فرمانده باید جلوتر از نیروها باشه!
خودش رفته بود سرکشی خط. خاکریز بالا نیامده، لودر پنچر شده بود، سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشکر گرفت؛ خواب بود.
«یعنی چی که فرمانده گردان هفت کیلومتر عقبتر از نیروهاشه؟ اگه قراره گردان با بیسیم هدایت بشه، از مقر تیپ این کار رو میکردیم. وقتی از پشت بیسیم میگه سمت راست فشاره، فرمانده گردان باید با گوشت و خونش بفهمه چی میگه. باز توقع داریم خدا کمک کنه؛ این جوری نمیشه! فرمانده گردان باید جلوتر از همه باشه.»
"شهید حسن باقری"
#اسوه_تشکیلاتی 🌱
🆔 @bdilam
#طرح | برای استخر، پایگاه بسیج زده بود!
روایت شنیدنی درباره شهید مصطفی صدرزاده:
🔸در کارهای فرهنگی خیلی سختی تحمل میکرد. مصطفی تا حدود ساعت ۱۲ شب در #مسجد میماند و کار فرهنگی می کرد. در ماه رمضان حاج آقا بطحایی را تا نماز صبح استخر میبرد که پاسخگوی سوالات شرعی مردم باشد.
🔸ورودی و لابی استخر بیشتر به یک مجموعه فرهنگی هنری و نمایشگاهی میخورد تا استخر. یک اتاق همانجا بود که روی آن نوشته بود: «پایگاه بسیج استخر قائم ثبت نام میکند.»
#اسوه_تشکیلاتی
🆔 @bdilam
🔰 لوح | #مرد_میدان
✍حاج قاسم سلیمانی: با داخل اتاق و پشت میز نشستن نمیشود مدیریت کرد. باید امامت کرد و رفت جلو و گفت بیا
#رهبر_تشکیلات
@bdilam
∞♥∞
#سهدقیقهدرقیامت
قسمت4⃣1⃣
🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.
یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته.
♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
گفتم:نخیر دستم را ول کن!
💠 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد.
🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم .
چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند.
🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین #ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی در نامه عمل شما ثبت شده است.
🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد.
♦️خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد
🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم.
💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمیشد.
✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.
🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم:
❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.
من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه.
🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند..
اما باز بد نبود.
✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.
هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
ادامه دارد...
@bdilam
#همکاری_حیوانات
#تشکیلات_غریضی
💢توجه!!!!! 💢توجه!!!!
💎کار تیمی در حیوانات💎
چرا کار گروهی!!!!!!!!!
چرا!!!!!!
شاید حرف امام موسی صدر باعث شده کار تیمی انجام بدهند که گفته اند:
در این دنیای سازمانی،اگر ما بخواهیم تکروی
کنیم، به نظر من نهایت سادگی است
#به_خودت_بگیر
#تشکیلات
نه این که نیست!!!😒
چرا؟😬😳
چون،حیوانات از قبل امام موسی صدر گروهی کار میکردند.........😁🥶
پس چیه؟
سوال
چرا باید گرگ ها شکارشون رو تقسیم کنند؟
چرا ماهی ها باید با هم حرکت کنند؟
چرا مورچه ها باید با هم کار کنند؟
چرا پرندگان باید گروهی پرواز کنند؟
جواب
شاید این سوال ها جواب های متفاوتی داشته باشند اما همه برای بقای زندگی هست و یا به عبارتی فقط برای زنده بودن.................
اما
اما
اما
اشرف مخلوقات چگونه عمل میکند؟؟
یا بهتره بگم ما برای رسیدن به اهداف و خواسته هایمان چگونه عمل میکنیم؟🧐
#تشکیلات_اسلامی
@bdilam
💠 روایتی از حاج قاسم سلیمانی
آن روز، روز تلخی برای فرماندهان بود. محسن رضایی گفت: "انگار انفجاری در مغزم شکل گرفت ." او با نگرانی از آینده جنگ گفت : "احساس کردم یکی از بازوهایم را از دست دادم ؛ حالا چطور می خواهیم جنگ را ادامه دهیم ؟ " شهید مهدی زین الدین گفت : " خبر مثل کوهی روی سرمان خراب شد ."
ادامه جنگ زیر سوال بود که حالا دیگر حسن نداریم، فرمانده قرارگاه کربلا نداریم، چطور می خواهیم جنگ را ادامه دهیم؟ حاج قاسم سلیمانی گفت : "در طول جنگ هیچ روزی برای بچه های جبهه به اندازه شهادت حسن باقری سنگین نبود ؛ شهادت او برای جنگ ضایعه ایی بود که تا پایان جنگ جبران نشد ."
💠 ۹ بهمن سالروز شهادت نابغهی دفاع مقدس ، #شهیدحسنباقری
🆔 @bdilam
📚 #به_وقت_تشکیلات
🔺استاد پناهیان:
تا چهار نفر در یک تشکل دینی، مثلاً در یک هیأت، کنار هم کار میکنند، یکدفعهای شعبه میزنند و دو تا هیأت دیگر درست میشود؛ چون نمیتوانند با هم کار کنند! البته تکثر هیأتها خوب است، ولی عدم تحمل همدیگر خوب نیست، چون موجب میشود #عناصرتشکیلاتی برای امام زمان(ع) #تربیت نشوند! در حالی که هیأت باید در درجۀ اول، خود ادارهکنندگان هیأتها را #رشد بدهد. ولی متأسفانه اینقدر رشدنایافته هستیم که در اثر کوچکترین اختلافی از هم جدا میشویم و برای هم #فداکاری نمیکنیم.
┅─═इई 🌸💐🌸ईइ═─┅
✨خاکریز ✨
مدرسه تربیت تشکیلاتی
دانش آموزان انقلابی استان ایلام
@bdilam
برکت زندگی از گفتن یک #یا_زهراست
دیدار دانش آموزان #واحد_کوثر ایوان در معیت فرمانده حوزه با مادر شهید والامقام:
#قدرتالله_احمد_بیگی
به مناسبت میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر
@bdilam
✅ حضور برادر محسن غلامی مسئول محترم گزینش سپاه امیرالمومنین (ع) استان ایلام و هیات همراه در جمع دانش آموزان و ارائه تجربیات تشکیلاتی و مطالب انگیزشی
💯 دوره تربیتی تشکیلاتی #درحـال_اتصال
ـــــــــــــــــــــــــ
✨خاکریز ✨
مدرسه تربیت تشکیلاتی
نوجوانان انقلابی استان ایلام
🆔 @bdilam
✅ برگزاری جشن میلاد کوثر با مولودی خوانی مداح اهل بیت برادر مرزبانی
💯 دوره تربیتی تشکیلاتی #درحـال_اتصال
ـــــــــــــــــــــــــ
✨خاکریز ✨
مدرسه تربیت تشکیلاتی
نوجوانان انقلابی استان ایلام
🆔 @bdilam