eitaa logo
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
9.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
762 ویدیو
2 فایل
وقتی تو ساحل زندگی،جَزر بیاد سراغت،یهو تنهای تنهامیشی! نویسنده رمانها:فاطمه صداقت✍️ 🚫کپی🚫 راه ناتمام💖 عروسک پشت پرده(چاپ شده)🔦 حس خفته💍 دورهمی(چاپ شده)💑 شامار💟 کوچه پشتی🌿 تیرا🧩 راحله🌷 📌جمعه ها تعطیلیم📌 تبلیغ @TabPaeez ادمین @HappyFlower
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همراهان عزیز🌱
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته ◉๏༺💍༻๏◉ بعد از مخالفت بهرام با پیشنهاد سارا، خانم دکتر بلقوه خانه قلی‌زاده ها، بلقوه ماند و تصمیمش برای خواندن درس را برای همیشه به فراموشی سپرد. بهرام با جدیت و تحکم هربار در پاسخ به این پرسش سارا پاسخ منفی داده بود. سه ماه از ازدواجشان می‌گذشت و اوایل پاییز بود. سارا و بهرام دوباره منزل صفدر رفته بودند تا درمورد اختلافاتشان حرف بزنند. زوج خاکستری در آن سه ماه مکرر با هم دعوا کرده بودند و نتوانسه بودند مشکلشان را حل کنند. بهرام از راه رسیده بوده و ایرادهایی به غذای سارا گرفته بوده، سارا هم عصبانی شده بوده و با هم جر و بحثشان شده بود. بهرام از جهیزیه سارا ایراد می‌گرفته و سارا این همه بی انصافی را تاب نیاورده بوده است. غروب بود و بهرام آمده بود منزل صفدر به دنبال سارا. -مریم جان. می‌شه یه لیوان آب بهم بدی. -چشم آبجی. سارا کنار مادر نشسته بود و داشت اشک‌هایش را پاک می‌کرد. آن طرف‌تر بهرام کنار صفدر نشسته بود و به گریه‌های سارا نگاه می‌کرد. اعظم و صفدر تمام تلاششان را می‌کردند تا این دو نفر را آشتی بدهند. -سارا جان. دختر گلم. شما یه‌کم طاقتت رو ببر بالا. مردها که از سر کار میان، خسته‌ان. نباید به پر و پاشون بپیچی. باید فکر کنی مهمون اومده برات. بهش برسی. جدل نکنی. -من چه جدلی کردم مامان؟ شما که نمی‌دونی. هر جور شده از غذای من ایراد می‌گیره. -خب مادر. اینم نمکشه. آن طرف‌تر بهرام و صفدر داشتند با هم حرف می‌زدند. -بهرام جان زن‌ها حساسن. یه‌کم بیشتر هواشون رو باید داشته باشی. مثل گلن. -آخه من که چیزی نمی‌گم. خب ایرادشو می‌گم دفعه بعد بهتر بشه کارش. بده؟ -نه بد نیست. ولی باید مراقب باشی تو ذوقش نخوره بابا جان. آن شب با وساطت پدر و مادر سارا، آن دو با هم آشتی کردند و به قلهک برگشتند. در مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و هردو فقط نظاره‌گر شیشه روبرویشان بودند. سارا سه ماهی بود که در خانه مانده بود و تفریح و سرگرمی نداشت. فقط خانه‌داری می کرد و انتظار داشت شوهرش زحماتش را ببیند و قدر بداند. ولی بهرام بخاطر خستگی از کار روزانه، سرو کله زدن با کارگرها، هرشب با کلافه‌گی به خانه آمده و همسر جوانش را غمگین کرده بود. -ساغر فردا نمایشگاه داره. می‌خوام برم پیشش. -خب برو. -باید منو برسونی. -کجا هست؟ -پل حافظ. -خیل خب. می‌برمت. بهرام قبول کرده بود سارا را به نمایشگاه نقاشی دوستش ببرد ولی در اندیشه‌ای دیگر بود. باید کاری می‌کرد تا سارا خودش این طرف و آن طرف برود. زوج جوان وارد خانه شدند. بهرام که باید صبح زود به محل کارش می‌رفت، شب بخیری گفت و به اتاق خواب رفت. سارا هم به آشپزخانه رفت و مشغول خرد کردن سبزی‌هایی شد که ظهر آن‌ها را شسته بود. می‌خواست با آن سبزی‌های تازه برای شام، قرمه سبزی درست کند که وقتی با بهرام دعوایش شده بود، به کل فراموششان کرده بود. بهرام خرید اضافه را قدغن کرده بود و گفته بود فقط هنگام عید نوروز و اوایل پاییز می تواند لباس بخرد. سارا رفته رفته متوجه تغییر رفتارهای بهرام شده بود. بهرام دیگر دست و دلباز نبود. فقط دوبار تفریح رفته بودند. سر بهرام فقط به کارش گرم شده بود و سارای تنها، از این همه کار و بدو بدوی شوهرش خسته شده بود و می‌خواست بیشتر برایش وقت بگذارد. ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته ◉๏༺💍༻๏◉ صبح اولین روز آبان ماه بود و سارا مثل همیشه مشغول چیدن میز صبحانه. آن روزها کمتر با بهرام حرف می‌زد تا مشکلی پیش نیاید. حسابی از حرف‌ها و ایراد‌های بهرام خسته شده بود. ترجیح می‌داد کمتر با هم هم کلام بشوند. -سلام سارا. -سلام. پشت میز نشستند و مشغول خوردن صبحانه شدند. کلامی بینشان رد و بدل نمی‌شد. سارا دمغ بود و دلش نمی‌خواست وضعش از این که هست بدتر بشود. -بهرام. -هان؟ می‌خواست بلند بشود و میز را دور بزند و محکم توی صورت بهرام فریاد بزند و بگوید هان نه! بگو جانم. بگو بفرمایین! بگو بله! بگو در خدمتم! چرا نمی‌توانست برای سارا دلبری کند؟ -امروز ساغر میاد خونمون. -بازم بلبل باغ پایین. خیل خب. بیاد. همه چی که هست. تازه خرید کردم. -می‌دونم. گفتم در جریان باشی. -باشه. من رفتم. نری پی رفیق بازی شام یادت بره ها. به سارا کارد می‌زدی خونش در نمی‌آمد. هرشب غذای متنوع و خوب جلوی بهرام می‌گذاشت و بازهم غرغر می‌شنید. بهرام یک جای کارش می‌لنگید! بهرام که رفت سارا دست به کار شد. کمی کیک درست کرد. برای ناهار سالاد درست کرد. سبزی‌ها را شست و خشک کرد. لازانیا که می‌دانست غذای محبوب ساغر است درست کرد و فسنجان و کشک بادمجان. خانه را از نظر گذراند و ایرادی در آن نیافت. منتظر روی مبل نشسته بود که زنگ خانه به صدا در آمد. -بله. -منم. مامان ساغر! ساغر هن و هن کنان پله‌ها را بالا آمد و وارد خانه شد. -سلام. مردم وای. -سلام. چی شده؟ سارا درحالیکه لبخند می‌زد به استقبال ساغر رفت. -بابا چه تفاوت دمایی! خونه ما آفتاب بنده نواز پوست آدمو قلقلک می‌ده، این‌جا هوا ابریه! -بیا بشین دختر. حالا همچینم سرد نیست. ای جان، فسقلُ ببین چطوری خوابیده. بیا بذارش این‌جا. و با دست کاناپه را نشان داد. -ممنونم. الان می‌ذارم. وای چه بوهای خوشمزه‌ای میاد. -راحت پیدا کردی؟ -آره بابا. یه‌کمش رو با مترو اومدم، یه‌کمم با تاکسی، بقیه‌اشم با سلام و صلوات! هردو خندیدند و همزمان روی مبل نشستند. -چایی شیرین! خب تعریف کن ببینم، فرهاد خوبه؟ -آره. خوبه اونم. -کجاست؟ بگو شب بیاد شام پیش هم باشیم. -راس می‌گی؟ چه فکر خوبی. حالا بذار نفسم بیاد بالا، بهش زنگ می‌زنم. سارا یک لحظه از پیشنهادی که داده بود پشیمان شد و دلهره کوچکی به جانش افتاد! ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
رمان ۹۰۲ قسمته وی آی پی هم داره که رمان داخلش کامله @HappyFlower لینک ناشناس جهت انتقادات و پیشنهادات https://harfeto.timefriend.net/17373710703564 گروه نقد و نظر https://eitaa.com/joinchat/4119986287C1051036abf
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته ◉๏༺💍༻๏◉ سارا اخلاق بهرام را می‌دانست. نباید بدون مشورت با او این پیشنهاد را می‌داد. بهرام خیلی اهل مهمانی و رفت و آمد نبود. بیشتر ترجیح می‌داد تنها باشد و کسی مزاحمش نشود. سارا حتی چندباری هم به تنهایی مهمانی رفته بود. بهرام انگار خیلی اهل معاشرت خانوادگی و دوستانه نبود. دل سارا چنگ زده می‌شد. ای کاش فرهاد بگوید نه! -خانوم. سارا خانوم. کجایی مادر! -چیه. با منی؟ -نه با مجسمه پشت سرتم. با شمام دیگه. یه چیکه آب بده گلوم خشکیده. -ای وای ببخشید الان میارم. سارا به طرف آشپزخانه رفت. دستش می‌لرزید. حوصله جنجال تازه نداشت. در دلش فحشی نثار خودش کرد و برگشت. -بیا. اینو بخور الان چایی میارم برات. -ممنون. چقدرخونتون خوشگله. بیچاره بابات حسابی افتاده تو زحمت ها. خیلی وسیله‌هات قشنگن. سارا پوفی کرد و مشغول ریختن چای شد. -نمی‌دونی چقدر ایراد می‌گیره از جهازم که ساغر. -واقعا؟ چی می‌گه مثلا؟ سارا قند را از داخل کابینت برداشت و گوشه سینی گذاشت. به پذیرایی رفت. -می‌گه چرا مبل‌هات نرم نیستن. تنم دردمی‌گیره روش. می‌گه چرا این‌قدر چینی‌هات زشتن. چه می‌دونم. ایرادای بنی اسرائیلی! ساغر که داشت چای را برمی‌داشت و چشم‌هایش از تعجب تا آخرین حد گشاد شده بود گفت: -خداییش جهازت نمی‌گم خیلی اعیونیه، ولی تا همین‌جا که من دارم می‌بینم، خیلی خوشگل و حسابیه. یعنی فکر کنم بابات به کبری و لیلا هم همچین جهازی نداده باشه. -آخه ایشون آقا بهرامن! پولدارن و باید جهاز درحد ایشون باشه! سارا چینی به بینی‌اش و قری به سر و گردنش داد. ساغر پقی زیر خنده زد که باعث شد گلاره از خواب بیدار شود. وقت شیرش بود. -ای وای. بیدار شد. ببخشید من برم بهش شیر بدم. -راحت باش عزیزم. خونه خودته. ساغر به سمت گلاره رفت و آرام از روی کاناپه برداشت. لب‌های کوچک گلاره با دیدن چهره مادرش می‌خندید. انگار می‌دانست وقت غذا شده. -خب چه کارا می‌کنی صبح تا شب تو خونه به این بزرگی خانوم خانوما؟ -هیچی. چه کار دارم بکنم. -وا. خب برو یه کلاسی چیزی، یه هنری یاد بگیر. چه می‌دونم یه ورزشی. برو پارک به کفترها دون بده. برو سبزی بخر. سارا چایش را به دهانش نزدیک کرده بود که از خوردن منصرف شد تا پاسخ ساغر را بدهد. -همه چی خودش می‌خره میاره. من از خونه خیلی بیرون نمی‌رم. -آخه نمی‌شه که. می‌پوسی این‌جوری دختر. -چه کار کنم؟ سارا چایش را می‌نوشید و فکر می‌کرد. نه درسی خوانده بود، نه هنری داشت،نه به پدر و مادرش نزدیک بود نه به دوستش که مرتب به او سر بزند، فکر می‌کرد و پاهایش را هیستریک تکان می‌داد. گلاره که شیرش را خورد، دوباره خوابید. ساغر به سمت سارا رفت و کنارش نشست. ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونجا که وحشی بافقی میگه: ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
سلام ظهرتون بخیر 🌱