فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_زیبای_شهید_سلیمانی_در_حق_حضرت_آقا
❤️از عمر من و عمر شما کم کند، به عمر او بیافزازید
روحت شاد سرباز ولایت
♥️♡
@Karbala_1365
شهـید محـمد ابراهیم همت💫
میانبر رسیدن به خدا نیت است
ڪـار خاصی لازم نیست بڪنیم!
ڪافی است ڪارهای روزمرهمان
را به خاطر خدا انجام دهیم اگر تو
این ڪار زرنگـ باشی شڪ نڪن
شـــهید بعـــدی تویی..!
@Karbala_1365
هرکس را که دوست دارید، باید
برایش آرزوی شهادت کنید:)
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@Karbala_1365
🌺 #حاج_اسماعیل_دولابی
عجب امانی است استغفار!
امان خداست . ان شاءالله
خـــدا #استغفار بـــه شمـــا
مرحمت کنــد . یادتان بماند
که اگـــر توانستید #درشبانه_روزهفتادمرتبه_استغفار را
سر جا نمـاز هیچ وقت ترک
نکنید. ایـــن امان خداست.
یعنی در امان خدا هستی...
اگـــر در هر شبــانه روز یک
دفعه این کـار را بکنی برای
خـــودت #دیوار چـــدنـــی
گذاشته ای ، برای خودت و
ذراریت. استغــفـــار امـــان
خداست.
#حدیث_نفس 🌱
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
,
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی
مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان
🌺بازآفرینی:
#محمدرضامحمدی_پاشاک
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۳۲ 🍃🌸 🌱 مدتی برای آموزش نظامی رفت پایگاه شهیدبهشتی و بعداز آن هم به مسجدالرسول منتقل شد و در آ
#صفحه۳۳
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#کاروان_جیره
🌺راوی:
#محمدعلی_کارنما
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_سوم
🍂❣
🌷در عملیات فاو( #والفجر۸) یکی از مسئولین تدارکات بودم. زمانی رسیدم که عنقریب عملیات شروع میشد. جویای حال #علی شدم. گفتند که رفته ماموریت. یم شب دور آتش نشسته بودیم در جنگل های اهواز. سرد بود، استخوان سوز. داشتیم سیب زمینی می پختیم و گپ می زدیم که علی آمد. با همان چهره خندان و همان چشمان مرموز و مظلوم. کشیده قامت شده بود. نه ازاین بلندقدهای معمولی، لاغر شده بود، برخلاف زمانی که در پادگان اعزام نیرو بود. از سرما سوخته بود. بلند شدم و سرو رویش را بوسیدم و یک دانه سیب زمینی به او دادم. من لباس گرم پوشیده بودم ولی علی یم بلوز سبز و یک اورکت بلند پوشیده بود. فکر کردم سرما به تن او کارگر نیست.
پرسیدم:کجابودی؟
پرسید:کی آمدی؟
گفتم:چندروزی میشود.
هرچه پیچ و تابش دادم که کجابوده و چه میکرد، نم پس نداد. متوجه شدم نباید به سوال من جواب بدهد. خیلی خوشحال شدم ازاینکه می دیدم اینقدر ترقی کرده و اینقدر رازدار است.
در آن عملیات من اینطرف آب بودم و علی رفت تا کارخانه نمک و جاده #فاو البحار و حتی دورتر...
🦋در #خیبر و #کربلای۱ هم پشت سر علی بودم. #مهران بودم. در آشپزخانه، که ترکش خمپاره زخمی ام کرد و برگشتم #کرمان. خبردار شدم که پسرم میخواهد ازدواج کند. اگر بگویم خیلی خوشحال شدم، حرف جالب و محکمی نزده ام. خداراشکر کردم وقتی شنیدم #علی وارد خانواده محترمی مثل خانواده آقای کیانی شده است. کاظم پسراقای کیانی در والفجر۸ شهید شده بود. یک پسر دیگر رزمنده بود که به گمانم هنوز اسیر نشده بود. به وسع خود در جشن ازدواج علی شرکت کردم و رویش را بوسیدم و از خداخواستم این زوج را خوشبخت کند...
👇👇👇
هدایت شده از 🌷شهیدعلیشفیعی🌷
#صفحه۳۴
🍃🌸
🌱چندروز بعد علی آمدمسجد و گفت دارم میروم. خبری از عملیات نبود. گفتم لازم است اینقدر زود بروی؟
گفت شما که می دانید جبهه چه خبر است.
حریفش نشدم و بدرقه اش کردم.
علی که راه افتاد، دلم گرفت. من روی شهدای زیادی را بوسیده ام. اینها مثل بچه های خودم بودند. خیلی ها را بدرقه کرده ام. در مختلفهای مختلف دیده امشان. در بیمارستان به بالینشان رفته ام. خیلی ها تازه جوانک بودند، هنوز پشت لبشان سبز نشده بود، بعد می دیدی تناور شده اند، صدایشان کلفت شده، ریش و سبیل درآورده اند. هم می خندیدم و هم گریه میکردم. مثل نخل سفت و محکم بودند وقتی می رفتند. بعد می دیدم دستشان ، پایشان قطع شده. یک روز خبر می آوردند فلانی اسیر شده ، بهمانی مفقودالاثر شده و.... خب دلمان از سنگ نیست اما با همه این احوال نمی دانستم پدر یک #شهید چه رنجی میشکد.
روزی که خبر شهادت #علی را به من دادند، نتوانستم سرپا بایستم . رفتیم معراج شهدا. او را میان بچه های دیگرم پیدا کردم. رویش را بوسیدم ، دستش را بوسیدم. صدایش کردم. اما علی خنده به لب خوابیده بود. یک زخم کوچک بر داشته بود و آسوده خوابیده بود....🌹💔🍂
#پایان_این_داستان
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۳۳ 🍃🌸 💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🌷 این داستان: #کاروان_جیره 🌺راوی: #محمدعلی_کارنما (همرزم شهید) 💠
🍃
سلام؛
عزیزانی که مایل هستند زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی را بطور مستقیم دنبال کنند عضو شوند👇👇👇
کانال #کتاب_مثل_علی_مثل_فاطمه
https://eitaa.com/joinchat/2986213410C890dc2ae47