eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
929 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
محفل ما بین معشوق دل به سامان می برد کفر نه  ایمان و جان و دل  به سامان می برد ملکی که ز یادش روشن نما شود عالم تاب بین یارش به کاشانه مهر و محبت  می برد باز ان سلیمان رهرو شد تا شیطان خارشود تو بین  سلیمان ز هر قدمش گلستان می برد یاری که دل را جوید  ره گم نخواهد کرد او غم را کنار شادی  به سرای یار می برد عاشق مستی و شیدایی است یار من آن عاشق پیر خراباتی  دل به خرابات می برد چه عیش و چه نوشی  بود و رنده گی او چه رندانه دل به دلبر مشتاق می برد هر گوشه زین سرای بنگر و شیدایی بین ان دل شیدا  مستانه جان  به بوستان می برد سراینده، باز مست عیش و باده نشینی شدی بین سراینده عاشقانه  دل به خرابات می برد آرامش دل 97/12/13 تقدیم به روح حاج قاسم که روح آن بزرگوار واقعا نمادی از عشق الهی بود و این سروده عرفانی از عرفان چنین انسان های والا حکایت دارد  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله القاصم الجبارین✨ 🍃🌸 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن @Karbala_1365
﷽ تا قیامت سرِ سربند تو بی‌بی دعواست معنیِ این سخنم را شهدا می فهمند... 🖤 ❄️
سردار شهیدم ؛ این روزها ، نبودنت بر شانهٔ بغض تنهایی‌مان خیراتِ اشک می کند . . . پنجشنبه‌های دلتنگی 💔
. ‏مادری گفت بُنیَ دلِ‌ ما ریخت بهم 💔 🍂
شبهای جمعه میگیرم هواتو اشک غریبی می ریزیم براتو بیچاره اونکه حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو ❣ @Karbala_1365
هرچه سینه زدن های محرّم، داغ دل کم می کنند و مردانه اند؛ سینه زدن های فاطمیّه، رمق می گیرند و مادرانه اند! ..🖤
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان 🌺بازآفرینی: #محمدرضامحمدی_پاشاک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
صفحه۱۳ 🍃🌸 ✨امام جان علی بود. سوی چشمش بود. کسی نگاه چپ به امام میکرد، با علی طرف بود. دیگر علی خواب
صفحه۱۴ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (مادرشهید) 💠 🍂❣ 🌱 خب، آن سالهای فقر و سختی گذشت. یعنی وقتی امام آمد، من فهمیدم که آن سالها گذشته. والا اصلا فکر نمیکردم روزی رنگ خوش زندگی را ببینم. روزگار عوض شد. دستمان به دهانمان رسید. می توانستیم یک شکم سیر نان بخوریم، ولی نه من خوب خوردم و نه علی. چون دیگر عادت کرده بودیم. زندگی آنقدر علی را گزیده بود که طاقت نداشت آدمی مثل خودش را ببیند. آخر نان خشک و آبلیمو هم شدغذا؟!! چرا اینطور میکنی باخودت؟ گفت:خدا پدرت را بیامرزد، کسانی هستند که هیچی ندارند. صبح می رفت پایگاه و یک دست لباس قشنگ می گرفت و می پوشید. تا سرظهر مرتب بود. غروب که برمیگشت می پرسیدم لباست را چه کردی؟ اول که چیزی نمیگفت. بعد میگفت:بسیجیها در جبهه لخت و عوراند. پوتین تازه چه به دردم میخورد. می پرسیدم یک دست لباس هم حقت نیست؟ میگفت:هست، به شرطی که همه داشته باشند. وقتی اولین حقوقش را گرفت، گفت:دیگر نمیگذارم سختی بکشی. گفتم:میخواهی خانمی کنم؟ گفت:چه عیب دارد؟ آن همه بدبختی کشیدی و حالا هم خانم باش.. دعایش کردم. دو_سه ماهی گذشته بود که دیدم این رویه را پیش گرفته. ناراضی نبودم برای اینکه می دانستم سرگشنه به زمین گذاشتن یعنی چه، سرماکشیدن چه مزه ای دارد. زد و زلزله پیش آمد. علی توی پایگاه بود و من خانه. همان پشت صفه عزاخونه. دم صبح بود. گمانم نمازمان را خوانده بودیم که زمین و زمان به هم خورد. یک تکان که داد، دیوار اتاقمان دهان باز کرد و بامش خم شد و خشتها فرود آمدند. فریاد زدم (س). دیدم دیوار کج شد و همانطور ماند. پریدم بیرون. شیون مردم به آسمان هفتم می رفت. خانه های خشتی آوار میشدند. دارو درخت بهم می خوردند. بخودم گفتم:علی ات ماند زیر آوار. وقتی زمین آرام گرفت، رفتم صفه عزاخانه و راز ونیاز کردم. علی ام سروسلامت آمد. رنگ به صورت نداشت. تا من را دید، روی زانویش نشست و گفت:زنده ای؟❤️ خوب وارسی اش کردم و خاطرجمع شدم. خانه را نگاه کرد و گفت:خداراشکر. چندبار دیگر زلزله آمد اما نه به آن شدت. پرسید می ترسی؟ گفتم:برای چه بترسم؟ می روی کجا؟ گفت:می روم ببینم چه برسرمردم آمده... 👇👇👇