فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند_خانه_داری
تشخیص تقلبی برنج و دارو از اصل
┄┅─✵💚✵─┅┄
@Jameeyemahdavi313
هدایت شده از کانال چالشی فطرس
شرکت کننده 2⃣3⃣
#عیدانہ_غدیر 🌹 چالش زیباترین طرح گارد موبایل فطرس با #جوایزنفیس
• اَنواع قابهـآے گوشے📱
|•با مَضامین مذهبے و اَرزشے و فانتزی و سفارشی 📿🇮🇷
👇عضویت در کانال و دیدن طرحها
https://eitaa.com/joinchat/1391525888C7745736a84
#حمایت_از_کالای_ایرانی 🇮🇷🇮🇷
🔍 Fotros19.ir
#تلنگر↓•°
کـربلاٰ زمینِ مقدسیہ کہ هـمہ دراون
وارد میشـوند...!
اما اونهایے کہ باحُسین درآن وارد میشـوند#شهـید واونهایـے کہ بایـزید ورود میڪنند میمـیرند...🍃
| #حاجحسینیڪتا
→•|@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_چهل_و_یکم_او_را 🌹 اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق
#پارت_چهل_و_دوم_او_را 🌹
مکاسب،
بدایة الـ.... نمیدونم چی چی!!
اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود!
یه دفترچه ی شیک و خوشگل!
بازش کردم
خیلی خط قشنگی داشت!
خیلی تمیز و مرتب،
و با نظم خاصی نوشته بود!
جوری که اولش فکر کردم یه دفتر شعره!
ولی بعدش فهمیدم شعر نیست!
یعنی تنها شعر نیست!
یه سری جملات
و نوشته ها
و لا به لاشون هم گاهی شعر!
از نوشته هاش سر درنمیاوردم!
نمیفهمیدم یعنی چی!
یه جاهایی معذرت خواهی کرده بود
یه جاهایی تشکر کرده بود
بعضی جاها خواهش کرده بود
یه سری جملات که با خوندنشون گیج میشدم!
دو تا جمله خیلی نظرمو جلب کرد
"هروقت دیدی آسوده نیستی،
بدون از خدا دور شدی!"
"تو همیشه بدهکار خدایی!
اون میتونه ولت کنه
اما
هواتو داره!
دفترچه رو بستم و انداختمش رو بقیه کتاباش!
از نظر من فقط یه مشت مزخرفات اون تو نوشته شده بود!
خدا!!😒😏
کدوم خدا؟
چرا دست از یه مشت خرافات که کردن تو مغزتون برنمیدارید؟
دلم میخواست همه کتاباشو پاره کنم!
به افکار پوسیدش خندم گرفته بود!
حیف پسر به این خوشتیپی که دنبال این چیزا افتاده!😒
با تموم وجود احساس میکردم حیف شده!
مهم نبود.
سعی کردم به آرامش خودم فکرکنم.
همون چیزی که دنبالش تا اینجا اومده بودم!
گوشیمو سایلنت کردم و انداختمش تو کیفم،
خواستم سیگار روشن کنم
اما احساس کردم نیازی بهش ندارم!
اینجا خودش اندازه دو پاکت سیگار ارامش داشت!
یه لحظه از فکری که کرده بودم بدم اومد!
خاک تو سر من که واحد آرامشم شده پاکت سیگار!
این سری با دقت بیشتری خونه رو برانداز کردم!
یه کمد دیواری رو به روم بود که درش نیمه باز بود!
هرچی خواستم به خودم حالی کنم که این کار "فضولیه"، نشد!!
لبخند زدم!😊
این کنجکاویه نه فضولی!😉
حداقل با لفظ کنجکاو بهتر میتونستم کنار بیام تا فضول!
نمیدونستم چرا اینقدر نسبت به زندگی این آدم کنجکاوم!
کلا از این آدمای عجیب غریب بود که شبیه یه معما میمونن!
خصوصا اون مدل نگاه کردنش!😒
با یه احساس گناهی رفتم سمت کمد دیواری !
بوی خیلی خوبی از داخلش میومد!
از همون نصفه ای که از لای در پیدا بود،
داخلشو نگاه کردم!
دو قسمت دوطبقه بود!
یه قسمتش پر از لباس و کفش و کیف بود
ویه قسمتش،
طبقه ی پایین پر از کتاب بود!
انواع و اقسام کتاب ها!!
عربی و فارسی و انگلیسی!
مذهبی و علمی و روانشناسی!
و طبقه ی بالا!
در کمدو بیشتر باز کردم
خیلی قشنگ بود!😍
یه پارچه ی فیروزه ای پهن شده بود و روش پر از برگ گلای تازه و خشک شده!
یه قاب عکس
چند تا انگشتر
چندتا تسبیح خوشگل
و یه عااااالمه عطر !
اینقدر خوشگل اونجا رو چیده بود که دلم میخواست کل کمد دیواری رو از جا بکنم با خودم ببرم!
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم!
دلم میخواست همه ی اون بوها رو تو بدنم ذخیره کنم!
با احتیاط قاب عکسو برداشتم و نگاهش کردم!
خودش بود
با یه مرد و زن میانسال که احتمالا پدر و مادرش بودن،
ولی هر دوشون خیلی شکسته به نظر میرسیدن!
رو چهرش دقیق شدم.
چیز خاصی تو صورتش نبود،
کاملا شبیه آدمای معمولی بود!
فقط با این فرق که آخوند بود!😒
اما نمیدونم چرا بنظرم عجیب و غریب میرسید!
چشماش خیلی شبیه اون خانم چادری تو عکس بود،
و مدل ریشهاش هم شبیه اون آقاهه!
البته مشکی تر
سه تاشون لبخند رو لب داشتن
خیلی حس خوبی توی عکس بود!❤️
محو تماشای عکس بودم که یهو با صدای بلند در، هول شدم و قاب عکس از دستم رها شد!
تا به خودم بیام و بگیرمش شیشه ای که روش بود، روی زمین به هزار تکه تقسیم شد!😧
یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد!
انگار یه نفر یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرد!
آب دهنم رو قورت دادم
و یه نگاه به قاب عکس کردم و یه نگاه به راهرو!😰
دلم میخواست گریه کنم!
آخه دنیا چه اصراری داشت که منو بدبخت ترین موجود بکنه؟😩
سرمو گرفتم و عقب عقب رفتم
که دوباره صدای در بلند شد!
جوری درو میکوبید که انگار سر آورده!
-آقا سجاد!
آقا سجااااد!
وای...
بدتر از این امکان نداشت!
پشت سر هم در رو میکوبید و اون رو صدا میزد!
نمیدونستم چیکار کنم!
رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود!
تا حالا اینجوری دستپاچه نشده بودم!
اونقدر وحشیانه در میزد که ترسیدم درو از جا بکنه و بیاد تو!
دلم نمیخواست برم جلوی در
اما همسایه ها منو دیده بودن
و میدونستن کسی تو خونه هست!
با ناچاری رفتم سمت در،
اینقدر بد در میزد
که میترسیدم بعد باز کردن در
کنترلشو از دست بده و مشتشو بکوبه تو صورتم!😥
خیلی اروم درو نیمه باز کردم و از لاش بیرونو نگاه کردم!
یه سیبیلوی چاق کچل در حالیکه ابروهای کلفتش مثل زنجیر گره خورده بود،جلوی در ایستاده بود!
با مِن و مِن گفتم
-بله بفرمایید!؟
#پارت_چهل_و_سوم_او_را 🌹
-بله بفرمایید!؟
یه ابروشو انداخت بالا
و با حالت مسخره ای یه نگاه به پلاک خونه کرد و یه نگاه به من!
-آقا سجاد؟!
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
-بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟😠
-هه هه!
خندیدم!
برو بگو بیاد جلو در!
-خونه نیست!😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد!
-عه
خونه نیستن؟
یعنی باور کنم این تو تنهایی؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤
-کوری؟
میبینی که تنهام!
شایدم کری!
نمیشنوی که میگم تنهام!
پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه!
-هه!
به حاجیتون سلام ما رو برسون!
بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!
حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنهش بکوبم تو دهنش!
دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن!
آخه گناه داشت!
اصلا به قیافش نمیخورد که..
-برای چی اونجوری نگاه میکنی؟
بهت میگم کسی نیست!!
باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠
دوباره سر تا پامو نگاه کرد
-نه دیگه آبجی!
مزاحمتون نشیم!
خوش باشید!
داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم!
-عجب آدم بیشعوری هستی!
میگم اون خونه نیست!
من تنهام!
حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡
تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا!
-اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟
با قیافه ی حق به جانب گفتم
-ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡
زد زیر خنده
-داداشت ؟😂
چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟
اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت
دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!
و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد
-اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟
دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم،
امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا!
میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت
-دیدی آقا حامد!
گفتم این حرفا رو نگو!
گفتم گناه مردم رو نشور!
تهمت نزن!
آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟
تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم!
کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!
اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد!
-آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟
ماشینو نگاه!
سجاد یه پراید قراضه داره!
ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!
دوباره توپیدم بهش
-اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟
بعدم به تو چه که کی چی داره؟
-واااای بسه چقدر دروغ میگی؟
همه دیدن تو از این پیاده شدی!
-منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم!
گفتم کی گفته مال منه؟
به اون مغز فندقیت فشار بیار!
میتونم از دوستم قرض گرفته باشم!
دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد!
-بسه دیگه آقاحامد!
دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا!
خود آقا سجاد اومد!
وای
احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!
با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد!
دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭
همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون!
معلوم بود اونم مثل من در مرز سکتهست!
چند لحظه سرشو انداخت پایین
و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!
با لبخندی که گوشه ی لبش بود،
از ماشین پیاده شد
و جمعیتو نگاه کرد!
قبل این که صدایی از کسی بلند شه،
رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم
-سلام داداش!
یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند!
-سلام،اتفاقی افتاده؟؟
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00
📚 نویسنده : محدثه افشاری
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
@Jameeyemahdavi313
بر بال نسیم صبح، 🌸
پـرواز خوش است🍃
شعر و غزل و سرود و آواز،🌸
خوش است🍃
آن روز کـه با 🌸
جـمال تابنـده ی یـار🍃
سرشار زعشق گردد آغاز، 🌸
خوش است🍃
سلام صبحتون خوش 🌸
🍃🌹 @Jameeyemahdavi313
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۹ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 09 August 2020
قمری: الأحد، 19 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️11 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️20 روز تا عاشورای حسینی
▪️35 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️60 روز تا اربعین حسینی
✅@Jameeyemahdavi313
💠پيامبرخدا صليالله عليه و آله و سلم
🔺زَيّنوا مجالِسَکُم بِذِکرِ عَليٍّ
🔰همايش و محافل خود را با ذکر و ياد علي(ع) مُزيّن نمائيد.
📙مناقب ابن مغازلي، ص ٢١١
#غدیر
@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توصیهی شهید حججی به پسرش برای الگو گرفتن از مولا امیرالمومنین (ع) ❤️
#شهید_محسن_حججی
@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #رهبر_انقلاب:
💠 «اساس محبت، اطمینان است. اگر اعتماد بین زن و شوهر از بین رفت، محبت آرام آرام از بین خواهد رفت. باید به هم اعتماد داشته باشید.»
🔰 مراسم قرائت خطبهی عقد ۱۳۷۷/۱/۱۹
🍃❤️ @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎🌟💎🌟💎🌟💎
#آشپزی تک
#مرغ_سوخاری_پنیری
.
🔷مواد لازم
🔹1 عدد سینه مرغ
🔹نمک به مقدار لازم
🔹فلفل به مقدار لازم
🔹1 تکه (حدودا 70 گرم) پنیر موتزارلا
🔹½ پیمانه آرد
🔹2 عدد تخممرغ، زده شده
🔹1 بسته چیپس ناچو، خرد شده
.
♨️طرز تهیه
1. سینه مرغ را از وسط برش زده و باز میکنیم. بعد روی سینه مرغ را با سلفون پوشانده و با استفاده از گوشتکوب میکوبیم تا به شکل یک مستطیل دربیاید.
2. سپس سینه مرغ را با نمک و فلفل طعمدار کرده و پنیر موتزارلا را در وسط آن میگذاریم. لبههای مرغ را روی پنیر برمیگردانیم، به طوری که کاملا آن را بپوشاند. میتوانید برای جلوگیری از باز شدن مرغ، یک خلال دندان داخل آن فرو نمایید.
3. مرغ را به ترتیب به آرد، تخممرغ و چیپس ناچو آغشته میکنیم.
4. به مدت حدودا 3 دقیقه یا تا زمانی که کاملا به رنگ قهوهای دربیاید، سرخ میکنیم.
5. نوش جان
┏━━━🍃💞🍂━━━┓ @Jameeyemahdavi313
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
#تلنگر👌
•
•
🔸ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ
ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ!!!
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ
•
ﺍﻣــــــــــــــا...
•
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
•
ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ
•
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!!
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﺁﻓﺮﯾﺪ...
•
ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤیم!!!
•
•{@Jameeyemahdavi313}•
@dars_akhlaq.mp3
2.11M
📢 #کلیپ_صوتی
#کلام_علماء
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
💢موضوع:نماز ذکر خالص خداست..
🌹 بسیار زیباست 👌👌
💢 #درس_اخلاق
=======================
@Jameeyemahdavi313