eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
8211057064.pdf
7.99M
📗 دریافت PDF کتاب «من به معترضم!...
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بہ عشــق زݩ زندگــے آگــاهۍ... ساخته شده توسط تیم خودمون👩🏻‍💻هرگونه ادیت به کلیپ ساخته شده حق الناس می‌باشد❌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
-‏ما نسل اندر نسل مجروح جنایت های شیطانیم. ⇦دو جانباز از دو نسل در آغوش هم... ±این حکایت ها در تاریخ ثبت می شود.."
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-💛🌼- 🎥 واکنش ابراهیم هادی به دخترانی که نگاهش می‌کردند!
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
حاجی قدیمیا برامون میگن هروقت روضه در و دیوار رو روضه خون میخونده شما به پهنای صورت و بی اختیار اشڪ میریختین انقدر ڪه تمومی نداشته.. حاجی! نبودی ببینی چادر از سر ناموس مردم ڪشیدن و بهش سنگ زدن💔🚶‍♀
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
-💛🌼- - از خواهرانم می‌خواهم که خود را همچنان حفظ کنند، زیرا که رسالت آن‌‌ها این است. - از شما عاشقان شهادت و دوستان می‌خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. - همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار بندید. - چون هرکسی روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرانگیرد. - نمازهایتان را فراموش نکنید. برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید. 🌷فرازهایی از وصیت‌نامه شهیده دانش آموز زینب کمایی
هدایت شده از ❮پ‍‌ل‍‌اک‍‌ خـ🇵🇸ــ‍‌اک‍‌ی∫
-💛🌼- دستگیری_شهید_نظری از_دختر_دانشجو همین که نشستم سر مزار فرزندم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است کنار قبر فرزند شهیدم و می‌خواند. فاتحه خواند و‌گریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرش‌گریه می‌کند.‌گریه‌اش که تمام شد گفتم: دختر شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس می‌خوانم چندین شب پیش خواب دیدم که این به نزدم آمد و گفت: آمده‌ام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه می‌شود از اموال است. شما در دو کار سستی و کاهلی می‌کنید اول و دوم ! همان‌جا از ایشان سؤال کردم مزارتان کجاست؟ که دقیقاً اسم و نشانی مزار خودش را داد. پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من آن دختر خانم می‌آمد و شروع می‌کرد به بر سر مزار شهید نظری… : پدر شهید 🌷
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
25.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک خانم وسط اغتشاشات کشف حجاب کرده یک خانم چادری میاد و بهش امر به معروف میکنه 👈 واکنش این خانم را ببینید @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
aviny-www.Ziaossalehin.ir-03.mp3
787K
🔊 | 🔻نقطه قوت ما در ایمان ماست...! 🎙شهید آوینی @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
25.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خط خون 🔹مستند «خط خون» روایتی مختصر از این شهید مدافع امنیت است که از خبرگزاری تسنیم منتشر می‌شود. 🔹شامگاه شنبه ۱۶ مهرماه بود که شهید سلمان امیراحمدی در اغتشاشات اخیر در منطقه فلاح تهران به شهادت رسید. @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🙂 حدود هشت ماه از شروع جنگ می گذشت که اتفاقی در زندگی من رخ داد و سرنوشتم را عوض کرد. تقریباً اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ بود که خبر خواستگاری در خانه ما زمزمه می شد هاج و واج بودم به خصوص وقتی با صراحت این قضیه را به من گفتند خودم نمی دانستم باید چه جوابی بدهم انقدر که داشتم توی یک دریای طوفانی دست و پا میزدم زندگی زناشویی برای من مثل یک غول بود که در مه غلیظ افتاده باشد. چند بار مرتضی با خاله آمد به خانه ما از همدیگر را خوب می شناختیم. ولی حجب و حیایی داشت این خصوص از وقتی که چشمام گوشمان باز شده بود. هرچند دختر خاله و پسرخاله بودیم ،می‌توانستم زیاد هم گرم بگیریم و خوب حرف بزنیم. نگاه فکر میکردم که مرتضی آدم وارسته و متدین و با اخلاقی هست. به همین سادگی قبول کردم 😍.یک ربع بعد به اتفاق خانواده آمدند خانه ما .بدون آن که تشریفات چندانی باشد صحبتهای دو خانواده در آن جلسه شروع شد . من میرفتم چای بیاورم. این را هم بگویم که حق طبیعی هر دختر دم وقتی از که بداند در این جلسات چه میگذرد. من هم گوش تیز میکردم . توی آشپزخانه یادم هست که همه حرف هایشان را خوب می شنیدم البته صحبت‌ها خیلی هم حول محور ازدواج نمی چرخید .بیشتر گفتگوی خودمانی بود تا مسائل دیگر. آخر شب به زن مهریه که پیش کشیده شد توافق کردن به یک ۱۱۰,۰۰۰تومان و صلوات فرستادند.♥️ _ببینید شغل من نظامی است. بیشتر اوقات من صرف جبهه و جنگ می‌شود و کمتر دست میده در شهرستان بمانم. خواهشی از شما دارم که خوب فکرتان را بکنیپ و جوانب کار را نگاه کنید که بعد خدای ناکرده پشیمان نشوید‌.🤭 برای لحظه‌ای در سکوت لغزیدن و به کف اتاق یا سقف خیره شدند. _همه ما این شرایط را درک میکنیم شما هم برای دفاع از ناموس ما می جنگید. _ما که به این وصلت راضی هستیم. _هرچه خدا بخواهد همان میشود هرکسی چیزی گفت و من چه می توانستم بگویم.. آن شب دوباره من در خلوت خودم به فکر فرو غلطی دم به آینده ای که تاریک و روشن بود .گفتم :خدایا چه کنم ؟حیرانم !خودت راه درست را پیش پایم بگذار ! آن وقت خروسهای آبادی خواندند و من هنوز در رویا غوطه می خوردم و خواب بر من حرام شده بود.. فردا صبح قرار خرید گذاشته بودند با صدای مادرم از جا بلند شدم نمازم را خواندم و کلی دعا و ثنا کردم .بعد همش منتظر بودم تا کی در به صدا در بیاید. ساعت ۹صبح خودش آمد و با هم به شهر رفتیم .چند تا از خانواده ها هم آمده بودند .یادم نیست خرید مان چقدر طول کشید. فقط یک دست لباس بود یک حلقه طلا که درست به خاطر دارم به پول آن روزها دقیقاً ۶۰۰ تومان می‌شد. برگشتیم روستا و دو روز بعدش به فسا آمده و در محضر جناب آقای شریعتی در یک مجلس ساده عقد کردیم. @Modafeaneharaam •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا