فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما کارمان گدایی زهرا و حیدراست
این کار از عبادت هر لحظه برتر است
۲۳➤روزتاغدیر💚
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیزر سیدنا دوباره برگشت
و حواشی یک سال بایکوت رسانه ای!!
بسم الله
ما اومدیم، قوی تر از قبل
به کمک خدا و همراهی شما، شاید بتونیم
دوکلــــوم حرف دلی بزنیم تـــو این شرایط
کشور و منطقه که بتونهبه دردتون بخـوره!
.
این آیدی کانال ایتا سیدناست
یه سری به کانالش بزنید،کلیپ های خفنی قراره منتشر بشه!
@seyyedoona
@seyyedoona
@seyyedoona
تذڪــر یڪــ هدیــــه اســت🎁
✨#امام_صادق علیه السلام:
🌱أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي (محبـوب تريـن دوستـانـم نزد مـن كسي است كه، عيـبهايــم را بہ مــن هديــه ڪنــد)
﴿تحف العقول عن آل الرسولﷺ، ج ۲، ص ۳۶۶﴾
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
35ࢪوز تا محࢪم …🚶🏾♂💔
خدایا هر کسی دلتنگ برا کربلا
انشاءالله امسال بره ... 💔🚶🏾♂
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
•سَلآمعَزیزتَـرینَم...♥️
#مهـــﷻــدے...✋🏻
ای بزرگترین آرزوی زمین وزمانی
مستجاب شو🤲😔
#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❍°•
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🎀ســــــلام و ادب همســـفــراا☺️
صبح زیبای آدینه تون پر از الطاف الھے
❤️ #در_محضر_بزرگان
⚠️ابليس، شاگرد نفس
✍ آیت الله حق شناس(ره) :
💢ابليس، شاگرد نفس است، اگر شما بخواهيد اين نفس را که استاد شيطان است، بکوبيد و رامش کنيد، بايد خود را فقير کنيد، يعنی بايد خودتان را در مقابل عظمت حضرت حق، هيچ بدانيد. بعد از اين مرحله، مرحله شب زنده داری است.
🔻اين دو راه، راه مبارزه با نفس است. بايد نه آنقدر تنبل باشيد که مردم بگويند وبال جامعه است و نه آنقدر فعاليت در دنيا داشته باشيد که عرف بگويد چهار دست و پا افتاده روی دنيا. اگر اراده کنی که خودت را از گناه حفظ کنی، پروردگار هم در هنگام ارتکاب معاصی، برای تو ايجاد مانع می کند
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_بیستم
کتابو بستم
پای تابلو نوشتم :
نظم از نشانه های وجود خداست!
بچه ها زمانی نظم وجود داره که ناظمی هم باشه ، نظم بدون وجود ناظم پدید نمیاد.
دخترا این جهان نظم داره؟
- بله
- آفرین نظم داره،پیدایش منظم شب و روز،
فصل ها، برخورد نکردن سیاره های منظومه ی شمسی باهم ، چرخش آنها توی یک مدار مشخص ، فاصله ی معین و مناسب خورشید و زمین ، خیلی زیادن خیلی...
یه نکته ی دیگه بچه ها
همه ی ما وقتی به دنیا اومدیم نیاز هامون فراهم بود
باید نفس میکشیدیم :اکثیژن داشتیم با یک فرمول مشخص O²
غذا: شیر مادر
محبت: پدر و مادر
کسی که تر و خشکمون کنه: مامانمون بود
خب مادر از کجا تغذیه میشید که به ما شیر میداد؟؟
از گیاهان ، گوشت حیوانات و...
وجود همه ی اینها نشانه ی وجود یک بی نیاز در عالمه !
برای رفع نیاز موجودات نیازمند ، مانند انسان،
نیاز به یک موجود دیگرِ بی نیاز هست ،که خداست!
بحث رو جمع بندی کردم و کلاس رو تحویل معلم بعدی دارم
سمت دفتر خودمون رفتم تا سری به زهرا خانم بزنم !
تا درو باز کردم با کلی برف شادی و فشفشه رو به رو شدم!
امروز که تولدم نبود!!😐
شادی برای چی؟
برف شادی رو از سر و صورتم پاک کردم
- اینجا چخبره؟
- هیچی!
- پس این فشفشه ها چی میگه؟
- بابا حوصلمون سر رفته بود ، داشتیم کمد مسجد رو زیر و رو میکردیم که اینا کشف شدن!گفتیم سوپرایزت کنیم😁✌️🏻
- Oh my god🙄😂
در پی همین صحبتا بودیم
که زهرا خانم با چشمای پف کرده
از راه رسید
تا با این وضع دیدمش یاد سید افتادم !
اونم گریه کرده بود
- چی شده خانم کاظمی؟
اتفاقی افتاده؟!!!
- دوست محمد شهید شده!حسین بازرگان!
- باشنیدن اسم حسین بازرگان مو به تنم سیخ شد، رفیق صمیمی سید بود ، همونی بود که اولین بار که اومدم مسجد به سید پیله شد منو برسونه خونه!
یعنی اون شهید شد؟؟
زهرا خانم: گفتیم بریم گلزار شهدا براش
ولی وقتی اطلاع دادیم که حسین آقا مال همین مسجد بودن
گفتن پیکرشو میارن مسجد !
الان منتظریم بهمون اعلام کنن که چه ساعتی برنامه ست!
دیروز که محمد اصلا نخوابید
یکسره و هق هق گریه میکرد!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_بیستویکم
زانو هامو بغل گرفتم
از دیروز تا حالا فقط دویدم...
خونه هم نرفتم
دیشبم نخوابیدم
با مهدیه نشستیم عکس ادیت زدیم و پوستر ساختیم واسه برنامه ی فردا ...
امید وارم برنامه با شکوه برگزار بشه
مهدیه از شدت خستگی خوابش برده بود
بیدارش نکردم و رفتم داخل مسجد.
جلسه بود ، آقای گلستانی سخنرانی میکرد
سرمو به نشونه ی سلام تکون دادم.
- سلام خانم قاسمی خوش اومدید
سریع رفتم یه گوشه پیش بقیه ی خانما،کنار زهرا خانم نشستم
حاج آقا: مسجد مرکز جامعه ی اسلامیه
امروزه باید پاتوق جوونای ما مسجد باشه
ما با مسجد انقلاب رو پیروز شدیم
ما با مسجد جنگ تحمیلی رو پیروز شدیم
مرکز واپایش جنگ مسجد بود
ما با همین مساجد شهید دادیم ...
حاج آقا اینو که گفت صدای هق هق گریه بلند شد
کنجکاو شدم ببینم کیه که اینجور داره گریه میکنه!
آقای سلطانی بلند شد
بدن سید رو بین بازوش قرار داد و سرِ سید رو به سینش چسبوند
شونه های سید از شدت گریه میلرزید
بغض کردم..
زهرا خانم با مشت به سینه ش میزد و گریه میکرد
گاهی هم زیر لب قربون صدقه ی داداشش میرفت
حاج آقا سرشو بالا آورد
دستی به چشمای خیسش زد و گفت:
عنایت بفرمایید این جوان های عاشق، تربیت شده ی مسجد اند
بلند شو سید
برو صورتت رو بشور
آقای سلطانی دست سید رو گرفت و گفت یاعلی، بلند شو سید
سید بلند شد و با شال سبزش اشکاشو پاک کرد و رفت.
حاج آقا:صلواتی ختم کنید!
انشالله عاقبت همه ی ما به شهادت ختم بشه
جلسه که تمام شد
رفتم پیش مهدیه
اونجا به سختی بغضمو خفه کرده بودم
تا رسیدم دفتر مهدیه خواب بود.
ناخودآگاه اشکام سرازیر شد...
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼 ✨』