هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
⭕️عیسی #کلانتری، به انصافنیوز گفته اگر #دریاچه_ارومیه احیا نشود سیل مهاجران ایجاد میشود و هیچ حکومتی در #ایران دوام نمیآورد...!*
*➕جالب است بدانید، ستادی که ایشان رییس آن بوده برای احیای دریاچه ؛ ۱۵ هزار میلیارد تومان بودجه گرفته و ۱۰ میلیون دلار سرمایهگذاری هم ژاپن(جهت تصحیح روش کشاورزی) در زمانش کرده و بازهم دریاچه خشکیده است!*
#سرطان_اصلاحات
👈🏻 حتما ببینید و نشر دهید ...
*🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷*
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
«بسم رب الشهدا و الصدیقین»
⚜️ ای مردم فکر نکنید که بدون آگاهی به اسلام به جبهه رفتم و شهید شدم بلکه از روی آگاهی و لبیک گویی به ندای حسین زمان، پیر جماران به جبهه رفتم و شهید شدم.
«برشی از وصیتنامهی شهید صادق باباعلیان»
⚜️ *مجلس عزای حضرت اباعبداللهالحسین (ع)*
🕓زمان:از شنبه۱۴۰۱/۵/۲۹ ساعت۱۸
*به مدت ۵ روز*
📍مکان: پایگاه بسیج الزهرا(س)
🔹ویژهی خواهران
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
•🌸✨•
فحشمیده؛میگہشوخےبود
تھمتمیزنہ؛میگہحسششممبود
دروغمیگہ؛میگہمصلحتےبود
بآنامحـرمصحبتمیکنہ؛میگہضرورۍبود
خودنمآیۍمیکنہ؛میگہتبلیغاسلآمبود . . !
اسمخودشمگذآشتہبچہمذهبۍ😏
✨¦⇠ #بدونتعارف
•••━━━━━━━━━
🕊http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
🔹 وقتی که فرزند شما از مشکلاتش،
مثلا از اختلاف با دوستش میگوید با تمام وجود به او گوش فرا دهید.
حتی خیلی اوقات لازم نیست صحبتی کنید فقط کافیست #بادقتگوشکنید.
توضیح مشکلات برای پدر و مادری که واقعا گوش میدهند خیلی آسانتر است و در بیشتر مواقع سکوت از روی هم دردی همان چیزی است که کودک به آن نیاز دارد....
#تربیت_فرزند
🌱http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
📲 پوشش صد درصدی بیمه برای مادران باردار تا ۲ سالگی فرزند
🔹معاون امور زنان و خانواده رئیسجمهوری از پوشش صد درصدی بیمه برای مادران باردار تا ۲ سالگی فرزند و پوشش ۱۰۰ درصدی فرزندان آنها تا ۵ سالگی خبر داد.
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
*در روزگاری كه* :
زن را بـه “تن” می شناسند*
*غیرت را “بددلی” می نامند
*و باحجاب را ” اُمل” می دانند ،*
*تو همچنـان “فرشته” بمان*
*بانوی سرزمین من*
*ای ساکـن دیار حجب و حیا!*
*چه عارفانـﮧ بـﮧ میدا ن آمده اے!*
*پوشش دینے تو دل پاکان روزگار را*
بـﮧ شوق آورده است.*
*چرا کـﮧ ایـن پوشش
از زره جنگاوران میدان رزمـ*
*بسے والاتر است
*کـﮧ آن زره میدان جهاد اصغر است*
*و حجاب تو زره میدان جهاد اکبر!!*🌹🌹
#حجاب #عفاف
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گریههای انوش معظمی بازیگر نقش حرمله در مختارنامه؛ من با کس دیگه معامله کردم ولی خیلی جاها دلم شکست
#بازیگر #سینما
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از پایگاه بسیج خواهران الزهرا(س)
☝️این که بی سر نشسته حقیقتا به ثمر نشسته ...
🌱بی سرو سامان توام یا #حسین ...
🌱بیاد همه شهدا و گذشتگان میگوییم
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا ابا عبدالله
http://eitaa.com/Yarabazahra
هدایت شده از حضرت رقیه(س)سوم محرم۴۰۰
ست
چطور بخوابه ..
منو زدن .. منو زدن ..
دشمنت سرم ریخت
منو زدن .. منو زدن ..
صورتم بهم ریخت
تو رو زدن .. تو رو زدن ..
نیزه ها و خنجر
تو رو زدن .. تو رو زدن ..
پیشِ چشم مادر
ـــــــــــــــــــــــ
خبر داری به کی پناه بردم
خبر داری که من کتک خوردم
بالای نی سرت رو که دیدم
اینجور برات بگم بابا: مُردم..
بابا شنیدی بهم چیا گفتن
باور نمیکنی کیا گفتن
تو مسجد کوفه مسلمونا
تو بازار هم یهودیا گفتن
بابا کجا بودی میترسیدم
میدونی چند شبه نخوابیدم
بابا جونم میدونی چند روزه
اون روی ماهتو نبوسیدم
معلوم نبود به عمه ها میخورد
یا نه به اون تشت طلا میخورد
چوبی رو که بالا میرفت دیدم
اما نمیدیدم کجا میخورد
اون ماجرا رو تازه فهمیدم
تا این لبای زخمی رو دیدم
حالا لب خشک منم سرخه
از بس لب خونی تو بوسیدم
*قربونت برم بابا، میدیم چوبش بالا میرفت اما عمه جلو چشمامُ میگرفت نمیدیدم کجا فرود میاد .. همهی گذشته و زیر خاک خوابیده ها فیض ببرن .. قربونِ اون سه ساله ای برم که زنِ غساله گفت دست به این بدن نمیزنم .. آخه این بدن همه جاش کبوده .. نکنه مریضی داره .. ای حسین ...
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』
ــــــــــــــــــ
‼️هرگونه کپی برداری از متونِ روضه در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال #جایز نبوده و مصداق بارز #حق_الناس می باشد.
#hardrevenge
#انتقام_سخت
#مرگ_بر_آمریکا
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله
#سید_رضا_نریمانی
#شب_سوم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
↜ وب سایت↶
www.babolharam.net
✓ سروش ↶
http://sapp.ir/babolharam_net
✓ ایتا ↶
https://eitaa.com/babolharam_net
✓ تلگرام ↶
https://t.me/babolharam_net
✓اینستاگرام↶
http://instagram.com/babolharam__net
بال و پری می خواهد
مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
سینه آرام ندارد كه سری می خواهد
دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟
هر سفر قاعدتاً همسفری می خواهد
حال من حال یتیمی است كه هر شب تا صبح
دامن عمه گرفته پدری می خواهد
خون پیشانیِ تو آتش این دل شده است
لاله تا داغ ببیند شرری می خواهد
نكند بازهم این زخم، دهن باز كند
لب تو بوسۀ آهسته تری می خواهد
چادرم سوخته فكر كفنم باش پدر
قامتم پوشش نوع دگری می خواهد
این شب آخری ای كاش عمو پیشم بود
شام تاریك خرابه قمری می خواهد
(مصطفی متولی)
*************
بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم
شرحی مفصل ازغم و درد وفغانت می دهم
درکربلا دشمن اگر از راه کین ابت داد
ای تشنه لب باز آکه من آب روانت می دهم
بابا گر از چوب جفا ، لب های تو باشد کبود
گلبوسه هااز جان و دل من برلبانت می دهم
گر مادرت برتو نشان ، رخسار نیلی را نداد
من جای سیلی را نشان ، درآستانت می دهم
با تازیانه پیکرم، گردیده بابا نیلگون
باز آ که بر تو مختصر؛ شرحی زآنت می دهم
پاهای من از آبله، گردیده خونین چوسرت
باسر اگر آیی برم، پارا نشانت می دهم
دیدم که عمه می زند؛ گلبوسه در زیر گلو
توبوسه ای برمن بده؛ من نقد جانت می دهم
(ژولیده نیشابوری)
*******************
بابا بیا دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن
گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن
امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت
از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن
من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن
گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن
من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن
محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یک سر سفید، موی سرم را نگاه کن
چوب یزید را به سرش خُرد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن
(جواد حیدری)
***********************
بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی
در محفل غریب یتیمان خوش آمدی
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی
حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن
این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن
قدری بکش تو ناز من نازدانه را
تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد
پایم ز درد آبله ها تیر می کشد
با عمه پا به پای اسیران دویده ام
دنبال قافله به بیابان دویده ام
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را
شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را
چون صورت تو صورت من زخم خورده است
اصلا تمام قامت من زخم خورده است
چشم انتظار دختر تو شهر شام بود
دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم
یکباره گر گرفت و بر افروخت گیسویم
بابا نگو به عمه ... سرم درد می کند
با او نگو ولی ... کمرم درد می کند
من زینب توام به خدا زیور توام
خیلی شبیه مادر غم پرور توام
آبم مکن مپرس ز احوال موی من
بگذر ... چرا نیامده با تو عموی من؟
ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو
از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو
خون می چکد هنوز چرا از روی لبت
ای دخترت فدای رخ نا مرتبت
د
هدایت شده از 🌸تنهامسیریهای آذربایجان شرقی
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیست_وششم
#باپدرم_حرف_بزن
❄سرمای سختی خورده بودم.
با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه.
حالم خیلی خراب بود.
💧توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.چشم هام می سوخت و به سختی باز شد.
پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم، فکر کردم شاید از بیمارستانه،
اما دایسون بود ...
♨تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن...
–چه اتفاقی افتاده؟
گفتن حالتون اصلا خوب نیست...
گریه ام گرفت ...
حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ...
با اون حال ... حالا باید...
✳حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم.
–حتی اگر در حال مرگ هم باشم ،اصلابه شما مربوط نیست.
تلفن رو قطع کردم.
🔘به زحمت صدام در می اومد.
صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود...
💥پشت سر هم زنگ می زد.
توان جواب دادن نداشتم.
اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم.
توی حال خودم نبودم ...
دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد...
♨–چرا دست از سرم برنمی داری؟
برو پی کارت.
–در رو باز کن زینب.
من پشت در خونه ات هستم.
تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه!!
–دارو خوردم.اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان.
یهو گریه ام گرفت.
✳لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم.حتی بدون اینکه کاری بکنه، وجودش برام آرامش بخش بود ...
تب، تنهایی، غربت ...
🌟دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم.
–دست از سرم بردار.
چرا دست از سرم برنمی داری؟
اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
🔘اشک می ریختم و سرش داد می زدم.
–واقعا داری گریه می کنی؟
من واقعا بهت علاقه دارم. توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش...
❤–باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟
با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم…
چند لحظه ساکت شد ...
حسابی جا خورده بود...
–توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
🔷آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم. دیگه توان حرف زدن نداشتم.
–باشه ... شماره پدرت رو بده ...
پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟
من فارسی بلد نیستم...
🔶–پدرم شهید شده ...
تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم.
از اینجا برو ... برو...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم...
💢نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود.اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم.
💮از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم ،دیدم تلفنم روی زمین افتاده ...
باورم نمی شد، 10 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون...
👌با همون بی حس و حالی ،رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد.
💞پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود، مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین.
از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم.
انگار نصف جونم پریده بود.در رو باز کردم.
باورم نمی شد ، دکتر دایسون پشت در بود...
😕در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ، با حالت خاصی بهم نگاه کرد.
اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام.
💕–با پدرت حرف زدم ،گفت از صبح چیزی نخوردی.مطمئن شو تا آخرش رو می خوری.
این رو گفت و بی معطلی رفت.
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم،چند تا ظرف غذا بود با یه کاغذ.روش نوشته بود...
💠–از یه رستوران اسلامی گرفتم.کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری.نشستم روی مبل.
ناخودآگاه خنده ام گرفت...
👈ادامه دارد.....
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@East_Az_tanhamasir
هدایت شده از یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سیزدهم
تو عین طهارتی
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ...
حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ...
و گاهی کارگر دم دستم بود ...
تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ...
بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ...
همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ...
با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...😟
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... 😭
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت...
اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
ادامه دارد....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
Eitaa.com/basijianZahraei
هدایت شده از 🥀سربازان زینبی🖤فدائیان حسینی🥀
قول میدی
🌺
💚
🍂
اگه خوندی
🌺
💚
🍂
توهرشرایطی
🌺
💚
🍂
که هستی
🌺
💚
🍂
کپی کنی
🌺
💚
🍂
وتا اونجایی که
🌺
💚
🍂
میتونی منتشرکنی
🌺
💚
🍂
اللهم
🌺
💚
🍂
عجل
🌺
💚
🍂
لولیک
🌺
💚
🍂
الفرج و
🌺
💚
🍂
العافیه و
🌺
💚
🍂
النصر
🌺
💚
🍂
اگه سر قولت هستی این پیامو منتشر کن تا همه برای ظهور حضرت مهدی(عج) دعا کنن😊