eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
913 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
"من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین مےگویم : ”هرڪس شهید شده ، خواستہ کہ شهید بشود ؛ شهادتِ شهید فقط #دست_خودش است.... محمودرضا گیر کارمون کجاست؟ که مےخواهیم اما نمیشہ!!!😔 #شهیدمحمودرضا_بیضایی 🌷 #دلتنگ_شهادت 😔 #أللهم_الرزقنا_الشهادة @Karbala_1365
#آقاجان! بارها گفته ام و باز می گویم دل از تو سیر نمی شود فقط بیشتر اسیر می شود...❤️ @Karbala_1365
شهید آیت الله دستغیب سخت تر از جبهه جنگ بلی، جهادی که از جبهه جنگ و زخم تیر و شمشیر به مراتب تحملش سخت تر و البته اثرش هم بیشتر و اجرش هم زیاد تر است، مبارزه با هوی و هوس است : « وقت حرص و آز و شهوت مرد کو » قلب سلیم ص 166 🍃
‍ قسمتی از وصیت نامه آیت الله استاد قاضی : ...عمده ی آنها نماز است . نماز را بازاری نکنید اول وقت بجا بیاورید با خضوع و خشوع ! واگر نماز را تحفظ کردید ، همه چیزتان محفوظ می ماند و تسبیحه ی صدیقة الکبری علیها سلام ، وآیة الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود ، این اهم واجبات است . ودر مستحبات تعزیه داری و زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام را مسامحه ننمایید و روضه ی هفتگی ولو دو سه نفر باشد ، اسباب گشایش امور است ، و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمت آن بزرگوار بجا بیاورید ، هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی شود و اگر هفتگی ممکن نشد ، دهه ی اول محرم ترک نشود . دیگر آنکه , اگر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است ، ولی بر بنده لازم است بگویم * اطاعت والدین * حسن خلق * ملازمت صدق * موافقت ظاهر با باطن * ترک خدعه و حیله * تقدم در سلام * نیکویی کردن با هر بر و فاجر اینها را عرض کردم و امثال اینها را مواظبت نمایید ! * الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید . تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد وعن تقریر الاحقر علی بن الحسین الطباطبایی کانال تخصصی کلمات و احوالات اهل معرفت و بزرگان عالم اسلام 🍃
مسیر روضه ام امشب به #سامــرا افتاد عزیزِ فاطمه در حُجره بـی صــدا افتاد السلام‌علــیك‌یا‌حسن‌العــسکری #شهادت_امام حسن_عسکری(ع) برامام زمان(عج) و عاشقان حضرتش #تسلیت_باد. 🍂🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مسیر روضه ام امشب به #سامــرا افتاد عزیزِ فاطمه در حُجره بـی صــدا افتاد السلام‌علــیك‌یا‌حسن‌ال
داخل ضریح امام حسن عسکری(ع) ✨در ضریح مطهر مزار امام هادی(ع) ، امام حسن عسکری(ع) ، حضرت نرجس خاتون(س) و حکیمه خانون عمه امام زمان(عج) قرار دارد.❣ مزار وسط متعلق به امام حسن عسکری علیه السلام است...✨ @Karbala_1365
اگر تمام بدنمان را قطعه قطعه ڪنند و زیر تانڪ ها از بین ببرند ما قطعه قطعه بدنمان مےگوید مرگ بر آمریڪا...👊🇺🇸 🌹
با ما همراه باشید....👇👇👇 🌱رمان #دَر_حَوالیِ_عَطْرِیاسْ🌼 نویسنده:بانو گل نرگس🌼 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_پانزدهم . #هوالحـــق . تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حر
. 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . وضو گرفتم و کم کم آماده شدم برای اومدن مهمونا، سعی کردم آروم باشم و با طمانینه کارامو انجام بدم باید خودمو قوی تر می کردم من که به هر حال باید جواب منفی میدادم پس نباید این همه استرس الکی رو به خودم وارد می کردم، لباس ساده و مناسبی رو تن کردم بعد هم روسری صورتیم رو رو لبنانی با یه گیره بستم، صدای گوشیم بلند شد، از رو میز برداشتمش، یه پیام از طرف سمیرا "عروس خانم خاستم بگم یهو هُل نکنی بوی یاس بوخوره بت سینی چای رو خالی کنی رو دوماده خخخخ" لبخندی رو لبم نشست، از دست این سمیرا در این لحظاتم دست از نمک ریختن بر نمیداره، جواب دادم "دیوونه ای سمیرا، کم نمک بریز😃" پیام که فرستاده شد لبخندی دیگه رو لبم نشست مطمئنا سمیرا پیامم رو بی جواب نمیذاره، منتظر پیامش بودم که زنگ خونه به صدا دراومد، چشمامو بستم و زیر لب صلوات فرستادم و زمزمه کردم"خدایا خودت پشت و پناهم باش" . همه اومدن تو صدای سلام و احوال پرسی اومد بعدشم که مطمئن شدم نشستن، آروم دراتاق رو باز کردم و رفتم بیرون، با دیدنم عموجواد و ملیحه خانم سلام کردن و ملیحه خانم یه عروس گلمی بهم گفت که دلم یه جوری شد، از خوشحالیشون نمیدونستم چی بگم، ای کاش میدونستن من عروسشون نمیشم، یه کم به اطراف نگاه کردم پس عباس کجاست؟! هنوز این سوال از ذهنم کامل نگذشته بود که مامان پرسید: راستی آقا عباس کجاست؟! ملیحه خانم درحالی که چادرشو درست می کرد گفت: الاناس که پیداش بشه، ما از شمال اومدیم اما عباس تهران کاری داشت گفت از اونجا خودشو میرسونه تو ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد شد، عباس تهران چیکار داره، سریع به خودم نهیب زدم که به تو چه آخه تو سرپیازی یا تهش!! چند دقیقه ای حرف زدیم و البته بیشترشم بازجویی از من بود!! یعنی همون سوال پرسیدن از درس و دانشگاه و اینجورچیزا، با صدای زنگ، محمد سریع بلند شد بره در و باز کنه، بعد چند دقیقه صدای سلام عباس پیچید تو خونه، همه جوابشو دادن ولی من چشمامو بستم و سعی کردم فقط عطرشو به ریه هام بکشم، وقتی عباس اومد ترجیح دادم بدون نگاه کردن بهش برم آشپزخونه پیش مهسا، وارد آشپزخونه شدم، مهسا لبخندی بهم زد، دلم سوخت به حال همه، همه ای که خوشحال بودن و فقط فکر کنم منو عباس بودیم که تو بدحال ترین حالت ممکن بودیم آهی کشیدم که مهسا گفت: عروس خانم به جای آه کشیدن چای بریز ببر یه کم دومادو ببینی روت باز شه 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ♥️•°‌‌‌‌