🌱🌸 . . .
.
.
.
. #خاطرات_شهید
○هواتاریک بود.مصطفی را دیدم که آرام از رختخواب بلندشد،نمازهای شبش زبانزد بود من هم به همراه اوبلند شدم تا حداقل راز ونیازی داشته باشم،نمازش تموم شده بود دست هارا روبه آسمان بلندکردو زیرلب چیزی گفت...
○بعدروبه من کرداحساس کردم صورتش تغییرکرده، انگار داشتم به صورت یک شهید نگاه میکردم آرام به من گفت:آخرین ساعاتی است که من درمیان شما هستم بعداز نماز صبح وقبل ازطلوع فجردیگردرمیان شما نخواهم بود،منطقه رابه شما میسپارم مواظب باشید! با تعجب ونگرانی بهش نگاه کردم نمیخواستم باور کنم که فرمانده دیگه بین مانیست.
○تازه هواروشن شده بود که گلوله توپی به سنگرمصطفی برخوردکرد،مصطفی باچهره ای آرام روی سجاده خونینش افتاده بودو ترکش پیکرپاکش راتکه تکه کرده...
فرازهایی کوتاه از وصیت نامه شهید:
○«شب ها خواب میبینم که تمام وسایل خود را جمع میکنم و به زیارت حج می روم وشما دوستان وهمرزمان مواظب منطقه هستید»
○بارالهی!من نمیخواهم که دربستربمیرم
یاری ام کن تابه راحت دردل سنگربمیرم
دوستدارم درمیان آتش و خون وگلوله
در راه اسلام و آزادی کشوربمیرم
#شهید_مصطفی_پژوهنده
@Jazzaaabbb
🌱🌸 . . .
.
.
.
#تلنگرانہ🔍
هروقٺ🕒 کہ دستت از
همہ جا کوتاه شد،
✍🏻بگو..
🌸وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّـہِ ۚ
♦️إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ
کارم را به خدا می سپارم،
خداوند بیناے به بندگاݩ اسٺ♥️•
@Jazzaaabbb
🌱🌸 . . .
.
.
.
✍️نکته ای قابل توجه برای جوانان
جوانی از روی تمسخر به پیرمردی که از فرط پیری کمرش مثل کمان خم شده بود چیزی گفت و به قول معروف متلکی انداخت
گفت:عمو چیزی گم داری که اینطوری خم شدی داری دنبالش میگردی؟!!! 😲
پیرمرد دانا و دنیا دیده که متوجه مسخره کردن جوان شده بود
گفت بله فرزندم
جوانی خودمو گم کردم دارم دنبالش می گردم هرچی می گردم پیداش نمی کنم!!!
گفت جوان از من به تو نصیحت
من جوانی خودم رو مفت از دست دادم
تو مواظب باش مفت از دست ندهی😔
جواني گفت با پيري دل آگاه
كه خم گشتي چه مي جويي در اين راه
جوابش داد پير خوش تكلم
كه در اين ره جواني كرده ام گم
@Jazzaaabbb
•°/🕊✨\°•
ڪربلا
ڪوتھ ترین راھ استــ
تا دࢪگاھ دوستــ
با ڪھ گویم
این ࢪه ڪوتاھ ࢪا گم ڪردھام ... :((💔
@Jazzaaabbb
🌱🌸 . . .
.
.
.
[• #مجردانه♡•]
☝️\\وقتے فردے بيش از اندازه
براے ازدواج با شما شرط مےگذارد،
از تحصيلات و ڪار گرفته تا
محدوديت آزادی هاے
مشروع و ...
🍃\\از چند حالت خارج نيست،
یافردے بدگمان و پارانوييد
است يا با گذاشتن اين شرايط
قصد دارد مسئوليت اتمام رابطه
را به شما واگذار ڪند و شما را
از ازدواج با خودش پشيمان ڪند
و يا در بهترين حالت اين شرطها
شرط هاے مناسبے است اما با
معيارهاے شما سازگار نيست.
⚠️\\در تمام اين حالت ها،اين
ازدواج به زندگےمناسب نمےانجامد.
به طور هيجانے و به علت
وابستگے عاطفے پاسخ
مثبت ندهيد.
@Jazzaaabbb
•••
.
در عآلم رویـا به شهیـد گفتم
چرا برای ما دعـا نمکنیـد که
شهید بشیمـ؟!
میگفت..
مـا دعا میکنیم براتون شهادتـ|🕊
مینویسین ولی گنـاه میکنید
پاک میشه..:)))💔🍃
.
.
| #حاج_حسین_یکتا ...📿
@Jazzaaabbb
یقین کنید که روزی به چشم خواهم دید
پیاده می روم آخر به کربلای حسن (ع)
#امامغریب
#صحیفھ_ڋلـ💚
@Jazzaaabbb
#تلنگر
🥀 دلت شکست مارو هم دعا کن 🥀
💠ماجرای تکاندهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره‼️
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
@Jazzaaabbb
🌱🌸
.
.
.
#تلنگر‼️
میگُفت:
همیشـہ تویِ #عبـادت
متوجـہ باش . . . !
#خدا↓
عاشـق مےخواد💕
نـہ مشترےِ بهـشت :)
•|خدآ #عاشـق میخواد|•🥰
@Jazzaaabbb
🌱🌸 . . .
.
.
.
•••🎈
#خدا🌱
یہوقتۍبہدادمونمیرسہکہ،
هـیشکۍنمیتونہکمکمونکنہ...🙃🌸
@Jazzaaabbb