#پارت_بیست_و_یکم_او_را 🌹
از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم
اگر درو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد
دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم😥
هیکل درشت عرشیا که تو چارچوب در قرار گرفت،کم مونده بود از ترس سکته کنم
ولی تمام توانمو جمع کردم
نباید میترسیدم
اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥
یه قدم اومد جلو،منم یه قدم رفتم جلو،
سعی کردم اخم کنم و جدی باشم😠
درو بست
دوباره بدنم یخ زد
میدونستم رنگ به روم نمونده!
بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید😭
-چرا اینجوری میکنی؟
اخه مگه مریضی؟
چرا اذیتم میکنی😭
-تو داری اذیتم میکنی ترنم😡
گریه نکن😡
چرا جوابمو نمیدی؟
چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟
-عرشیا خواهش میکنم برو
ولم کن
خواهش میکنم😭
من نمیخوام با هیچکسی باشم
من حال روحی خوبی ندارم
تنهام بذار
-من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم
چرا پس اومدی بیمارستان؟
چرا نذاشتی تموم کنم؟
-تو دیوونه ای
اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی
صداشو برد بالا
-خب میذاشتید بمیرم😡
من که تو این دنیا دلخوشی ندارم
-عرشیا بس کن
خواهش میکنم
من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم
تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣
-ترنم😢
چرا نمیفهمی ؟
نمیخوام بی تو باشم
اگه با من نباشی،بمیرم بهتره
-بسه😫
تو چرا اینقدر احمقی؟
ما دو ماه هم نیست باهمیم
همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه!
چرا اینقدر جدی گرفتیش؟
چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد
آروم نشست رو سرامیکای ورودی خونه و سرشو به دستاش تکیه داد
-باهام نمیمونی؟
-ببین عرشیا
-ساکت شو
فقط بگو اره یا نه😡
سکوت کردم
از جواب دادن میترسیدم
دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه
اما عقلم میگفت بگو نه!
نفسمو تو سینه حبس کردم
چشمامو بستم و آروم گفتم نه!
بعد چندلحظه چشمامو باز کردم
از ترس نفسم بند اومد😰
-عرشیا.😥
این چیه
چیکار کردی😨
به سرعت رفتم طرفش
چندلحظه فقط نگاش میکردم
نمیدونستم چیکار کنم
هول شده بودم
دست چپش مشت شده بود
دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم
نالش رفت هوا😖
تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم
هیچی نمیتونستم بگم
شوکه شده بودم!
-اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟
اه😭
تو روانی ای
مسخره
چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠
-ترنم من از این زندگی سیرم
دلخوشیم تویی
تو نباشی،زندگی رو نمیخوام
اخم کردم و گوشیشو برداشتم
شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش
تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید
کف خونه رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم
دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن
علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود
نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا !
دلم میخواست گریه کنم
دلم میخواست زار بزنم
تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود
-تو چرا اینقدر ضعیفی؟
-ترنم
نمیفهمی چرا؟
بیشعور اینا همش بخاطر توعه!
-بخاطر من نیست😡
بخاطر ضعف خودته!
من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!
-ترنم من دوستت دارم😢
-عرشیا کلافم کردی
-باهام بمون
نرو لطفا😢
دلم براش میسوخت
خیلی مظلومانه خواهش میکرد!
اونم جلوی رفیقش!
-بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا
الان باید برم
مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه
-باشه،ولی جواب پیامامو بده
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه
دیگه نمیدونستم چیکار کنم
عرشیا دلمو زده بود
نمیخواستم باهاش بمونم
اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست
کاش زودتر این زندگی تموم میشد!
بعد خوردن شام به اتاقم رفتم
گوشی رو که برداشتم
پیام داده بود
سعی کردم آرومش کنم
حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم
از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود
اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم😢
احساس میکردم یه مترسکم!
من همه چی داشتم
همه چیو تجربه کرده بودم
اما چرا حالم اینقدر بد بود😭
چرا هیچی ارومم نمیکرد
چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟
اصلا من اینجا چیکار میکنم؟
چرا منو آفریدی؟
چرا اینقدر زجرم میدی؟
اصلا کی گفته تو هستی؟
کی گفته خدا هست؟
اگر هستی،کجایی؟
پس تا کی قراره من زجر بکشم؟
چرا هیچی سر جاش نیست؟
چرا هیچکس خوشبخت نیست؟
چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟
خدا کجا بود؟
ارامش چیه؟
بسه
چرا تموم نمیشه؟😭😭
شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه!
من چرا جلوشو میگیرم؟
من جرات خودکشی ندارم
اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟
اه😭😭
چرا من نمیتونم خودمو بکشم
چرا؟
حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود!
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00
📚 نویسنده : محدثه افشاری
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلا مانع است.
💖یاران مهدی عجل الله 💖
بسم الله المهدی💚 سلام دوستان بزرگوار ما هر ماه قربونی داریم برای ظهور💚 و گوشت حاصله تقسیم میشه ب
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان
دوستان گلم جمعه ان شاءالله قربونی انجام میشه
اگر نذری دارید میتونید اختصاص بدید
یا اگر دوست دارید تو ثواب این قربونی شرکت کنید میتونید هدیه هاتون رو حتی شده ۵۰۰۰ واریز کنید با فیش واریزی پیوی خادم کانال بدید
خیر دو دنیا نصیبتون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 29 July 2020
قمری: الأربعاء، 8 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه، 60ه-ق
🔹دعوت عمومی حضرت مسلم علیه السلام در کوفه، 60ه-ق
🔹حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا روز عرفه
▪️2 روز تا عید سعید قربان
▪️7 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️10 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️22 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
@Jameeyemahdavi313
🌸 چرا باید در نماز حجاب داشته باشیم؟ 🌸
بعضی ها می پرسند حجاب درست ولی چرا ما باید در نماز حجاب داشته باشیم؟ مسجد و حرم می آییم حجاب را می گذاریم. ولی ظهر در خانه یک خانم جوان کسی در خانه نیست و یکسره بی حجاب هستم و خدا من را آن موقع می بیند؛ حالا نمازهم می خوانم بی حجاب باشم. چرا در نماز باید چادر سر کنیم؟! مگه خدا نامحرم است؟ من که ده دقیقه بعد حجابم را برمی دارم.
🌻 گاهی به این عزیزان سه تا جواب می دهیم:
❶ نماز مظهر ارزش است. چرا می گوید در نماز وضو بگیر و تمیز باش؟ لباس سفید بپوش و مال ات حلال باشد. این ها ارزش است. وقتی می خواهی نماز بخوانی پاکیزه باش. مظهر ارزش است که نماز با ارزش برگزار شود. نماز فلسفه اش این است که یک دوره ارزش های دینی را مجسم کنیم. غصب نکردن مال مردم، نظم، طهارت، پاکیزگی این ها را می خواهیم مجسم کنیم. اگر حجاب ارزش نبود می گفت در خانه بدون حجاب نماز بخوان.
❷ نشانه ادب در مقابل خداست.
❸ نشان دهنده حضور قلب است. توجه انسان و حضور قلب انسان بیشتر می شود. چرا می گویند مردها در نماز عبا بیاندازند. چون برای مرد مستحب است و حضور قلب بیشتر می شود.
📚از بیانات حجت الاسلام رفیعی
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
🌸🍃 #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_بیست_و_یکم حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها😉 و صحب
🌸🍃
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_بیست_و_دوم
بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چند بار به کربلا رفته بودم. در یکی از این سفرها پیرمرد👴🏼 کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد👴🏼 باشی؟
خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم. 😒😣😒
پیرمرد👴🏼 هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.😖
تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد👴🏼 سپری شد. حضور قلب من کم رنگ شده بود 🙁، هر روز پیرمرد 👴🏼 با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد👴🏼 میبودم.☹️😖
روز آخر قصد خرید یک لباس 👕 داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت 🤑.
جلو رفتم و گفتم : چه میگویی آقا؟😠 این آقا زائر مولاست ، این لباس👕 قیمتش خیلی کمتر است.
خلاصه اینکه من لباس👕 را خیلی ارزانتر برای پیرمرد👴🏼 خریدم و او خوشحال😍و من عصبانی😠بودم.
با خودم گفتم : عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد.😠😠😠
یکدفعه دیدم پیرمرد 👴🏼 ایستاد رو به حرم کرد و با انگشت دستش 👈من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد👴🏼 آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.😳
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.😍😍😍
صدها برگ در کتاب اعمال📖 من جلو می رفت ، اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
😍😍😍
ادامه دارد ......
#چادرانه
گاهی نباید....
گاهی نباید به هر قیمت رنگ جماعت شد
حتی اگر من تنها محجبه خیابانی که رد میشوم هم باشم
باز هم دلخوشم
به این که
رنگ تیره عشق مادر
نشانه قامتم باشد...♥️
°|• @Jameeyemahdavi313 •|°