🌸 #حدیث_روز 🌸
امام علی علیهالسلام میفرمایند :
جویا نشدن
حال دوست ،
به جدایی
میانجامد .
📙 الارشاد ، ج ۱ ، ص ۳۰۳
♥️
✍ #ڪلام_شـهید
🔶معبود من! ميدانم که تو آنها
را فرا خواندي، چطور من زنده
باشم و نفس بکشم در حالي که
همه دوستانم به سوي تو پر
کشيدند..بارالها! ميترسم آن
طوري که غلام بايستي در برابر
اربابش اداي وظيفه بکند، کاري
نکرده باشم. پس خودت
گناهانم را ببخش و اجازه بده
به سويت پرواز کنم، نه اين که
جزء کساني باشم که از يادت
غافل هستند.
#شهید_تقی_دهقان🌷
#حسین_جانمـ ♥️🌱
قسمبهمعنۍ«لایُمڪنالفِرارازعشق»
ڪهپرشدهاستجهانازحسینسرتاسر
#صلۍاللهعݪیڪیااباعبداللهالحسین
#لاعشقالااباعبدالله|•♥️•|
بسمربالابالفضل❣
غَرقدُنیاشُدهرا،
جامِشَهادَتنَدهند...
#تلنگر ✨
بــاد مےۅزد ...
باید سحرگاهاݩ پنجرهـ را باز بگذارمــ...
شاید کمے بۅۍ عطر سیٻ حرمٺ♥️ را
برایمـ بیاۅرد...🕊
بدجوری دلم برات تنگه حسین جان...💔😭
#السلام_علیڪ_یا_ابا_عبدالݪــہ💫
#اسلام_علیڪ_ایهاالمحبوبـ_دلها
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
☝ای برادران!
قبل از اینکه به جبهه بیایم،
دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛
اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید، چراکه من او را بسیار دوست دارم...
#شهید_علی_شفیق_دقیق 🌷
پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزبالله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جملهای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد...🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#قسمت9⃣2⃣ خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کاربود. صبحانه و چای را آماده میکرد و... بعضی هفته ها بع
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سیُم0⃣3⃣
با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب و شاگردان داشتند.
یک بار فرمودند : آقا ، نماز جمعه را ترک نکنید.
نمی دانید حضور در نمازجمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بسیارسرد یا بسیارگرم باشد❗️( یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت می کنند )
من و دیگر شاگردان احمدآقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم؛ چون از زمانی که به یاد داشتیم با احمد آقا به نمازجمعه می رفتیم.
احمدآقا همه ی مارا به حضور در نمازجمعه مقید کرده بود.
او با سختی بچه ها را جمع می کرد. بعد می رفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دو طبقه یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم.
بچه ها شلوغ می کردند. اذیت می کردند و...
اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می کرد.
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
یکی از بچه ها می گفت : من از همان دوران احمد آقا به نمازجمعه مقید شدم.
بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام.
احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت.
خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم.
بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نمازجمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا این گونه من را تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است.
🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾
←اردو→
( برادران محمدشاهی )
برخی روزها به من توصیه می کرد : امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره❗️
می گفت : کمال ، امشب بیا یه خبرهایی هست❗️
شب هایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد.
نمی دانم احمدآقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد❗️
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم.
اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یک بار دیدم احمدآقا در جمع بچه های نوجوان قرارگرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوانان ها تا او گل بزند❗️
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند.
از همان جا با آن ها رفیق می شد و...
بعد از بازی گفتم : ...