وارد اتاق شد. با دیدن من جلو آمد و به گوشی نگاهی انداخت:
–پرینازه؟ بعد خودش گوشی را برداشت و فریاد زد:
–چی میخوای از جون ما؟
نگاهی به صفحهی گوشی انداخت و گفت:
–قطع کرد. فکر کنم جا خورد من جواب دادم. گوشی را روی میز گذاشت.
از فریادش جا خورده بودم و دستم را جلوی دهانم نگه داشته بودم و مبهوت نگاهش میکردم.
با دیدن من، میمیک صورتش تغییر کرد و لبخند بر لبهایش نقش بست.
–تو چرا ترسیدی؟ بعد نوچی کرد و دستش را به بازویش کشید.
–ببخش مجبور بودم داد بزنم. اگه زنگ زد یا پیام داد جواب نده. اصلا مسدودش کن. دوباره گوشی را برداشت و به طرفم گرفت.
–رمزش رو بزن، خودم مسدودش کنم تا خیالم راحت بشه که دیگه مزاحمت نمیشه.
کمی آرام شدم و نفس عمیقی کشیدم.
–رمز نداره.
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد.
–مگه میشه؟ بعد کنار گوشی را فشار داد صفحه باز شد دوباره نگاهم کرد.
–چرا رمز نزاشتی؟
شانهایی بالا انداختم.
–چرا بزارم؟
زل زد به صفحهی گوشیام و با تامل گفت:
–خب برای این که یه وقت میدوزدنش به اطلاعاتش دسترسی پیدا میکنن.
–این همه گوشی میدزدن پس چطوری بازش میکنن؟ این چیزا جلودار اون جور آدمها نیست. همانطور که با گوشیام کار میکرد گفت:
–به هر حال رمز لازمه رو گوشی باشه. یه وقت گوشیت جایی جا میمونه، یا همینجا رو میز میزاریش میری دنبال کاری یکی میاد به اطلاعاتش رو چک میکنه. چه میدونم به هزار دلیل...
–چشم، از این به بعد رمز میزارم.
لبخند محوی زد و گوشیام را روی میز گذاشت.
–از این به بعد هر شمارهایی از خارج از کشور بهت زنگ زد مسدودش کن. مطمئن باش این همین که بفهمه مسدود شده میره دنبال یه شماره جدید.
کلافه گفتم:
–اون دنبال چیه؟ چی میخواد.
اوراقی که دستش بود را روی میز گذاشت.
–دنبال عذاب دادن من. التماس میکنه منم برم اونور پیشش که باهاش زندگی کنم. از همون مدل گریه و التماسهایی که دفعهی پیش کرد و من رو به اشتباه انداخت. دوباره یه سری دروغ سر هم کرده و دلیل و برهان میاره. حالا که دیده من آب پاکی رو ریختم رو دستش دست به دامن تو شده.
نگاهم را به اوراق انداختم.
–چقدر کارهاش عجیبه.
راستین پوفی کرد.
–واقعا گاهی فکر میکنم دیوانس. از بس که کارهای عجیب و غریب میکنه. البته هر چیمیگذره دیوانهترم میشه.
با نگرانی گفتم:
–یه وقت بلایی سرتون نیاره. خندید.
–نه بابا، نمیتونه بیاد ایران که، اگر میتونست به قول خودش میومد دارم میزد و میرفت تا کسی دستش بهم نرسه، نه که خیلی غیور و غیرتمنده، به خاطر اون.
منظورش را زیاد متوجه نشدم و فقط نگاهش کردم.
گفت:
–از حسادت نمیدونه چیکار کنه، اون خطا کرده اونوقت نمیدونم چرا از من طلبکاره...همانطور که پا کج کرد به طرف در خروجی زمزمه کرد:
–اون الان چیزی نمیخواد جز اندازهی یه نخود عقل.
تقریبا یک هفتهایی از آن موضوع گذشت.
امیر محسن و صدف به مشهد رفته بودند. از شرکت که به خانه آمدم مادر نبود. جای امیرمحسن خیلی در خانه خالی بود. از نبودش در خانه احساس دلتنگی و تنهایی کردم. صدای تق تق خوردن باران به شیشه مرا به پشت پنجره کشاند. بازش کردم. باران تندی شروع به باریدن کرده بود. دستم را از پنجره بیرون بردم و منتظر ایستادم. فقط باران میآمد همین. دستم را به داخل کشیدم و با دقت نگاهش کردم. هیچ چیز نبود جز قطرات باران. با دقت بیشتری به آسمان نگاه کردم. مثل همیشه بود. مثل تمام روزهای عمرم که باران میبارید. قطرات خودشان به تنهایی پایین میآمدند. پنجره را بستم و روی تخت نشستم. ذهنم ناخوداگاه دگمهی سرچش به کار افتاد و دنبال چیزی میگشت. دنبال کاری، خطایی، شاید هم نگاهی...زانوهایم را بغل کردم. اشکهایم سرازیر شدند. دلم برای آن بارانهای واقعی تنگ شده بود. با شنیدن صدای زنگ گوشیام سرم را بلند کردم. با اکره جواب دادم. ستاره بود. خیلی وقت بود که با هم حرف نزده بودیم.
–سلام ستاره جون خوبی؟
–سلام. چی شده؟ صدات چرا اینجوریه؟
–هیچی، یه کم دلم گرفته بود.
–تنهایی؟
–آره.
مامانت اینجاست، گفت بهت زنگ بزنم نگران نشی. من الان میام پیشت.
چند دقیقه بعد من و ستاره کنار هم نشسته بودیم و ستاره حرف میزد.
–وقتی فهمیدم جواب رد به پسر بیتا خانم دادی خیلی خوشحال شدم.
–آره نظرم عوض شد. مامانت میگفت تو شرکت پسر مریم خانم کار میکنی.
–آره دیگه، اون دفعه که برات تعریف کردم.
راستی اون روز بگو پسر مریم خانم رو کجا دیدم؟
کنجکاو پرسیدم:
–کجا دیدی؟
–همین طلا فروشی سر چهار راه.
–طلا فروشی؟ با کی؟
–خودش تنها بود.
–خب چی میخواست بخره؟
–من که نرفتم داخل مغازه، داشتم از پشت ویترین طلاها رو نگاه میکردم که دیدمش.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۲:۰۰
✍نویسنده : لیلا فتحی پور
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 💚
برای سلامتی امام زمان عج
سلامتی کادر درمان
#قراان 583
@Jameeyemahdavi313ر
┅┅✿❀🌻﷽🌻 ❀✿┅┅
✋🏻بر قامت استوار خورشيد سلام
✋🏻بر سايه ماندگار توحيد سلام
✋🏻بر ساحت نورانی آن ماه كه هست
✋🏻سرمايه ی جاودان امّيد سلام
🤲🏻 *اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ*
✋🏻سلام برمحبوب قلبها و آقای دو عالم
✋🏻و سلام بر منتظران ظهورش
اللهم عجل لولیک فرج به حق عمه جان زینب سلام الله🙏🙏🙏
🍁🍁🍁🍁🍁
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۳ شهریور ۱۴۰۰
میلادی: Wednesday - 25 August 2021
قمری: الأربعاء، 16 محرم 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ رویدادهای مهم این روز در تقویم
#هجری_شمسی ( 4 شهریور 1400 )
• افتتاح راه آهن سراسری ايران (1317ش)
• ترور مبارز متعهد "حاج مهدی عراقي" و فرزندش "حسام"، توسط گروه منحرف فرقان (1358ش)
• صدور قطعنامه 620 شوراي امنيت عليه كاربرد سلاح شيميايي توسط عراق (1367ش)
• درگذشت "مهدی اخوان ثالث" شاعر معاصر (1369ش)
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️18 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️33 روز تا اربعین حسینی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Jameeyemahdavi313
#یااباصالح_المهدی_ادرکنی🌼
☀امام رضا علیه السلام هنگام ذکر نام "قائم" ارواحنافداه از جای برخاسته و دست بر سر می نهاد و می فرماید:
خدایا فرجش را برسان و قیامش را آسان گردان.
📗منتخب الاثر ج۵۰۶
🌤الّلهُــمَّـ؏جــِّللِوَلیِّــڪ َالفــَرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
#دعای_فرج
با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان
فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز
تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز
حیف وصد حیف که از بی خبرانیم هنوز
#اللھم_عجل_لولیڪ_الفرج🌼
@Jameeyemahdavi313
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین❤️
سردار سر بريدهے دنيا، سلام عشق
عاليجناب حضرٺ دريا، سلام عشق
شمس و قمر بہ گنبدتان بوسہ ميزنند
خورشيد ڪربلاے معلے، سلام عشق
❣اَلسلام علی الحسین
❣وعلی علی بن الحسین
❣وعلی اولاد الـحسین
❣وعلی اصحاب الحسین
@Jameeyemahdavi313
#غفلت یعنی چه؟
یعنی اینکه انسان به کاری مشغول شود و متوجّه نتیجهی آن کار نباشد.
ضرر دارد؟ یا برایش منفعت دارد؟!
خیلی از افراد را میبینیم که متحیّر و در این دنیا سرگردانند، نمیدانند باید چه کار کنند!
چون اهل غفلت هستند.
غفلت نسبت به هدفی که خدای تعالی آنها را به آن منظور خلق فرموده و در این دنیا قرارشان داده که به آن هدف برسند. فراموش کردهاند!
غفلت نسبت به حقیقت وجودی خودشان دارند.
فراموش کرده که، چه موجودی است!
خدای تعالی انسان را از چه، برای چه و در کجا خلق کرده است. وقتی این غفلتها سراغ انسان آمد، این بیماری به انسان عارض شد، از عوارض آن این است که در این دنیا متحیّر است.
نمیداند باید چه کاری انجام دهد. به هر طرفی میرود. از هر طرف که باد بوزد، همراه باد میرود. مثل هَمَجٌ الرَعَاع است.
چون هدف و ثبات ندارد.
چون ارزش وجودی خود را نادیده گرفته است. لذا امام صادق عليهالصّلاةوالسّلام میفرمایند؛ این افراد مانند هَمَجٌ الرَعَاع هستند. «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ»
با هر بادی میل میکنند و به هر طرف می روند.
همهی اینها در حالی است که، خدای تعالی ما را هدفمند خلق کرده است.
انسان را خلق فرموده که خلیفهاش باشد.
🔰استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده
حفظه الله تعالی
@Jameeyemahdavi313
#درسهای_مکتب_عاشورا
❣امام حسین علیهالسّلام (به عمر سعد) میفرمایند:
من میتوانم تو را نجات بدهم و درمان کنم. تو الآن بیهوش هستی و نمیفهمی.
آقا پیک فرستادند که برود و با او صحبت کند. صحبت کرد و نشد.
خود آقا رفتند و با عمر سعد صحبت کردند. بهانه آورد. گفت: به من گفتهاند که زن و بچّهات را میکشیم. فرمودند: من زن و بچّهٔ تو را امان میدهم. ما حفظشان میکنیم. گفت: خانهام را خراب میکنند. فرمودند: من خانهای در مدینه بزرگتر از خانهٔ تو دارم. آن را به تو میدهم. هر چه گفت، آقا فرمودند که آن را به تو میدهیم، حتّی دنیا را هم بخواهی، ما به تو میدهیم. پیش ماست.
امام علیهالسّلام معدن رحمت و برکت هستند. مهرباناند. ببینید آقا بر در خانهاش رفته است و میفرماید: بیا تا من تو را نجات بدهم. میگوید: نه، من نمیتوانم از مُلک ری دل بکنم!
اینقدر انسان سقوط میکند و پایین میآید که سعادت ابدیِ خودش را به یک هدف ناچیزِ بیمقدارِ پست دنیایی میفروشد. که آقا فرمود: تو هرگز از گندم رِی نخواهی خورد. گذاشتند و آمدند.
امام زمان ارواحنافداه با ما همین مشکل و دردسر را دارند. روایت داریم امام زمان ارواحنافداه وقتی ظهور میفرمایند بیشتر از جدّشان رسول اللّه صلیاللهعلیهواله، از دست جهلای شیعه آزار میبیند. نمیخواهند پایین بیایند. هوای نفس در قلبشان ریشه کرده نمیخواهند کنار بگذارند. آقا را قبول دارند ولی دل از نفسانیّت و حبّ دنیا نمیتوانند بکنند.
🔰استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده
حفظه الله تعالی
@Jameeyemahdavi313
♥ #امام_حسین_علیه_السلام:
💠اعلَموا اَنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَیکُم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکُم، فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتُحَوَّلَ اِلی غَیرِکُم؛
❇️بدانید که نیازمندیهای مردم به شما، از نعمتهای الهی بر شماست. پس از این نعمتها خسته نشوید که هر آینه به سوی دیگران سوق یابد.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۳۶۹
@Jameeyemahdavi313