#به_نام_خدا
شاید اینجا بشه دلنوشتهگاه، شایدم خندهنوشتهگاه، نمیدونم..
دله دیگه، یه بار میخنده، یه بار گریه میکنه.
من خدا رو خیلی دوست دارم. اگر غر میزنم واسه اینه که دلم وا بشه. ربطی به خدا و مهربونیهاش تو زندگیم نداره.
این از خدا، به آدمهای دوربرم هم ربطی نداره، یه وقتهایی آدم خود درگیری داره که میخواد بنویسه و دلش وابشه، اینم از آدمهای دوروبرم. دیگه همین. فقط میخوام بنویسم بدون مانع✍✍
گاهی حس میکنی تکهای از وجودت را در جایی از دست دادهای. آن تکه را هرکار کنی دیگر نمیتوانی بدست آوری. وقتی کنده شد، وقتی نابود شد، وقتی رفت، وقتی دیگر دستت به آن نرسید، دیگر رفته. پیدا نمیشود. دیگر آن تکه جایگزینی نخواهد داشت. دیگر نمیتوانی بدستش بیاوری. وقتی هم از دست رفت دیگر رفته. فاتحهاش را بخوان.
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
گاهی در جاده آجری زندگی قدم میگذاری و با یادآوری جاده زردی که دوروتی رفت و به سرزمینی ناشناخته رسید و توانست آرزوهای آن شیر و آن مترسک و آدمک آهنی را برآورده کند، میگویی میرسم و آرزوهای حال و آینده خودم و دوستانم را برآورده میکنم.
ولی جاده تو شاید آن جاده زرد رنگ نباشد و باید جاده نارنجی را بروی، شاید هم سفید یا نقرهای!
همیشه تقلید از دیگران همان نتیجه مساوی را نخواهد داد. راه خودت را پیدا کن.
تو دوروتی زندگی خودت هستی!
#راه
#جاده
#انگیزه
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
یک وقتی آدم هدفش را میشناسد،
راهش را انتخاب کرده است،
میداند درستترین راه هم هست،
ولی مثل فلجها همان اول راه، همان نقطه شروع مینشیند و به جاده خیره میشود.
این آدم دیوانه نیست.
این آدم شاید همراه میخواهد.
شاید تلنگری باید به او زده شود تا از جایش برخیزد و قدم اول را بردارد.
این جور موقعها که میشود، خیلی مهم است آن کسی که اولین نفر، کنار جاده، پیش تو میایستد کیست.
خدا نکند آدمی باشد که بدبینت کند و تو را از گذاشتن قدم اول بترساند.
در این صورت، وای بر تو و راه درستی که هیچ وقت در آن پا نخواهی گذاشت!
#راه
#تصمیم
#همراه_خوب
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
نوشتن خورهایست که به جانم افتاده و حتی در خواب ولم نمیکند. وقتی با دیدن هر اتفاقی، هر حادثهای، حتی افتادن یک بچه روی زمین، هزاران واژه به ذهنت هجوم میآوردند و تا ننویسی مغزت را ترک نمیکنند.
به گمانم به این درد گرفتار شدم که درمانش تنها نوشتن است.
#نوشتن
#نویسندگی
#درد_قلم_به_دست
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
یک دفعه، یک جایی از زندگی، میایستی و میبینی چند دهه از عمرت رفت و تو ناباورانه، در بین روزها و شبهای کلیشهای و تکراریات گم شدی و در آغاز راهی تازه، فهمیدی چقدر زود دیر شده، چه فرصتها که رفته و چه ثانیهها که تباه شده.
با خودت میگویی:
« این زندگی چیست که سپری کردنش هم فلسفی است!»
#فلسفه
#زندگی
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
مثل کودکی لجوج و بی پروا، هر کاری که میخواهم میکنم. هر چه میخواهم غر میزنم، هر چه میخواهم ایراد میگیرم و تو فقط میایستی و نگاه میکنی. وسط لج کردنهایم، به تو نگاه میکنم. با لبخند نگاهم میکنی. همین محبتت بیشتر جَریام میکند، تا بیقانونی کنم.
چرا اینقدر خوبی خدا؟
#شب
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
برخورد اول، سه ماه پیش:
اون: بچه کجایی؟
من: بچه تهرانم.
اون: چه باکلاس!
من: کلاس داره؟
برخورد دوم، سه هفته پیش:
من: آخر هفته مهمونی دعوتیم، میرم تهران.
اون: مادر شوهر و مامانت هم تهرانن؟
من: آره.
اون: چه با کلاسی!
من: کلاس نداره، مثل بقیه جاهاس دیگه.
با خودم میگم چرا تهرانی بودن کلاس داره؟ 🤔😐
چیزی که کلاس داره «آدم بودن» و «با شعور» بودنه. منتهی یه سریها این وسط هستن که میخوان بین تهران و شهرستان تفاوت ایجاد کنن. چرا؟؟
🍁@JazreTanhaee🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
کسی چه میداند،
شاید پشت آن چشمهای پر آب،
هزاران حرف خفته باشد.
شاید در آن وجود به ظاهر سرسخت،
دلی پر پنهان شده باشد.
شاید در آن بغضی که در گلو مانده،
هزاران غصه نشسته باشد.
کسی چه میداند،
شاید در آن وجود به ظاهر مقصر،
مجنونی بی تقصیر آرمیده باشد.
کسی چه میداند،
در هر حادثه،
سیب سرنوشت چند چرخ خورده باشد؟
🍁@JazreTanhaee🍁