『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#در_حوالـےعطــریــاس #قسمت_سی_و_هفتم بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت: خداحافظ عزیــزم و رو به
#در_حوالـےعطــریــاس
#قسمت_سی_و_هشتم
#بسم_رب_الشهداء
.
نگاهم به بیرون بود،
به خیابون ...
به آدمایی که میومدن و میرفتن، هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟
انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ...
چی می خواستن از این دنیا ..
پول؟؟ مقام؟؟ تفریح؟؟ دنبال چی بودن؟؟؟
چرا انقدر سرشون گرم بود،
گرمه هیچی!!
.
چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم
پرسیدم: در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین ..
در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده
گفت: در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمی کردم
.
باز گفت جواب مثبت!! احساس پشیمونی داره بهم دست میده😒
.
پرسیدم: چه جوری؟!!!
- همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر می کردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه
نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ...
نیم نگاهی بهم انداخت و
پرسید: به نظرتون الان راضی میشن؟؟
شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم: نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش
- به کی؟؟
- به همونی که انقدر بی تابین که برین پیشش
کمی مکث کردم و گفتم: خدا رو میگم
با تعجب گفت: خدا!!
- اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ...
چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمی دونستم به چی داره فکر میکنه، اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ...
بعد چند لحظه سکوت گفت: و شما چی؟؟؟
#ادامه_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@karbala_1365
#در_حوالـےعطــریــاس
#قسمت_سی_و_نهم
سوالی نگاش کردم که
گفت: منظورم اینه که چرا دارین بهم کمک می کنین،
من اصلا قصد ندارم زندگی تونو خراب کنم، اما شما به خاطر من دارین بهترین روزای زندگی تونو که میتونستین کنار کسی که دوستش دارین بگذرونین
دارین صرف من می کنین
یه کم نگاهش کردم، این عباس بود،
آره، مثل همیشه هم عطر یاسش رو کنارم حس میکردم،
همه چیز که سرجاش بود ..
پس چرا دنیا برام یه جوره دیگه شده بود ..
یه رنگ دیگه ..
انگار تو این دنیا بجز عباس و هدفش به هیچ چیز فکر نمی کردم، انگار خودم دیگه مهم نبودم ...
بهم می گفت روزامو با کسی بگذرونم که دوستش دارم ..
مگه من داشتم همین کارو نمی کردم!!
دوباره نگاهمو به بیرون کشیدم و
گفتم: شما خودخواهین آقای عباس!
با تعجب نگاهی بهم انداخت و بعد کمی مکث گفت: خودخواه؟!!!
هنوز نگاهم به دنیای بیرون از ماشین بود که با دنیای درونم متفاوت بود،
خیلی هم متفاوت، درون من داشت دنیایی دیگه شکل می گرفت، دنیایی که خودم هم نمیشناختم، دنیایی که داشت مَنیت منو ازم می گرفت ...
- خودخواهین چون فقط خودتونو میبینین، چرا فکر می کنین من آرزویی ندارم،
منم مثل شما جوون و پر احساسم،
منم عاشق خدام، خدایی که مثل شما بی تاب دیدارشم .. اما ..
سرمو بیشتر به سمت پنجره کشیدم که نبینه اثرات بغض رو تو چشمام
- اما شما دارین به مقصدتون میرسین و منم که قول دادم تمام تلاشمو بکنم تا رسوندن شما به هدفتون،
ولی شما چی؟!
نمی خواین به من تو رسیدن به این مقصد کمک کنین ...
کمی مکث کردم بغضِ تو گلوم آزارم میداد: شما سختی های راه، گرما، سرما، تشنگی، گرسنگی و زخم و درد جنگ رو تحمل می کنین برای رسیدن به شهادت ..
اما من که یه دخترم چی؟!
من باید چکار کنم، چجوری آروم کنم این دل بی تابم رو ..
کدوم راه رو برم تا به خدا برسم، از کجا برم، راهمو از کجا پیدا کنم ...
شایدم، شایدم باید برای رسیدن به خدا تنهایی و رنج هایی رو تحمل کنم که میدونم سفید میکنه محاسن یه مرد رو!!
بعد کمی مکث که سعی میکردم بغضِ تو گلوم رو مهار کنم و از ریزشش روی گونه هام جلوگیری کنم گفتم:
غم انگیزه آقای عباس، نه! ..
شهادت مردایی که میرن و خانواده هایی که می مونن و هر روز با یاد اونا شهید میشن ...
#ادامه_دارد.....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@karbala_1365
مداحی آنلاین - امام زمان (عج) برات دعا میکنه - حجت الاسلام مومنی.mp3
4.72M
#امام_زمان (عج) برات دعا میکنه💔😔
#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #مومنی
•••♡🌴♡•••
🍁شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود...
به قمرفاطمیون شهرت داشت
یکے از شروط عقدش این بود که مدافع حرم باقے بماند.
#کلام_شهیدحسین_هریری: من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه.
آخرشم این شهید درحال خنثی کردن بمب بود که منفجر شد و قسمتی از بدنش تیکه تیکه شد .
#شهید_حسین_هریری
#سالروز_شهادت
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
•••♡🌴♡••• 🍁شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود... به قمرفاطمیون شهرت داشت یکے از شروط عقدش این بو
《بسم رب الشهداء و الصدیقین》
تخریب چی شهید حسین هریری، متولد سال ۶۸ بود و کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار بود؛ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد هجرت حوزه یک عمار حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامههای قرآنی، نماز جماعت، نماز جمعه پیش قدم میشد.
پیش از شهادت نیز به سوریه اعزام شده بود ولی قسمت بود در اربعین حسینی پیکر مطهرش در زادگاهش تشییع شود؛ عشق به جهاد و دفاع از حرم اهل بیت(ع) را داشت و نیت کرده بود که برای دفاع از حرم بی بی زینب(س) به سوریه برود.
زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود.
📚موضوع مرتبط :
#شهید_حسین_هریری
#شهید_مدافع_حرم
#زندگی_نامه
📆مناسبت مرتبط :
تاریخ شهادت : ۸/۲۲
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
•••♡🌴♡••• 🍁شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود... به قمرفاطمیون شهرت داشت یکے از شروط عقدش این بو
|•°🌺🍃°•
#شهیدحسینحریرے✨
🍃اسم حسین آقا را چه کسی انتخاب کرد؟
🔹مادر شهید: پدر شهید انتخاب کرد؛ «حسین»، خیلی به اسمش افتخار میکرد و همیشه به خاطر اسمش از ما تشکر میکرد.
🍃حسین 27 سال داشت و جمعاً 25 بار✨ کربلا رفت. اولین سفرش را در 20 سالگی رفت. در مناسبتهای مختلف بهصورت مستقل [جدای از سازمان حج و زیارت] به کربلا میرفت. اغلب با ماشین دوستهایش میرفت. وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد.😍 عاشق کربلا بود. حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت. یک بار، یک کربلای سه روزه رفت. میخواست شب جمعه را کربلا باشد. وقتی عراقیها گذرنامهاش را دیده بودند، به او گفته بودند: «أنتَ مجنون»!❣️✨
🍃دفعه دومی که میخواست کربلا برود، ما راهم برد اصلاً اهل بازار رفتن و خرید کردن نبود. در نجف در راه که به زیارت میرفتیم به مغازهها و مردمی که خرید میکردند نگاه میکردم.
🍃 گفت: «مامان! از این که مردم اینجا میآیند و کفن میخرند و تبرک میکنند یا آب فرات را بهعنوان تبرک میبرند، بدم میآید». گفتم: «مگر بد است»؟ گفت: «مگر امام حسین (ع) کفن داشت؟ 😔این آب را باید روی آب ریخت. آب زمزم را باید برای تبرک برد».
🍃 حالا فکر میکنم و میبینم چه میگفته و به چه چیزهایی فکر میکرده است.
#مدافعحرم
#سالروزشهادتـ✨
........❤️🕊❤️........