eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
907 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸امام صادق (ع): ✨اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زياد كند، پدر و مادرت را شاد كن. 📚 (وسایل الشیعه ج18، ص372)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 1⃣8⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل نزدیک پلکان رسیدم. بسم الله گفتم و به دنبال دیگران بالا رفتم. وارد هواپیما شدم و در جای خود نشستم. برای چند لحظه چشمانم را بستم و نفسم را بیرون دادم. میخواستم اگر خواب است، از این خواب بیدار نشوم. همچنان سرم را به زیر انداخته بودم. چنددقیقه ای بیشتر در آن حال نبودم و میخواستم با خدای خود خلوت کنم که ناگهان با صدایی آشنا و خشن قلبم لرزید و فروریخت! چشمانم را باز کردم: - انته وین و اهنا وين؟!!(, تو کجا، اینجا کجا؟!) با دیدن کسی که بالای سرم ایستاده بود نزدیک بود سکته کنم. تیمسار قدوری، رئیس کل اسرا بود که همراه چند محافظ و مأمور آمده بود تا اسرای آزاد شده را چک کند و به مسئول اسرای ایرانی تحویل بدهد. خودم را باختم و لال شده بودم. همه چیز را تمام شده میدیدم. قدوری ادامه داد: - انته وصلت لحد الى رحت لزيارة سيد الرئيس! اشلون جيت لهنا؟ یا هو إنطه اسمك؟ (تو به جایی رسیدی که رفتی پیش سيد الرئيس صدام حسین! چطوری آمدی اینجا؟ کی اسم تو را داده که بروی؟) بغض و گریه به من حمله ور شده بود. - دیروز پیش سيد الرئيس بودی و حالا اینجا؟! تو که معلول و مریض نیستی؛ چطوری داری میروی؟! زبانم در دهان سنگین شده بود و قدرت و جرئت حرف زدن نداشتم. میترسیدم به محافظانش دستور بدهد من را از هواپیما پایین ببرند. در همین لحظه نماینده صلیب سرخ داخل هواپیما آمد و قدوری را در کنار من دید. قدوری با دیدن نماینده صلیب، با غضب به او گفت: - این نباید برود! من به جای این، یکی دیگر می فرستم. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 2⃣8⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل در همین لحظه نماینده صلیب سرخ داخل هواپیما آمد و قدوری را در کنار من دید. قدوری با دیدن نماینده صلیب، با غضب به او گفت: - این نباید برود! من به جای این، یکی دیگر می فرستم. نماینده صلیب در جواب گفت: نمیشود جابه جا کنیم. اسم این آقا از قبل داده شده و ما هم اسم او را به سازمان ملل داده ایم، شما گفتید که او برود؛ حالا چرا میگویید که نباید برود؟! آنها باهم بحث می کردند و من به درگاه خدا استغاثه و دعا می کردم. سرم را از شدت ترس و دلهره پایین انداختم - آه بویه! دخیلک یا الله! دخیلک با بو فاضل، یا اباعبدالله با کف دستم سمت چپ سینه ام را ماساژ میدادم و آرام ناله می کردم. قدوری با نماینده صلیب چانه میزد تا من را برگرداند و نماینده صلیب امتناع می کرد. - ما نمی توانیم کس دیگری را جایگزینش کنیم. ما که نیامده ایم او را انتخاب کنیم، شما اسمش را داده اید و به همه مردم دنیا اعلام کردید که این اشخاص به ایران بازگردانده می شوند. - دخیلکم یا اهل البيت! انتم چم مره نجيتوني، هل مره تجونی دخیلکم (ای اهل بیت پیامبر (ص) شما چند بار نجاتم داده اید، این بار هم نجاتم بدهید) اسیران حاضر در هواپیما نگرانم شده بودند و هرکس به نوبه خود دعایم می کرد. زمزمه های دعای بنده های محبوب خدا درون سالن هواپیما چون نوری به آسمان میرفت. وقتی قدوری دید از چانه زدن نتیجه نمی گیرد، همراه محافظانش روی صندلی نشست. مأموریت او با تحویل اسرا به مسئول ایرانی در خاک ترکیه تمام می شد. بعد از تحویلمان، قدوری دیگر به عراق بازنگشت و پناهنده ترکیه شد. چشمانم را بستم و نفسی عمیق کشیدم و اشکهای پایین آمده را پاک کردم: خدایا! چقدر بالا و پایین شدن؟ چقدر تحمل ترس و لرز؟! منقلب شده بودم و ناله میکردم. همه سختی ها و شکنجه ها، وحشت و اضطرابی که هر روزه و طی چهار سال اسارت به سرم آمده بود، در مقابل چشمانم جان گرفت. میدانستم اگر صلیب سرخیها معاوضه ام می کردند، اعدامم حتمی بود، اما خدایی که همه جا حاضر و ناظر است، این بار هم من را ناامید نکرد و از این عقبه دهشتناک نجاتم داد. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 3⃣8⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل بالاخره با صدای روشن شدن موتورهای هواپیما و صلواتی که اسرا فرستادند، قلبم کمی آرام شد. وقتی هواپیما اوج گرفت و به سمت ترکیه به پرواز درآمد، صدای گریه اسرا شنیده می شد. من هم گریه می کردم. گریه ام این بار به خاطر خلاصی بعد از چهار سال ونیم از بند بعثیان و پرواز به سوی وطن بود. هرچند می دانستم ممکن است در اثر تبلیغات دشمن و نمایش تصویرم از تلویزیون در کنار صدام حسين، اتفاقاتی در وطن برایم بیفتد. اما خیالم راحت بود در وطن بودم؛ نه در سرزمین دشمن. فکر رهایی و خلاصی از فؤاد سلسبیل و دار و دسته اش، خلاصی از دلهره هایی که هر صبح با من بیدار می شدند، خلاصی از سایه شوم ترس و وحشتی که در وجودم خانه کرده بود، همه و همه داشت از من دور می شد و با اوج گرفتن این پرنده آهنی، انگار آن همه وحشتی را که از وجود دژخیمانی فؤاد سلسبیل داشتم، جا می گذاشتم و میرفتم. بعدها شنیدم فؤاد، پس از سقوط صدام و حزب بعث به امارات فرار می کند و به عنوان پناهنده سیاسی به سوئد می رود و در آنجا با یک زن عراقی ازدواج می کند. او به فلاکتی که خودش هم انتظارش را نداشت گرفتار می شود. خیلی دلم میخواست از سرنوشت فرشته نجاتم، محمد جاسم العزاوي، باخبر شوم؛ مردی که هرچند از بعثيان بود اما اگر او و حمایتش از من نبود، نمی توانستم از آن اسارتگاه مخوف نجات پیدا کنم. هواپیما که در فرودگاه آنکارا به زمین نشست، خیالمان راحت شد. دیگر دغدغه بازگشت و آزار مأموران شکنجه گر بعثی بر بال جغدهای شوم پر کشیده بود. در فرودگاه ما را پس از انجام تشریفات، تحویل نماینده هلال احمر ایران دادند. سوار هواپیمای وطنی شدیم. چنان آرامشی به روح و جسمم سرازیر شده بود که انگار سبک بال بر ابرها خوابیده بودم. به محض رسیدن و پیاده شدن از هواپیما، ما را به قرنطینه سپاه در فرودگاه بردند. در قرنطینه با هر پنج نفر جداگانه مصاحبه می کردند و شرح حال می پرسیدند. از مشخصات فردی، نقطه اسارت، عملیاتی که در آن اسیر شده بودند، مدت اسارت، اردوگاهی که در آن اسیر بودند و... پیگیر باشید..🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ۲۶مرداد پیشاپیش مبارک باد...🌱 إن شاءالله که قدرشان را بدانیم... ❣
🌸امام باقر عليه السلام: ✨چيزى عطا مكن براى اينكه در قبال آن مقدار بيشترى طلب كنى لا تُعطي العَطيَّةَ تَلتَمِسُ أكثَرَ مِنها 📚ميزان الحكمه جلد12 صفحه371
هوایـــــے باز را از دست دادم بـــــهشتے ناز را از دست دادم " شـــهیدان دستهایم را بگیرید " ڪه من پـــ🕊ــرواز را از دست دادم . .
🌸🌸🌸 🌿 ۲۶ مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن گرامی باد...🌸 🌸..... @Karbala_1365
🌺 مهمترین در فضای کنونی جامعه انتقال حقایق جنگ و سیره والای شهدا به جوانان است. 🌺راوی:آزاده 🌸..... @Karbala_1365
🌸آزادگان عملیات کربلای۴ ، از جنگ تا کنون🌸 🌸..... @Karbala_1365