☀️ #نسیم_حدیث ☀️
💎امام رضا علیه السلام فرمودند:
بر کسی چون حسین علیه السلام باید که گریندگان بگریند؛
زیرا که گریستنن بر او گناهان بزرگ را می زداید.
📚وسائل الشیعه ، ج ۱۰،ص ۳۹۴
@Jameeyemahdavi313
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 07 September 2020
قمری: الإثنين، 18 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️17 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️32 روز تا اربعین حسینی
▪️40 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️41 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ @Jameeyemahdavi313
#مادران_کلید_راه_ظهورند✅
💕استاد رائفی پور:
سالها به این می اندیشیدم که مهم ترین شرط ظهور چیست؟ و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم تربیت نسل و کادر سازی.
امام علی(ع) ۲۵ سال خانه نشین شد چون سرباز نداشت. تنها کسی که برای دفاع از امام زمان خود و حریم ولایت قیام کرد حضرت زهرا(س) بود، دفاعی دیگر وجود نداشت! چون نسلی تربیت نشده بود.
در جریان عاشورا نیز نبود یاران وفادارو بصیر سبب می شود خانواده امام و بهترین یارانشان برای حفاظت از حریم ولایت به میدان بیایند و همگی به خاک و خون کشیده شوند. به نظر شما ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار شهیدی که برای دفاع از تشیع در ۸ سال دفاع مقدس سینه سپر کردند نتیجه چند سال کادرسازی و تربیت نیروی انسانی است؟ حداقل ۱۰۰۰ سال
تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای زنان بر عهده دارند و مادران کلید راه ظهورند. افسوس که زنان ما از اهمیت ماهوی و موجودیت شریف خود خبر ندارند
✨💚 @Jameeyemahdavi313
••💔
یڪےنوشتہبود↓
سهمِمنازجنگ
پدرےبود❝
ڪه هیچوقت
درجلسہےاولیاومربیان
شرڪتنڪرد💔
+وهمینقدرغریب(:''
@Jameeyemahdavi313
#بیو | 🦋●
الهی اَنتَ المَفزَعُ فِی المُلِمّاتِ
خدای من در بلاهای سخت و دشوار ، تنها تـو پــناهگاهی...😔
✨صحیفه_سجادیه دعای۷ ✨
@Jameeyemahdavi313
Clip-Panahian-ManFaghatToRaMikham.mp3
1.67M
🎵آقا! من فقط تو رو میخوام ...
#کلیپ_صوتی
@Jameeyemahdavi313
🔴اوووونچچچچچچنان رونقی ایجاد کرد که اصلاً دیگه به یارانه ۴۵ تومانی نیازی نداریم!
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_ششم_ناحله🌹 خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدی
#قسمت_هفتم_ناحله🌹
محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد.
ب رفتنشون نگاه کردم خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم و لای پالتوی محمد گذاشتم.
کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم.
بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم
دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن خبری از مصطفی هم نبود رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم
مداح شروع کرد به خوندن.
با شنیدن صدای مداح اشکام رو گونم لیز خورد
نمیدونم چم شده بود دلم گرفته بود
اسم حضرت زهرا رو که شنیدم گریم شدت گرفت
یه خورده که سبک شدم از جام بلند شدم
از نبود مصطفی که مطمئن شدم ،حرکت کردم سمت خونه وسط راه یه دربست گرفتمکه سریع تر برسم
هول ولا داشتم که نکنه بابا برسه خونه و من نباشم .
تو راه کلی دعا کردم و بلاخره رسیدم خونه پول راننده رو حساب کردمو پیاده شدم نفسمو حبس کردمو کلید و انداختم تو در در که باز شد و ماشین بابا رو ندیدم با عجله پریدم تو و درو بستم سر سه سوت رفتم بالا و در اتاقمو بستم و با عجله لباسامو عوض کردم و همه چیو ب حالت عادی برگردوندم بعدش کتابامو پخش کردم رو زمین که بابام شک نکنه بعدشم رفتم سمت دسشویی .
به چشای پف کردم نگاه کردم و زدموسط پیشونیم .
وای اگه بابا منو اینجوری ببینه کلی سوال سرم آوار میشه به ساعت نگاه کردم ۱۰ بود دستم و پر آب سرد کردم و ریختم رو صورتم از سردیش به خودم لرزیدمو برگشتم ب اتاق کتاب و باز کردم و بی حوصله شروع کردم ب خوندش ....
یه فصل که تمومشد از خستگی رو تختم ولو شدم ب سقف زل زده بودم و داشتم فکر میکردم که صدای قدمایی که از پله ها بالا میومد توجهم و جلب کرد.
حدس زدم بابام باشه.
چون حال و حوصله حرف زدن نداشتم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم دوبار به در اتاقم ضربه زد
الان دیگه مطمئن شده بودم پدرمه جوابی ندادم. درو اروم باز کرد چشام بسته بود ولی حضورش و کنارم حس میکردم پتوم که تا شده روی تختم بود و پهن کرد روم دستش و کشید رو موهام و چند لحظه بعد از اتاقم بیرون رفت وقتی از رفتنش مطمئن شدم چشامو باز کردم از جام پا نشدم ک سر و صدا ایجاد شه و بابام برگرده گوشیم که روی میزم بود و ورداشتم
تلگرام و باز کردم وقتی چشمم ب اسم مصطفی خورد
فکرم دوباره مشغول شد میخواستم بهش پی ام بدم وحالشو بپرسم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد
بیخیال شدم رفتم تو گالری گوشیم
هزار بار تا حالا عکسامو دیده بودم ولی هی از نو میدیدمشون هر کدوم از عکسامو چند ثانیه نگاه میکردم ومیرفتم عکس بعدی رسیدم ب عکسی که از بنره گرفته بودم و خیلی اتفاقی محسن و محمد توش افتادن با ناراحتی ب عکس خیره شدم
چرا باهاشون اینجوری حرف زدم ؟
یخورده زیاده روی کرده بودم مثه اینکه ولی هرچی گفتم اونقدر وحشتناک نبود که حال محمد اینطور بد شد یهو یاد حرف محسن افتادم گفته بود تازه عمل کرده
متوجه لینک هیاتشون رو بنر شدم لینک و تو تلگرام زدم
که فایل صوتی مراسم ودانلود کنم با خوشحالی از اینکه پیداش کردم زدم تا دانلود شه از قسمت اطلاعات کانال آی دی پیج اینستاشونو گرفتم و بازش کردم داشتم پستاشونو نگاه میکردم چشمم ب عکسای دسته جمعیشون خورد با چشام دنبال چهره های آشنا گشتم
که قیافه محسن ب چشمم خورد رو عکس زدم تا ببینم کسی تگ شده یا ن ..که دیدم بله!!
رو آی دیش زدمو وارد پیجش شدم با دیدن عکساش پوکر فیس شدم .چه شاخ پندار !
پسره ی از خود راضی! یه پستشو باز کردمو رفتم زیر کامنتاش و شروع کردم به خوندم چقد زیاده .
چرا اسم همشونم محمده اصن طبق اماری ک گرفتن بین هر پنج تا پسر چهار تاشون محمدن که رفقاشون ممد صداشون میکنن دونه دونه داشتم میخوندم و میخندیدم که یه کامنت نظرمو جلب کرد .
_چند بار بگم نزار عکساتو ملت غش میرن میمیرن خونشون میوفته گردن تو .ای بابا !!(چندتا اموجی خنده هم گذاشته بود )
محسنم اینجوری جوابشو داده بود
+ اوه حاجی خواهشا شما حرص نخور واس قلبت خوب نیسا . پس میوفتی.
حدس زدم همین محمد باشه پیجشو باز کردم و یه لحظه با دیدن اخرین پستش چشام از کاسه زد بیرون
وقتی مطمئن شدم عکس قرانیه که لای پالتوش گذاشته ام با تعجب بیشتر رفتم کپشن وخوندم:
شکستن دل
به شکستن استخوان دنده می ماند
از بیرون همه چیز
رو به راه است
امـــا
هر نفسی که می کشی
دردی ست که می کشی . . .
پ.ن:گاهی وقتا ناخواسته یه حرفایی و میزنیم که نباید بزنیم یه جمله ساده که واسه خودمون چندان مهم نیست گاهی اوقات میتونه قلب شیشه ای ادمای اطرافمونو بشکنه مراقب رفتارمون باشیم..