eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اکیپ۳۱۳
هدایت شده از اکیپ۳۱۳
هدایت شده از اکیپ۳۱۳
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جزءامتحااااانه متوجه هستی؟
فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود. یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 95حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
حجاب من ۲
جزءامتحااااانه متوجه هستی؟
حمایت بشه کانال این بنده خدا 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
از خواب که بلند شدم دیدم نیستند. تا دیدمش به اعتراض گفتم: «چرا بیدارم نکردی حسن؟ بی من رفتی شکار تانک؟» گفت: «تا بالای سرت هم اومدم. اما تا خواستم بیدارت کنم، به دلم افتاد اگه بیای شهید می شی. زودتر از من که نباید شهیدشی!» يادگاران، جلد 21 كتاب شهيد حسن رضوان خواه ، ص 37 ترور این روزا زیاد شده. . . ـ کاش حداقل یکیمون اسلحه برمی داشت. ـ لازم نیست. به شوخی گفتم: حاجی، حالا که اجازه نمی دین اسلحه برداریم، لااقل یه جایی نگه دارین پیاده شم. یه قرار فوری دارم، باید بهش برسم. برگشت زل زد توی چشم هام. ـ من که نمی ترسم طوریم بشه. . . شما اگه می ترسین، اسلحه بردارین. اگر هم دوست دارین، پیاده بشین. . . من از خدا خواسته م به دست شقی ترین آدمای روی زمین شهید بشم، اسرائیلی ها. می دونم که قبول می کنه. یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 74دیدم گرفته یک گوشه نشسته. گفتم: تو همی ؟ چته ؟ پاپِیَش شدم. حرف زد. گفت: خواب دیدم کانالی، جایی گیر کردم. خیلی بلند بود. ناصر کاظمی عین باد گذشت. بعد برگشت دست من روهم گرفت. عین پَرِ کاه کشید بالا. پایین را که نگاه کردم، دیدم چه قدرتاریکه ! این جا که رسید، گل از گلش شکفت. گفت: من هم شهید می شم. یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 89گفت « بشین بریم به دور بزنیم. » رفتیم. – من کارامو کردم. دیگه کاری توی این دنیا ندارم. دعا کن برم دیگه بسه هر چی موندم. یک ریز می گفت. حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
گفت « بشین بریم به دور بزنیم. » رفتیم. – من کارامو کردم. دیگه کاری توی این دنیا ندارم. دعا کن برم دیگه بسه هر چی موندم. یک ریز می گفت. پریدم وسط حرفش. گفتم « مارو آورده ای این حرفا رو بزنی؟ کی بود می گفت هوای خودتونو داشته باشین؟ مراقب باشید الکی از دست نرید؟ مگه جنگ تموم شده که می گی کار دیگه ای ندارم؟ ما همه مون بهت احتیاج داریم. . . » من حرف می زدم، او گریه می کرد. یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 86حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
دیدم گرفته یک گوشه نشسته. گفتم: تو همی ؟ چته ؟ پاپِیَش شدم. حرف زد. گفت: خواب دیدم کانالی، جایی گیر کردم. خیلی بلند بود. ناصر کاظمی عین باد گذشت. بعد برگشت دست من روهم گرفت. عین پَرِ کاه کشید بالا. پایین را که نگاه کردم، دیدم چه قدرتاریکه ! این جا که رسید، گل از گلش شکفت. گفت: من هم شهید می شم. یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 89حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
ترور این روزا زیاد شده. . . ـ کاش حداقل یکیمون اسلحه برمی داشت. ـ لازم نیست. به شوخی گفتم: حاجی، حالا که اجازه نمی دین اسلحه برداریم، لااقل یه جایی نگه دارین پیاده شم. یه قرار فوری دارم، باید بهش برسم. برگشت زل زد توی چشم هام. ـ من که نمی ترسم طوریم بشه. . . شما اگه می ترسین، اسلحه بردارین. اگر هم دوست دارین، پیاده بشین. . . من از خدا خواسته م به دست شقی ترین آدمای روی زمین شهید بشم، اسرائیلی ها. می دونم که قبول می کنه. یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 74حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
از خواب که بلند شدم دیدم نیستند. تا دیدمش به اعتراض گفتم: «چرا بیدارم نکردی حسن؟ بی من رفتی شکار تانک؟» گفت: «تا بالای سرت هم اومدم. اما تا خواستم بیدارت کنم، به دلم افتاد اگه بیای شهید می شی. زودتر از من که نباید شهیدشی!» يادگاران، جلد 21 كتاب شهيد حسن رضوان خواه ، ص 37حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
مریض شده بود؛ می خندید. می گفتند اگر گریه کند خوب می شود. نمازم را خواندم. مهر را گذاشتم کنارم. نگاهش می کردم. حال نداشت. صدایش در نمی آمد. یک نگاه به مهر انداخت. گفت « مرتضی، چرا عکس دست روی مهره؟»گفتم « این یادگار دست حضرت ابوالفضله که تو راه خدا داده. »گفت « جدی میگی؟» گفتم « آره. میخوای از حضرت ابوالفضل برات بگم؟» حالش عوض شد، اشکش در آمد. من می گفتم، او گریه می کرد. صدایش بلند شد. زار زار گریه می کرد. جان گرفت انگار. بلند شد لباس هایش را پوشید. گفت « می رم جمکران. » گفتم « بذار باهات بیام » گفت « نمی خواد. خودم می رم. » به راننده گفته بود « پول ندارم. اگر پول های مسافرها جمع کنم، تا جمکران من رو می رسونی؟» یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 15حجاب من ۲ سوالات شرعی 💐 مشاوره اعتقادی 🎒 تربیتی 👼 سیاسی🇮🇷 و.... فقط جهت سولات 🇮🇷شرعی🇮🇷 به ایدی زیر پیام دهید https://eitaa.com/imantaheri313 https://eitaa.com/Ithhfcnhccb
سلام ن انشالله اگر خدا خواست تا جمعه بعد از ظهر 🇮🇷آن شاالله ک حق باشه انتخابمون😌 سلامت باشید