eitaa logo
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
9.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
769 ویدیو
2 فایل
وقتی تو ساحل زندگی،جَزر بیاد سراغت،یهو تنهای تنهامیشی! نویسنده رمانها:فاطمه صداقت✍️ 🚫کپی🚫 راه ناتمام💖 عروسک پشت پرده(چاپ شده)🔦 حس خفته💍 دورهمی(چاپ شده)💑 شامار💟 کوچه پشتی🌿 تیرا🧩 راحله🌷 📌جمعه ها تعطیلیم📌 تبلیغ @TabPaeez ادمین @HappyFlower
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکه خود داند و خدای دلش که چه دردیست در کجای دلش...
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته ◉๏༺💍༻๏◉ بعد از خوردن صبحانه مادر به عادت همیشه به خانه مادربزرگ رفت و مریم هم به کتابخانه. سارا سمت تلفن رفت و شماره خانه کبری را گرفت. باید دلش را آرام می‌کرد. صدای زنگ در خانه آمد. کبری خودش را زود رسانده بود. بدش نمی‌آمد بداند در دنیای پولدارها چه می‌گذرد. ولی نگرانی سارا بسیار فراتر از پول و ثروت بود. -سلام کبری جون.خوش اومدی. . -سلام عزیزم. ممنونم. نگرانم کردی. اون چه حرفایی بود می‌زدی؟ سارا پشت تلفن گفته بود بهرام نسبت به او بی تفاوت است. گفته بود او را دوست ندارد. گفته بود دلش شور می‌زند و می‌خواهد جواب رد بدهد. کبری خودش را زود رسانده بود. باید جلوی تصمیم اشتباه خواهرش را می‌گرفت. از نظر آن‌ها اشتباه بود ولی از نظر سارا.. -آره کبری جون. نگرانم. بیاتو. بیا. کبری و بچه‌ها وارد شدند و روی مبلی نشستند. سارا برایشان چای و شیرینی آورد. -نمی‌خواد بابا. بیا بشین حرف بزن ببینم چی شده. سارا قفل دهانش را باز کرد و رودخانه دلشوره‌اش، از آبشار دهانش بیرون ریخت. -کبری. چطوری بگم. بنظرم بهرام اصلا احساس نداره. محبت نداره. باهام همیشه معمولی حرف می‌زنه. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دارم با بابا حرف می‌زنم. کبری به دادم برس. نه تعارفم می‌کنه، نه باهام مهربون حرف می‌زنه. حس می‌کنم یکی از کارگراشم. با غرور خاصی بهم نگاه می‌کنه. می‌گه هر جایی در شانم نیست بیام. خب چه حرفیه! مگه بقیه آدم نیستن همه جا می‌رن. دیشبم که اون‌جوری کرد. انگار براش مهم نبود اون مرده داره منو نگاه می‌کنه. -اوه. گفتم حالا چی شده. خب رحیم هم اولاش این‌جوری بود. خیلی خجالتی بود. چندماه طول کشید تا راه افتاد. -ولی این خجالتی تو حالتاش نیست کبری. خیلیم خونسرده. -نه بابا. فکر می‌کنی. درمورد اتفاق رستوران هم اتفاقا باید خوشحال باشی. شوهرت خیلی گیر نیست. بد دل نیست. خوبه که؟ -خوبه؟ کبری حتی بهم نگفت مثلا بیا پیشم بشین که پشتت به اون مرده بشه. -سارا خیلی سخت می‌گیری. ول کن این حرفا رو. کبری خودش دوران عقد خوبی نداشت. رحیم مرتب سر کار بود و کمتر با هم بیرون می‌رفتند. رحیم در تعمیرگاه هاشم آقا کار می‌کرد و حالا برای خودش اوستا شده بود. رحیم بلد نبود مهربان حرف بزند، عشقش را بروز دهد، اما کم کم یاد گرفته بود. به خانمش محبت می‌کرد. ولی بهرام فرق داشت. هیچ احساسی از خودش بروز نمی‌داد. انگار که بود و نبود سارا برایش فرقی نداشته باشد. اما این همه حقیقت نبود و سارا هنوز به عمق وجود مرد مرموز تره بار، پی نبرده بود. -سخت نمی‌گیرم. -میخوای مثه شوهر نگار باشه؟ -نگار؟ -آره دیگه. همکلاسیم. شوهرش بد دل بود. هر اتفاقی می چ‌افتاد نگار رو مقصر می‌دونست. دعواش می‌کرد. دختره بدبخت خونه نشین شده. می‌خوای بهرامم اون شکلی بشه؟ نه. سارا نمی‌خواست شوهرش بد دل باشد. او می‌خواست شوهرش رویش حساسیت داشته باشد. غیرت داشته باشد. حس کند همسرش مطاع گران‌بهایی است که با جان و دل باید از آن محافظت کند. ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته ◉๏༺💍༻๏◉ سارا با نگرانی گفت: -نه بابا. اون‌جوری که مریضه. -خب دیگه. پس حرفی نمی‌مونه. حالا تو تا آخر ماه صبر کن‌. صیغه تموم شد بعد تصمیم بگیر. راستی چیا برات آورده تا حالا؟ -تو این چهار روز دو تا دسته گل بزرگ و یه ساعت مچی گرون. البته دیشبم که سینما و رستوران رفتیم. کبری غرق تماشای عروس خوشبخت روبرویش بود. دنیا به سارا رو آورده بود و از نگاه کبری، سارا داشت احمقانه لگد به بختش می‌زد و گشنگی نکشیده بود که عاشقی یادش برود! چه می‌دانست زندگی سختی دارد، بالا پایین دارد. کبری که تحمل کرده بود و ساخته بود می‌دانست. می‌دانست سارا با سر در داخل کوزه عسل است و خبر ندارد! سارا گفت: -می‌خواد بره شهرستان. یه ده روزی نیست. -جدا. شمارشو گرفتی؟ سارا متعجب شد: -نه برای چی؟ -خب شماره همراهشو بگیر ازش. باهاش در ارتباط باش. خوبه. -حالا چطوری بگیرم؟ کبری کفری شد: -سارا خوبی؟ خب زنگ بزن دفترش. -آره راست می‌گی. سارا مثل آدم کوکی شده بود. هرچه کبری می‌گفت بی کم و کاست گوش می‌کرد و انجام می‌داد. انگار مسخ شده بود و از خودش اراده‌ای نداشت. -سلام بهرام. خوبی! -سلام سارا. خوبم. تو چی؟ بهرام بود که حال سارا را پرسیده بود. پس برایش مهم بود؟ -ممنون. خوبم. می‌گم که شماره موبایلت رو بهم می‌دی؟ می‌خوام رفتی سفر باهات در تماس باشم! -اهان. یادم رفت بهت بدم. یادداشت کن. سارا تند تند عددها را پشت سر هم ردیف کرد و لبخندی روی لب‌هایش نشاند. هنوز هم از بهرام خوشش نمی‌آمد. هنوز هم برایش مرد ایده آلی نبود. ولی فعلا تا پایان صیغه می‌خواست شانسش را امتحان کند. صبح روز بعد وقتی بهرام می‌خواست به سفر برود، قبل از رفتن به سارا زنگ زد و دوباره خداحافظی کردند. هرچند خیلی خشک و رسمی بود ولی به هرحال نشانه اهمیت بهرام به سارا بود. طی ده روزی که بهرام نبود، اتفاقی نیفتاد. سارا مثل همیشه داخل خانه بود و صفحات مجله پزشکی را بالا و پایین می‌کرد. هنوز هم شیفته پزشکی بود و با خودش قرار گذاشته بود برنامه خیمه شب بازی بهرام و خودش که تمام شد، برگردد سر درسش. روز آخر سفر بهرام بود. فقط دوهفته تا پایان صیغه مانده بود. قرار بود از سفر که برگشت به خانه سارا بیاید. بعد از ظهر خنکی بود و مادر سارا داشت با خاله اکرم حرف می‌زد. -همه می‌دونن سارا و بهرام صیغه کردن؟ -آره آبجی. خبرش پخش می‌شه دیگه. دخترت سر زبوناست. -خب. خب چی می‌گن. -هی می‌گن چه شانسی داره. می‌گن طرف خیلی پولداره و سارا از خداشم باشه. -ای بابا. اکرم جون. چه حرفا می‌زنن. دخترم یه پارچه خانومه. مادر و خاله اختلاط می‌کردند و آن طرف خانه سارا بود که داشت به آخرین مکالمه‌اش با بهرام فکر می‌کرد. زنگ زده بود وحالش را پرسیده بود. بهرام هم گفته بود که کارهایش جفت و جور شده و به زودی برمی‌گردد. ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
رمان ۹۰۲ قسمته وی آی پی هم داره که رمان داخلش کامله @HappyFlower لینک ناشناس جهت انتقادات و پیشنهادات https://harfeto.timefriend.net/17373710703564 گروه نقد و نظر https://eitaa.com/joinchat/4119986287C1051036abf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک صبح سلام و خنده تحویل شما خورشـید نثار تان به یک قــاب طلا . زیباست نفس کنار این هم نفســان صبحانه فقط عشــق بنوشید و دعـا ...
🌦ظهرتون سرشاراز لطف بی کران خدا🙏 الهی گل لبخند رو لباتون همیشگی باشه الهی عطر گلها دل آرای زندگیتون باشه ظهرزیباتون گلبارون
وداع با ماه رجب دوباره سایه ی ماه کریمی از سرم کم شد به تعقیب رجب بودم که شعبان المعظم شد سلام ای ماه شعبان، ماه منجی، ماه پشت ابر که از مهرت ظهور حضرت قائم مسلّم شد حلول ماه شعبان مبارک 🌺🌺🌸🌸🌿🌿🪴🪴🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ من از تو دست برنمی‌دارم، چه کسی شنیدہ است بارانی که از آسمان آمده؛ دوبارہ برگردد ... ‌• ‌‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌