eitaa logo
♥️شهیدانه♥️
112 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مقام‌معظم‌رهبری: جهادتبیین‌فریضه‌قطعی‌وفوری‌است. مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید👇 🌱°https://eitaa.com/Javananeshohadayi🌱 آیدی @shahideh14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 💕امیرالمومنین علی علیه‌السلام:‌ 🌎هر گاه تهيدست شديد با صدقه دادن، با خدا تجارت كنيد. 💥إِذَا أَمْلَقْتُمْ، فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ. ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖به وقت رمان📖
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازماشین‌که‌پیاده‌شدم همجاتاریکی‌مطلق‌بود.. خیلی‌وحشتناک‌بود محمدچراغ‌قوه‌ی‌گوشیش‌رو‌روشن‌کرد‌و گرفت‌روصورتم چشمامو‌جمع‌کردم -غلط‌کردم اینجا‌چراانقدرترسناکه😐💔 -خب‌بگوبرای‌چی‌ماروکشوندی‌تااینجا؟ -چون‌نذرکردم روزعقدم‌بیام‌‌سرمزار‌شهیدعلی‌حاتمی -چطور؟ -مسئول‌کمیته‌ازدواجه😅 همه‌ازش‌حاجت‌میگیرن‌ منم‌یک‌ماه‌پیش‌رفتم‌هویزه حاجت‌خواستم.. شددیگه😂.. -هرچقدربیشترپیشت‌میمونم بیشتربه‌فضولیات‌پی‌میبرم پس‌من‌تورو‌ازاین‌شهید‌دارم،آره؟😂 -بله دستموگرفت‌و‌رفتیم‌سمت‌مزارشهدا چراغ‌گرفت‌روی‌تک‌تک‌مزارها‌تاپیداش‌کنیم.. -حالاچه‌اعمالی‌نذرکردی؟ -زیارت‌عاشوراویک‌صفحه‌قرآن -خوبه‌ختم‌کل‌قرآن‌نگرفتی😅 عهه‌اینجاست! دستموروقبرگذاشتم‌و‌نشستم -محمدشما‌میخونی؟ -بله‌میخونم😊.. -تمام‌دعا‌رومحوبودم تلفظ‌های‌غلیظش‌نشون‌دهنده‌ی‌ گذروندن‌دوره‌های‌تخصصی‌‌تجوید‌بود -محمد !! شما‌.. -هیچی‌نگو،نمیخوام‌‌الان‌درموردش‌ حرف‌بزنم.. -چرا؟ -دیگه.. یه‌مهرازجیبش‌درآورد‌و‌ایستاد میخوام‌نماز‌شکربخونم🙂 از‌منم‌کیفم‌مهردرآوردم‌و‌پشتش‌ایستادم تااذان‌صبح‌باهاش‌بودم نماز‌شب‌رو‌اونجا‌خوندیم دعای‌عهدم‌زمزمه‌کنان‌بامحمدبود میگن‌شب‌اول‌عروسی‌دعاها‌میگیره ایستادم کنارش.. دستامونو‌گذاشتیم‌روسرمون و‌محمددعای‌الهی‌عظم‌البلاء‌میخوندومن زمزمه میکردم دعا‌که‌تمام‌شد ایستاد‌یم‌وسط‌محوطه‌و‌ یه‌فاتحه‌خوند‌یم‌و‌دراومدیم.. -محمد‌گشنمه.. -هوم‌منم بنظرت‌زهراصبحانه‌میاره؟ -خداکنه -سرموچسبوندم‌به‌صندلیو‌خوابیدم چشاموکه‌واکردم محمدتوماشین‌نبود رسیده‌بودیم‌شهر جلویکسری‌مغازه‌پارک‌کرده‌بود.. یکم‌که‌گذشت‌،پیداش‌شد بایه‌کیسه‌پر‌ -به‌ساعت‌خواب😁 نمیدونم‌توچجوری‌هستی ولی‌من‌سرموبزارم‌روبالشت‌دیگه بیدار نمیشم گشنه‌هم‌که‌هستم نمیتونستم‌منتظرزهراباشم😅 -حالاچی‌هست؟ -افتخاربازکردنش‌باشما🙂.. -اووو‌چه‌تنوعی😍 دستت‌طلا،الهی‌بری‌کربلا -وای‌نرگس،بدون‌شمامن‌جایی‌نمیرم‌که -الهی‌بریم‌کربلا😄 بیابخوریم‌تا‌بریم‌خونه‌قشنگ‌بخوابیم.. محمد‌رفت‌درروبازکرد منم‌پشت‌سرش.. زهرایهو‌اومدجلومون.. کجابودید؟ سریع‌گفتم -من‌خوابم‌میاد و‌سریع‌جیم‌شدم آستین‌محمد‌روهم‌گرفتم‌و‌کشیدم رفتم‌تواتاق‌‌و‌تخت‌خوابیدم واسه‌اذان‌ظهر‌،محمد‌بیدارم‌کرد -بیدارشو،حوریه‌جان😅.. اذانه.. -چراانقدراذان‌زودمیگه.. -بلندشو‌،شیطون‌روسینت‌خوابیده سه‌بارسوره‌ناس‌بخون‌تابتونی‌بلندشی 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید عصرراهی‌مسجدشدیم محمد‌یه‌جعبه‌شیرینی‌‌به‌دست رفت‌سمت‌واحد‌برادران‌ و‌منم‌رفتم‌سمت‌واحدخواهران.. یک‌یک‌بچه‌هاروبغل‌گرفتم همش‌شوخی‌و‌سربه‌سرگذاشتن‌من‌بود😐 همش‌حرف‌عروس‌خانم‌عروس‌خانم روی‌زبوناشون‌بود:/ عکس‌العمل‌منم‌شده‌بود یه‌لبخند‌ریز‌و‌محجوب.. هی‌میگفتن‌عروس‌خانم‌چراحرف‌نمیزنی خجالتی‌شدیا😂.. سیدتهدیدت‌کرده؟😂 -والاانقدرشماحرف‌واسه‌گفتن‌دارید من‌ترجیح‌میدم‌شنونده‌باشم‌فعلا.. زهراکه‌رسیدگفت‌ بــــــه‌ببین‌کی‌اینجاست😁.. بیاکارت‌دارم‌.. فضولی‌همه‌گل‌کرد‌ چیکار؟؟؟ یه‌کاری‌که‌به‌شما‌مربوط‌نمیشه😂.. کیفمو‌برداشتم‌و‌ازدفتر‌مسجد‌رفتم‌بیرون یه‌برگه‌داد‌دستم -اینو‌بخون -این‌چیه؟چراچروکه -بازش‌کن‌میفهمی😄‌‌.. حتمارگ‌غیرت‌شوهرت‌بادکرده‌بوده😂 https://eitaa.com/Hiam32/10386 بسم‌الله الرحمن الرحیم چطوری‌ممد؟ اینو‌چندروز‌قبل‌از‌اعزام‌نوشتم نمیدونم‌‌چندروزی‌حالم‌بدبود حتی‌حوصله‌ی‌توروهم‌نداشتم خووللش الان‌که‌این‌نامه‌رو‌میخونی‌من‌نیستم وبه‌ملکوت‌اعلا‌پیوستم گریه‌نکنیا‌باحوریه‌ها‌خوش‌میگذره محمدجونم‌توحوریه‌نمیخوای‌؟:/ داداش‌اوضاعت‌خیلی‌بیریخته من‌دارم‌میبینمت.. یکی‌رو‌میخوای‌سروسامونت‌بده این‌چه‌وضعشه؟ می‌دونم هرجا میری پرتت میکنن بیرون بچه حزب اللهی پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرماید النکاح سنتی این رو هم خودم روز عقد یاد گرفتم البته روز عقد که نه ... آنقدر فیلم روز عقدمو از روی شوق مرتب دیدم حتی یادگرفتم برای دیگران خطبه عقد بخونم😂 خب داش بسیجی ژون این رسمش نبود! دختر چه شکلی میخوای ؟ میخوای تو خیابون برات فرق باز کنه یا رو بگیره؟ آقا‌منکه‌میدونم‌دلت‌کجاست😌.. سید‌برو‌سراغش‌دیگه مِن‌مِن‌نکن.. یادت‌باشه‌که‌من‌قول‌دادم‌توروبهش‌برسونم! خانم‌قاسمی‌‌بهترین‌گزینه‌برای‌توعهه شانست‌رو‌امتحان‌کن نترس‌‌داداش من‌پشتت‌میمونم عقول‌و‌قلوب‌انسان‌ها‌دست‌خداست خودتو‌بسپاربخدا میشه‌‌.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید هشت‌سال‌بعد ریحانه‌..بیا‌مامان🙂 دستای‌کوچولوشو‌گرفتم مامان‌من‌کاردارم‌باشه؟ بابا یکم‌دیگه‌میرسه دخترم‌بزرگ‌شده مراقب‌داداشاش‌هست‌مگه‌نه؟ من‌‌ روحا‌ رو‌باخودم‌میبرم شما‌مراقب‌محمد‌طاها‌و‌محمد‌‌یاسین‌باش عزیزم‌،دخترم‌دیگه‌خانم‌شده مثل‌یه‌دختربزرگ‌برای‌داداشاش‌مادری‌میکنه😌 بغلش‌کردم ریحانه‌‌ی‌خوشکل‌مامان😌🌸 زنگ‌زدم‌به‌محمد‌تا‌بازم‌یادآوری‌کنم که‌من‌دارم‌میرم‌و‌خودشو‌به‌بچه‌هابرسونه -توراهم‌حوریه‌جان😁 -دلم‌شور‌میزنه‌محمد‌سریع‌تربیا‌لطفا -تا‌۱۰۰بشماری‌رسیدم😂 -وااامگه‌من‌بچه‌م‌گولم‌میزنی؟😶 -نه‌باورکن‌رسیدم،تا۱۰۰بشمار😂.. -باشه‌منتظرما -خیالت‌تخت‌😌🖐🏻 -راستی‌محمدمحمد!! -جانم؟ -من‌روحا‌رومیبرم‌باخودم -دخمل‌بابا‌روکجا‌میبری؟ -عه‌😐یه‌دخمل‌دیگه‌برات‌تو‌خونه‌گذاشتم😂 -من‌روحا‌رومیخوام🤨 -دوقلوها‌‌خوابن‌اومدی‌خونه جُنگ‌شادی‌بپانکنیا🙄😁 -قول‌نمیدم‌،یاعلی😂🖐🏻 پیاده‌راه‌افتادم‌سمت‌خونه‌زهرا توی‌راه‌بیغ‌بوق‌های‌محمد‌ دَمار ازروزگارم‌درآورد -محمد‌آبروم‌روبردی😢😂 -ببینم‌عسل‌بابارو😄🌸 -روحا به بابا‌سلام‌کن.. -بچه‌‌رومیبرم -نمیشه😐 -چرامیشه -نخیر -بزورمیبرمشا!! -نمیتونی،دادمیزنم‌دزززد‌،وای‌بچم😌😂 -عهه‌لامصب‌ِجیغ‌جیغو شناسنامم‌بام‌نیست وگرنه‌میدزدیدمت😂 -بروبه‌بچه‌هات‌برس ریحانه تنهاست.. -میرسونمت‌خونه‌زهرا به‌طهورای‌عروس‌خانم‌هم‌سلام‌برسون😂 -چشم‌😅 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید قراربودطهوراباپسرعموش‌ازدواج‌کنه سن‌هردوشون‌کم‌بود طهورا‌پونزده‌سالس و‌پسرعموش‌‌بیست‌ساله.. -ببینمت‌عروس‌خانممم😁 -سلام‌زن‌دایی😌🌸 -علیک‌سلااام زهراااا پسرا‌کجان‌پس؟؟ -بامسجدرفتن‌فوتبال.. -طهوراحاضری‌؟ -الان‌چادرمو‌سرم‌میکنم ازبازارکه‌برگشتیم طهوراخریدارویکی‌یکی‌نشون‌زهراداد تاسه‌ماه دیگه ‌باید وسایل‌موردنیازش‌روتهیه‌میکرد یهو‌اشک‌تو‌چشمای‌زهراحلقه‌زد بلندشد‌وسمت‌اتاق‌رفت گونه‌ی‌طهورا‌روبوس‌کردم‌و‌سمت‌زهرارفتم -زهراگریه‌چرا؟ یادروزعروسی‌خودت‌بیوفت‌ که‌چقدرذوق داشتی😂.. نزن‌توذوق‌این‌بچه‌دیگه😐😅 بجای‌گریه‌دعاکن‌براش عاقبت‌بخیربشه خوشبخت‌بشه طهوراناراحت‌میشه‌تورو‌اینجوری‌میبینه دوست‌داره به‌غریبه‌که‌نمیدی پسربرادرشوهرته،میشناسیش عین‌بچه‌خودشون‌دوستش‌دارن براش‌کم‌نمیزارن هنوزم‌دخترتومیمونه نمیفرستیش‌که‌دیگه‌برنگرده خونشم‌توهمین‌کوچه‌پس‌کوچه‌هامیاد🙂 انقدربابچه‌هاش‌میشینه‌وردلت‌تا خودت‌ازخونه‌بندازیش‌بیرون😅.. چادرمو‌سرم‌کردم من‌میرم‌زهرا جلواین‌بچه‌‌گریه‌نکن‌دلش‌میگیره گناه‌داره خداحافظ😊🖐🏻 روحاروبغل‌گرفتم‌و‌رفتم‌خونه واردحیاط‌که‌شدم طبق‌معمول‌صدای‌‌بچه‌ها‌وباباشون خونه‌رو‌گذاشته‌بودروهوا در‌روبایک‌ضربه‌بازکردم -محممممممممد😐 -همه‌عین‌جن‌زده‌هاپریدن‌و‌ هرچی‌دم‌دستشون‌بود‌رو‌مرتب‌کردن نشستم‌رو‌زمین‌و‌زدم‌زیرگریه:/ اخههه‌نگا‌چیکارکردین‌خونه‌رووو دلم‌خوشه‌باباشونو‌گذاشتم‌پیششون محمد‌که‌سرشو‌برده‌بود‌توی‌لاک‌خودشو ریز‌ریز‌میخندید‌و‌‌وسایل‌روجمع‌میکرد حتی‌زحمت‌نکشیده‌بود‌قبا‌شو‌دربیاره عمامه‌ش‌هم‌وارفته‌بود بایدازاول‌بسته‌میشد:/ ریحانه‌‌کنارم‌لیوان‌ِآب‌قند‌رو‌هم‌میزد محمد‌اومد‌نزدیکم روحا‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌چهار‌زانو‌نشست‌جلوم بچه‌روگذاشت‌جفتش‌و‌گفت آخ‌آخ‌نگا‌الماسارو حیف‌نیست‌دارن‌حروم‌میشن اگرمیدونستم‌اینجوری‌میخوای‌گریه‌کنی قبل‌از‌اومدنت‌روضه‌امام‌حسین‌میخوندم لااقل‌اشکات‌‌برای‌امام‌حسین‌جاری‌بشن😉😁 -لبخندی‌زدم‌و‌سعی‌کردم‌جمعش‌کنم محمد‌وقتی‌منو‌اینجوری‌دید عباشو‌‌که‌کنارش‌افتاده‌بود‌برداشت و‌باهاش‌افتاد‌به‌جونم زیر‌عباش‌دست‌و‌پامیزدم‌و‌میگفتم محممممممدبخدااگر‌ولم‌نکنی‌بدمی‌بینی -فعلاکه‌مال‌خودمی‌حرف‌نزن😌😂😂 -محمممد‌میکشمممممت اگررعباس‌بفهمه +ولم کرد یه نفس‌عمیق‌کشیدم‌و‌روسریم‌رو‌صاف‌کردم لیوان‌‌اب‌قندرو‌ازریحانه‌‌گرفتم‌ ویه‌قُلُپ‌‌ازش‌خوردم بقیه‌لیوان‌رو‌پرت‌کردم‌‌رومحمد دادزد:هی،ازعید‌یک‌ماهم‌نیست‌که‌گذشته میخوای‌فرشاروبازم‌بدی‌قالی‌شویی یه‌نگاه‌به‌ساعت‌کردم -ساعت‌یازدهه فکرنمیکنم‌کاری‌داشته‌باشی بابچه‌ها‌برو‌قالی‌روبشور مثل اینکه ‌ریحانه‌اینبار سلیقه‌به‌خرج‌داده‌،رنگ‌غذا‌هم‌ریخته‌تو اب‌قند😂 فرشاهم‌سفیده لکه‌بمونه‌نمیره‌ها آفرین‌‌به‌شما،برید‌بشوریدش😌😂😂 -چشم‌ملکه‌ی‌من😂
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید نشستم روبه‌روی تلویزیون تیزر تبلیغاتی حوزه علمیه قم بود بعدازازدواج‌‌دیگه‌فرصت‌ادامه‌تحصیل‌ پیدا نکردم الان‌فرصت‌خوبی‌بود(: غرق‌فکربودم‌که‌محمد‌و‌بچه‌ها‌اومدن -خستههههه‌نباشید😊😉 -سلامت‌باشیدخااانممم😁 -براتون میوه ‌بیارم‌نوش‌جان‌کنید؟ -دستت‌طلا😌 نشستم‌کنارش‌و‌براش‌میوه‌پوست‌کندم تایِ‌آستین‌خیسشو‌بازمیکرد یه‌قاچ‌میوه‌بهش‌تعارف‌کردم و‌گفتم‌محمدددد -جان‌دلم😅 -میخوام‌درس‌بخونم.. ابروهاشو‌دادبالا‌و‌گفت به‌به‌😂 -میخوام‌برم‌حوزه -حوزه‌ی‌کجا؟ -قم -قمممممم؟ -اهم،خب‌شماهم‌برای‌‌گرفتن‌سطح‌سه‌ بیا بریم -بایدپُرس‌و‌جوکنم ولی‌خوب‌شدکه‌به‌این‌فکر‌افتادی😁 طبق‌معمول بچه‌هاروخوابوندیم محمد‌رفت‌وضوبگیره منم‌سجاده‌هاروانداختم محمد‌ایستاد‌جلو ولی‌یکم‌مکث‌کرد پشت‌به‌قبله‌،رو‌به‌روی‌ِ‌من‌نشست نرگس،یه‌چیزی‌! -بله؟ -باید‌همین‌ماه‌بریم‌قم -چرا😶😂؟ -‌آخه‌آزمونش‌همین‌ماهه!! -چییی؟وای -همچی‌رواین‌هفته‌جورمیکنم‌که‌بریم اثباب‌اثاثیه‌ی‌خونه‌روهمین‌امشب‌جمع‌کن به‌این‌زودیاخونه‌رو‌میدم‌اجاره و‌اونجا‌باپول‌اجاره‌ی‌این‌خونه‌ یه‌خونه‌اجاره‌میکنیم -ماتم‌بُرد،الحق‌که‌این‌مرد‌همه‌ی‌کاراشون‌ سَرسَریه محمدایستاد تکبیرگفت‌ونمازشو‌شروع‌کرد سریع‌به‌خودم‌اومدم‌و‌پشتش‌به‌نماز‌ایستادم.. شب‌تمام‌وسایلی‌رو‌که‌خیلی‌نیازی‌بهشون‌نداشتم جمع‌کردم.. بعدازنمازصبح‌هم‌عین‌جنازه‌ افتادم‌روتخت‌و‌تااذان‌ظهرخوابیدم:/ 🌾🌸 ⭕️
‌🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 *مختصر اعمال روز عرفه* 💥1_ غسل كه مستحب است قبل ازظهر انجام شود. 💥2_ زيارت امام حسين كه ازهزار حج وهزارعمره و هزارجهاد بالاتر است. 💥3 _ بعدازنمازعصروقبل ازدعاي عرفه , دوركعت نمازبجااورد ونزدخدابه گناه خوداعتراف کندتابه ثواب عرفات رستگارشودوگناهان او امرزیده شود. دراین نمازدررکعت اول بعدازحمد توحید ودررکعت دوم بعدازحمد سوره کافرون رابخواند 💥4_ مستحب است نماز امیرالمومنین خوانده شودکه چهاررکعت است دردوتا دورکعتی درهر رکعت بعدازحمد پنجاه مرتبه سوره توحید را بخواند. 💥5_ روزه , برای کسی که می تواند روزه بگیردو مانع دعا خواندن او نشود. 💥6_ صدمرتبه سوره توحید صدمرتبه ایه الکرسی صدمرتبه صلوات برمحمدوالش 💥7_ ده مرتبه استغفار: استغفرالله الذي لااله الاهو الحي القيوم واتوب اليه. 💥8_ ده مرتبه ياالله. ده مرتبه يارحمان . ده مرتبه يارحيم. ده مرتبه يابديع السموات والارض ياذالجلال والاكرام . ده مرتبه ياحي ياقيوم . ده مرتبه ياحنان يامنان . ده مرتبه يالااله الاانت. ده مرتبه امين. 💥9_ خواندن دعای پرفیض عرغه امام حسين(ع) اگرهمه این موارد رانمی توانید انجام بدهید , بعضي هارا كه مي توانيد , انجام بدهيد. آب دريا را اگر نتوان کشید هم بقدرتشنگی باید چشید التماس دعا🙏🏻 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕊️فراخوان قرائت دعای فرج بعد از نماز ظهر عرفه همه با هم دعا میکنیم برای ظهور آقا امام زمان انتشار حداکثری#📛 ☝️☝️☝️☝️☝️
تو وصیتش گفته هر کی زیارت عاشورا بخونه و از طرف من به سیدالشهدا ابراز ارادت کنه یا حاجتشو میگیرم یا اون دنیا براش جبران میکنم. امروز تولدشه، حتما دستش بازتره...
🍃 امام خامنه ای: 👈 توصیه میکنم این کتابهایی را که درباره‌ی شهدا نوشته شده، درباره‌ی ایثارگران دوران دفاع مقدّس نوشته شده و شخصیّت‌های اینها را تشریح میکند، بخوانید؛ هم کتابهای شیرین و پرجاذبه‌ای است، هم ذهن شما را با مسائل بسیاری آشنا میکند. ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
🌺 به خودت صفا بده 💯 برداشتی از بیانات درباره اهمیت دعای ➕ خاطره ایشون از نوجوونی‌ و خوندن دعای عرفه ، شما هم می‌تونین باشین😉
26.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اهمیت روز عرفه 🎙مرحوم استاد فاطمی نیا
چـشـم‌مـن‌خـیـره‌بـه‌عـکـس‌حـرمت‌بـنـدشده! بـاچـه‌حالی‌بنویسم‌که‌دلم‌تنگ‌شده؟!
یہ‌رفیق‌دارم،دارم‌و‌ندارمھ.. زندگیمه.. اسمش‌امام‌حسینہ:)))
امام‌صادق‌علیہ‌السلام:💚 "هرچہ‌مۍخواهـےبراۍخوددعابخوان‌ ودردعاڪردن‌بڪوش‌ڪہ‌آن‌روز[روزعرفہ] روزدعاودرخواست‌است🌸" 📒||الڪافی؛ج۴؛ص۴۶۳ 🌼✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم
📖به وقت رمان📖
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید محمد روحا و یاسین رو گرفته بود ومن ریحانه وطاها خم شدم و نزدیک گوششون گفتم خوشکلایِ‌من‌ اینجا‌حرم‌یه‌خانومییه‌که‌خیلی‌مهربونه هردعایی‌بکنید‌مستجاب‌میکنه ازش‌بهشت‌‌روهم‌میتونید‌بخواید‌😁.. ایستادم‌و‌یه‌نگاه‌به‌محمد‌کردم‌ دست‌روی‌سینه‌گذاشتیم وجوری‌که‌صدامو‌نوبشنون‌گفتیم السلام‌‌علیک‌یا‌فاطمه‌المعصومه و‌به‌رسم‌ادب‌خم‌شدیم بچه‌ها‌یه‌نگاهی‌به‌ماکردن که‌ما‌هم‌بالبخندجوابشون‌دادیم بچه‌هاحالانوبت‌شماست‌که‌سلام‌کنین😉 یکی‌دست‌راستشو‌گذاشت‌روسینش یکی‌دست‌چپشو یکی‌تا‌زمین‌خم‌شد یکی‌اشتباه‌تلفظ‌کرد و‌حسابی‌باعث‌خنده‌ی‌منو‌محمد‌شدن یه‌نگاهی‌بهشون‌کردم‌وگفتم سادات‌عزیزیاعلی‌بریم‌توحرم😄.. بچه‌هارو‌رهاکردیم‌تو‌حرم‌عمه‌جانشون منو‌محمد‌هم‌هق‌هق‌گریمون‌دراومد ومحو‌تماشای‌حرم‌ایستادیم توحال‌خودم‌بودم -نمیخوای‌اولین‌روزی‌که‌برای‌زندگی اومدی‌قم‌رو‌ثبت‌کنی؟ واین‌خستگیت‌یادت‌بمونه😂.. -نههه‌محمدنههه،ازسروروم‌خستگی‌میباره گوشیش‌رو‌چپ‌و‌راست‌میکرد‌و‌سلفی‌میگرفت انقدرحرس‌و‌خوردم‌و‌بهش‌گفتم‌نکن تااحساس‌‌ضعف‌وسرگیجه‌بهم‌دست‌داد رنگ‌از‌صورتم‌پرید دستمو‌رو‌دهنم‌گذاشتم‌ و‌گفت‌محمد‌حالم‌داره‌بهم‌میخوره -ازکی؟ازمن😂؟ -بیخیال‌مسخره‌بازیاش دویدم‌ورفتم‌ سعی‌کردم‌بالانیارم یه‌لیوان‌آب‌گرفتم‌دستم و‌به‌دیوارتکیه‌دادم‌و‌نشستم یکم‌یکم‌آب‌میخوردم‌تاحالم‌جابیاد از دورمحمد رومیدیدم که‌دنبالم‌میگرده ولی‌نمیتونستم‌بلند‌شم‌و‌بگم‌اینجام تودلم‌گفتم‌خدایا‌نمیتونم‌‌ یه‌کاری‌کن‌،پیدام‌کنه یکم‌که‌گذشت‌،به‌چشمش‌خوردم‌ بادواومد‌پیشم -حالت‌خوبه؟ -نه -پ‌چت‌شد؟ -نمیدونم‌ولی‌فکرکنم‌خبرایی‌باشه -چی؟ -باید‌بریم‌آزمایشگاه😂 -بازززززم😐😂😂 -بچه‌هاکجان؟ -درپناه‌عمه‌جانن😌😂 -خدای‌ِعمه‌جان‌یه‌عقل‌گذاشته‌توسرمون که‌مراقب‌بچه‌هامون‌باشیم‌ولی‌مااا😂🤦🏻‍♀ -😉😂 -میتونی‌راه‌بری؟ -نه‌زیاد،بچه‌هارو‌بیار‌،سرم‌گیج‌میره -باشه‌همینجا‌باش‌،جایی‌نریا..
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید بابچه ها که برگشت بدنم‌یخ‌کرده‌بود هواسرد‌نبود‌ولی‌من‌میلرزیدم‌و‌سردم‌شده‌بود به‌محمد‌چیزی‌نگفتم‌ولی‌فهمید شال سیدیش رو از رو شونه‌ش‌برداشت و‌انداخت‌گردنم‌ یه‌نگاهی‌بهش‌کردم‌و‌گفتم منکه‌سیدنیستم‌ برش‌دار،درست‌نیست این‌مخصوص‌بچه‌های‌حضرت‌زهراست.. -توهم‌عروس‌حضرت‌زهرایی(: لبخندمو‌توی‌شال‌قایم‌کردم سوارماشین‌شدیم‌ گوشی‌رو‌داد‌دستم‌ زنگ‌بزن‌به‌آقای‌‌مقدم‌ و‌گوشی‌رو‌بزار‌روی‌بلندگو🙂 خوشم‌میومد‌از‌اینکه‌مقرراتی‌بود قانون‌روچشمش‌بود‌نه‌زیرپاش میگفت‌این‌قوانین‌کشور‌ِامام‌زمانه(:🌸 ندیده‌بودم‌تاحالا‌درحال‌رانندگی گوشی‌دستش‌بگیره! وقتی‌دیدم‌داره‌آدرس‌بهترین‌آزمایشگاه‌های قم‌رو‌میگیره‌خندم‌گرفت قطع‌که‌کردم‌،گفتم‌ حالا‌چه‌فرقی‌میکرد😅 -عزیزمممم‌بایدبچه‌سیدیه‌جای‌خوب‌ تشخیص‌داده‌بشه😌😂 نمیتونم‌عروس‌حضرت‌زهرارو‌ به‌هرکسی‌بسپارم😂 -ازدست‌تو‌محمد روحا رو‌ازرو‌پام‌جابجا‌کردم‌ و‌صورتشو‌برگردوندم سمتم،‌چطوری‌عشق‌مامان عسل ‌مامان؟☺️🌸 دستای‌ِکوچولو‌ی‌‌ِمشت‌کردشو‌ زدم‌به‌صورتش صدای‌خنده‌هاش‌بلندشد -محمددادزد:فدااااات😂 جانمممم،مامان‌اذیتت‌میکنه؟😂 -عهه‌منو‌پیش‌بچم‌خراب‌نکن😐😂 این‌خنده‌هایعنی‌من‌اذیتش‌میکنم؟🙄😂 -والا‌معلوم‌نیست‌چیکارش‌میکنی این‌دردش‌میگیره نمیدونه‌چطوری‌بروزبده اینطوری‌میخنده😂 -استادفلسفه‌و‌منطق‌حوزه استدلالش‌همینه؟😐😂 -بله‌متاسفانه😌😂 ازماشین‌که‌پیاده‌شدیم محمد‌ روحا رو گرفت دستش.. به‌ریحانه‌ودوقلو‌هاسفارش‌کردیم توماشین‌بمونن‌‌و‌کارخطرناکی‌نکنن! محمد‌سرشو‌نزدیک‌گوش‌من‌خم‌کرد‌و‌گفت کاش‌‌بازم‌دوقلو‌باشن😁😌 -وای‌نههه😢 -آرههه😂 -اعوذ‌بالله‌مِن‌شَر‌آرزوهایِ‌الرجُلان😐 -😉😂 جواب‌آزمایش‌که‌اومد بارداری‌مثبت‌بود.. یه‌نگاه‌به‌محمد‌‌انداختم‌و‌گفتم واما‌رسم‌همیشگی هربارداری‌یه‌زیارت‌مشهد😌😂‌ -بلههههه،پابوس‌امام‌رضاهم‌میریم تاحالت‌خوبه‌باید‌ خونه‌رو‌بچینیم‌و‌بریم‌مشهد😁 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید از‌صبح‌تاشب‌کارمون‌شد‌ تمیزکاری‌و‌چیدن‌وسایل.‌. یه‌هفتگی‌تموم‌کارهارو‌راست‌وریس کردیم‌و‌چمدوناروبستیم😁💼.. وقتی‌رسیدیم‌حرم‌روحاخواب‌بود روی‌شونه‌هام‌سنگین‌شده‌بود عبایِ‌محمد‌رو‌گرفتم‌و‌گفتم‌ بدو‌ روحا‌رو بگیر دیگه نمیتونم سریع به خودش جنبید و گفت ببخشید اصلا حواسم نبود که روحا رو ازت بگیرم خوبی؟؟ -چادرمو‌رو‌سرم‌تنظیم‌کرد‌و‌گفتم آره‌خوبم‌،شماببخش‌که‌‌مراقبت‌ازهمه‌ی‌ بچه‌ها‌افتاده‌گردنت.. محمددد‌ چندسال‌گذشته؟ -ازچی؟ -ازاون‌روزی‌که‌من‌توحرم‌گم‌شدم😅 -هشت‌ساله‌ازدواج‌کردیم وقتی‌همو‌دیدیم‌خیلی‌کوچیک‌بودیم😂 من ۱۸‌ساله‌بودم‌و‌تو‌کلاس‌دهم‌بودی.. ازدواج‌که‌کردیم،تو‌۱۸سالت‌بود من‌‌۲۱ چقدرزود‌گذشت‌‌الان‌۱۲سالههه🙂💔 -اگرامام‌رضانبود،من‌چجوری‌شوهربه‌این گلی‌گیرمی‌آوردم😌؟ نفسم به‌سختی‌بالامیومد اذن‌دخول‌روکه‌میخوندم‌ اشکام سرازیر میشد نمیتونستم‌بایستم‌به‌محمدتکیه‌داده‌بودم و‌باگوشی‌اون‌اذن‌دخول‌رومیخوندم صوتش‌خاص‌بود وقتی‌اولین‌بارتوهویزه‌شنیدمش موبه‌تنم‌سیخ‌شد این‌صوت‌حزین‌رو‌نمی‌دونستم‌ازکجا‌آورده!! توی‌کربلا‌‌وقتی‌رفته‌بودیم انقدر‌اصرارکردم‌تاگفت من‌زندگیم‌رو‌مدیون‌مادراین‌‌آقام(: گفتم‌چطور؟؟ -من‌‌توی‌۱۰،۱۲سالگی‌،ضربه‌ای‌به‌مغزم‌خورد که‌دیگه‌نتونستم‌حرف‌بزنم مادرم‌خیلی‌غصه‌داربود رفت‌روضه‌ی‌امام‌حسین‌ گفت‌یافاطمه الزهرا من‌این‌بچه‌رو‌برای‌شما‌آوردم شفاش‌بده و‌خودت‌بزرگش‌کن مادرمم‌همون‌سال‌مریض‌شد‌و‌ازدنیارفت ولی‌حضرت‌زهرااونو‌حسرت‌به‌دل‌نزاشت یه‌روز‌قبل‌از‌مرگش‌،خانم‌اومدبه‌خوابم تربت‌امام‌حسین‌رو‌روی‌زبونم‌گذاشت‌و‌گفت ازبرایِ‌مااهل‌بیت‌بخون.. قرآن‌بخون.. بیدارکه‌شدم‌ خیلی گیج بودم مادرمو‌بیدارکردم‌‌و‌گفتم‌مامان‌مامان! مادرم‌دستگاه‌اکثیژن‌رو‌از‌صورتش‌برداشت و‌تامیتونست‌منو‌بوسید و‌گفت‌حالا‌میتونم‌راحت‌‌بمیرم دیگه‌آرزویی‌ندارم این صوت‌حزین‌هدیه‌ی‌حضرت‌‌زهراست لطف‌حضرت‌زهراست‌به‌من(: کاش مادرمم‌همنشینش‌باشه باخودم فکر کردم که محمد هم هدیه ی حضرت زهرا به‌منه.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید ریحانه‌نذر‌حضرت‌زهرابود روحانذرحضرت‌زینب طاهانذرامام‌جواد و‌یاسین‌نذرحضرت‌عباس امابرای‌بچه‌ی‌جدید محمداصرارداشت که‌اینادوقلوهستن ازمن‌هم‌انکارکه‌دوقلونبایدباشن‌و دوقلوسخته! طبق کاری‌که‌هردفعه‌میکردیم اسمای‌پیشنهادیِ‌خودمو‌و‌محمد‌رو‌ توی‌کاغذهای‌کوچیک‌مینوشتیم و‌تامیکردیم‌و‌مینداختیم‌توی‌حوض‌حرم قبلا‌برای‌‌اینکاریکی‌ازبچه‌های‌ کنارحوض‌رومیگفتیم‌ ولی‌اینبار‌ریحانه‌بود بهش‌گفتیم‌ما‌این‌کاغذ‌هارومیندازیم‌توآب تویکیشون‌رو‌‌سریع‌بردار ریحانه‌سریع‌یکی‌رو‌برداشت منو‌محمدهم‌سریع‌بقیه‌کاغذها رو‌از‌آب‌برداشتیم تا‌حوض‌کثیف‌نشه ایندفعه‌اسم‌هارو‌جفت‌نوشته‌بودیم اسم‌بحیرا و حسنا در اومد یه دوقلوی پسرودختر😂 خندمون‌گرفت ریحانه‌و‌دوقلوها‌همش‌میگفتن‌چی‌نوشته چی نوشته بهشون‌گفتیم‌بحیرا و حسنا یه نگاهی به محمد کردم و گفتم ژنت خیلی قویه ، دوتاااا دوقلووووو😐😂 -مردا از همون اول قوی بودن ولی شما زنا زورتون میومده🙄😂 - خب آقا ، شما دخترخانمتون رو نذر کن -چون قراره قم بدنیا بیاد و بزرگ بشه نذر حضرت معصومه باشه -منم آقا پسرِ قند عسلمون رو نذر امام رضا میکنم(: ان شاءالله سربازای امام زمان😌 -ان شاءالله😊✨ 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید صبحا حوزه بودیم عصرا حرم هفت ماهم بود فصل امتحانات منو و محمد شروع شده بود رفتیم حرم حضرت معصومه بچه ها رو بردیم مهد کودک حرم منو محمد نشستیم تو صحن با چند تا دفتر ، کتاب وجزوه دوتایی درس میخوندیم گه گاهی سوال می‌پرسیدم برام توضیح میداد از تسلطش روی مطالب خوشم میومد خیلی کمک حالم بود اون روزا خبرای عجیب زیاد شده بود از کرونا و.. زیاد حرف میزدن من بی تفاوت بودم ولی محمد ذهنش به شدت درگیر بود نمیدونستم تو حوزه چه خبره چه چیزایی بینشون گفته میشه و چه اخباری رو رد و بدل می کنن برای من نمی‌گفت ملاحظه ام رو میکرد کتاب دفترامون رو جمع کردیم رفتیم خونه همش تلفن میزد حرافش همش سر غسالخونه و.. بود نگرانم میکرد .. اون شب چیزی نگفتم تا اینکه فردا صبح بیدار که شدم گفته شد کرونا در قم شیوع پیدا کرده و.. محمد خونه نبود ، زنگ زدم بهش -سلام عزیزم کجایی؟ -حوزه هستم -امروز که پنجشنبه ست! -جلسه ضروری داشتیم ، ببخشید بهت نگفتم نمی‌خواستم بیدارت کنم -اشکال نداره، کی میای ان شاءالله ناهار منظرت باشیم؟ -نه ببخشید عزیزم احتمالا تا شب طول بکشه -هعی ، زود بیا محمد باشه؟ -باشه سعی میکنم سریع کارا رو تموم کنم میام -خداحافظ‌محمد‌جونم -خداحافظ‌‌یارزندگیم(: 🌾🌸 ⭕️