
- باشه خداحافظ
* یاعلی
نمازمو که خوندم مفاتیح برداشتم تا یه دعا بخوانم
بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومد
یاداعتکاف افتادم، چه دوره ی عالی بود
ساعت ۴:۳۰ ظهر پاشدم رفتم سمت کمد
مانتو و شلوار سرمه ای برداشتم با یه روسی سفید که طرح لبنانی سرکردم
دفعات استفاده من از چادر خیلی بیشتر شده بود، اما هنوز تو دانشگاه سر نکردم
از عزیزجون و آقاجون خداحافظی کردم رفتم، دانشگاه کلا تعطیل بود
فقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکرد
تا برسم دانشگاه ساعت شد ۵
رفتم بسیج خواهران درزدم دیدم بسته است کلا
اومدم شماره زهرا بگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد
+ خانم موسوی
برگشتم سمتش
با دیدن مدل روسرویم خیلی خوشحال شد انگار
-بله
+ زهرا داخل بسیج برادران هست
در نیمه باز بود
بدون اینکه دربزنم رفتم داخل
آقای صبوری دست زهرا تو دستش بود
تا منو دید از خجالت آب شد
منم باصدای که شیطنت توش موج میزد : زهرا جونم سلام
زهرا: سلام تو درزدن بلدنیستی
- حالا فلفل قرمز ن ....
هنوز جمله کامل نکرده بودم که یهو آقای کرمی داخل شود وگفت فلفل قرمزچیه
وای خدایا آب شدم، بعدازیه ربع فهمیدم برای تقدیر از خانواده شهید یه جعبه شیرینی + یه نیم سکه بهارآزادی با یه لوح خیلی زیبا از تصویر و قسمتی از وصیت نامه شهید است
تهیه شده
به سمت خونه شهید راه افتادیم
تو ماشین قراربر این شد چون فامیل ما هستن من مصاحبه انجام بدم
رسیدیم خونه شهید، من زنگ زدم
سلام خانم حسینی
سلام نرگس جان بیاید داخل
حاج خانم جلوی در منتظر ما ایستاده بود
-سلام حاج خانم
مادرشهید: سلام دخترم خوبی؟
ممنون شما خوبی
ممنونم
دستم گرفتم سمت زهرا
حاج خانم ایشان دوستم هستن
ایشانم برادر و همسرشون هستن
واز رفقای حسین آقا هستن
خدابهشون سلامتی بده
برای مادراشون حفظ کنه
آقای صبوری و مرتضی: ممنون حاج خانم
-حاج خانم خیلی ممنون که اجازه دادید ما بیایم
مادرشهید: خواهش میکنم دخترم
- اگه اجازه میدید مصاحبه شروع کنیم
مادرشهید بفرمایید
-بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مورخ تاریخ ....... در خدمت خانواده شهید مدافع حرم سید حسین حسینی هستیم
مادر بفرمایید خودتون معرفی کنید و نسبت باشهید بگید
مادر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم
بنده انسیه سادات موسوی مادرشهید مدافع حرم
سیدحسین حسینی هستم
- خانم موسوی برامون از دوران کودکی حسین آقا برامون بگید؟
مادرشهید: خانواده ما هم فوق العاده مذهبی هم پرجعمیت، حسین سال ۶۸ دنیا اومد. پدرش تو مأموریت تو کرمانشاه بود، حسین تو محرم دنیا اومد
مادرشوهرم با همسرم تماس گرفت گفت خداباز یه پسر بهتون داده
همسرم گفت فدای حسین زهراست مادر اسمش بذارید حسین
حسین تا ازبچگی هم بین خودش و نامحرم یه پرده حیا قائل بود
یادمه یه بار برادربزرگش سیدمحسن
تو مدرسه خورده بود زمین سرش شکسته بود. سیدحسین ۶ سالش بود بهش گفت پسرم من میرم مدرسه اما تو به چیزی دست نزنیا
یه دوساعت کارم طول کشید
اومدم خونه دیدم حسین پرده آشپزخونه آتش زده خاموشم کرده
درباز کردم
اومدم تو دیدم نشسته وسط آشپزخونه دست میزنه میگه مامان ببین بازی کردم
خیلی باآرامش نشسته بود با خاکسترا نقاشی میکرد رو دیوار
بعداز چندتاسوال گفتم
حاج خانم چطوری تصمیم گرفتن برن سوریه
ترم شش دانشگاه بود دوستش جانباز مدافع حرم شده بود. رفتیم دیدن اون باهم، توراه گفت مامان اجازه بده منم برم، مسئولیت ما سنگین تره چون سیدهستیم، عمه جانم وسط دشمنه
یک هفتهای طول کشید تا بارفتنش موافقت کنم
- حاج خانم سفارش اصلیشون چی بود
حجاب و نماز و ولایت فقیه
یه ساعت بعد همه خداحافظی کردیم و رفتیم
یک هفتهای از دیدارما میگذشت
رفتم تو پذیرایی رو به آقاجون گفتم
- آقاجون
آقاجون: جانم بابا
- میخوام برای همیشه چادر سرکنم
آقاجون: آفرین دخترم، پس بالأخره عاشقش شدی
- خیلی شرمنده چادرم
#ادامه دارد...
#حالِ_خوب 178
🙁 کسی که کاذب حالش خوب بشه، بعداً به صورت خیلی فاجعهآمیزی حالش بدتر خواهد شد.
👈🏻 خب، پس ما انگیزهمون برای حال خوب فرق میکنه با دیگران. هم برای عبادت نیاز به حالِ خوب داریم، هم خودمون همینجوری برای پیش خدا نیاز به حال خوب داریم.
😢 وگرنه از چشم خدا میافتیم.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars