°|▪♤🌹🕊🌹
شهدا تنها به زبان نگفتند
«اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...»
عاشورا را با تمام وجود درك کردند
و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند
#شهادت
معطل من و تو نمی ماند
اگر سربازخدا نشوی
دیگری می شود
بی ادعا باش و #شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام #شهدا
خلاصه شده در همین بی ادعایی...
از خودت و دلبستگی های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق...
#لایق_شهادت
#تلنگر
🔴#معراج شهدا
#معراج شهدا اسم آشناییست
برای یعقوبهای چشم انتظار یوسف خود🌷
#معراج شهدا اسم آشناییست
برای مادران وهمسران منتظر قامت مردانه🌷
#معراج شهدا اسم آشناییست
برای رفقاوهمسنگرهای از قافله جا مانده🌷
#معراج شهدا اسم آشناییست
برای من و تو که فراموشمان شده شهادت یعنی چه🌷
#معراج شهدا اسم آشناییست
برای فرزندان پدر ندیده ی چشم انتظار🌷
معراج شهدا اسم یعنی#شهیدگمنام،استخوان و پلاک🌷
#معراج شهدایعنی #حسینه ای که بدون روضه میتوانی ساعتها ناله کنی،بغض کنی وگریه🌷
✍اینجا مزار فرماندهے مخلص وتقواست
کہ گفتہ بود:
دشمنان نمے دانند ما براے #شهادت مسابقہ
مے دهیم....👌
🌸 پسر بزرگوار شهید همدانی: پدرم در #وصیتنامه خود یک پیشنهاد خوب دارند و آن اینکه اگر امکان داشت هر شخصی که وصیت نامه من را می خواند برای من یک روز نماز و روزه به جای آورد که اگر در آن عالم در کنار هم بودیم جبران کنم 😍👌
🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۴۸) 📝 ............... 🌾آمد ایستاد بالای سرم و من خطی از خون
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۵۰) 📝
...............
🌾به کریم گفتم:اشهدت را بگو.
نمی توانست.خون از گلویش می جوشید و نمی توانست.
گریه ام گرفت. گفتم:نروی از پیشم, کریم. من این جا تنها....
گفتم:بگو..هرطور که شد, حتی نصفه نیمه, بگو... دِ بگو دیگر قربان گلوی بریده ات.😭
و او گفت. حالا نه آن طور واضح که من بشنوم و من علی را دیدم و قوتی گرفتم و فریاد زدم :این جا.
" محسن #احمدی " کنارش بود.
علی آمدنزدیک و گفت:دارند قیچی مان می کنند. از جلو, عقب,چپ,راست.
تکلیف چیه؟باید چکار....
گفت:این کیه؟😳
دقیق شد وگفت:إه .. اینکه کریم آقای خودمان است...کجا بود؟
گفتم:همین الان دو جفت فین از همین دوروبر پیدا می کنی و سریع می زنی به آب, می روی خرمشهر, کریم را هم می بری...
گفت:ولی من برای خودم یک عالمه کار......
گفتم:حرف نباشد, سریع.
گفت:پس شما؟
گفتم:من منتظر نیروی کمکی می مانم..معطل نکن دیگر...برو....
کلاشش را گذاشت کنار من و رفت دو جفت فین از پای دو جنازه کند و آمد.
وقتی فین ها را پای هر دوشان دیدم, نفس راحتی کشیدم وگفتم:زودتر!
علی به کریم گفت:دیدی قیمه قیمه ام نکردی به نفعت شد, کریم آقا. اگر من نبودم, حالا کی خرت میشد برت می داشت می بردت آنطرف؟
به من هم گفت:نامه یادت نرود, حاجی . تلفن هم اگر زدی , زدی..
#ادامه_دارد.....
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۵۱) 📝
..............
💦هردو زدند به آب . هوا دیگر داشت روشن میشد و از شلیک تیر روی آب معلوم بود که عراقی ها خیلی به ما نزدیک شده اند.
کریم و علی را از لابه لای سیم خاردار می دیدم که روی دست نامهربان اروند می رفتند به هر طرف و بااین حال می رفتند, تا جایی که دیگر ندیدمشان.
به #احمدی گفتم:خبر از بچه ها هم با تو. برو ببینم چه می کنی...
خونرروی صورتش خشک شده بود,
گفتم:تو که.....
گفت:بی خیال.
از نگاهش معلوم بود خیلی خوشحال است که جای علی نبوده و نرفته.
این را وقتی فهمیدم که زیپ پیراهن غواصی اش را تا سینه باز کرد و پلاکش را از پشت سرش چرخاند و آورد جلوی سینه اش.
کلاشش را برداشت و نین خیز شد و گفت:
الان بر می گردم...اگر زنده ماندم....
ادامه دارد....
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدمسعودمحمدزاده🌹 🌸..... @Karbala_1365
🌸 #معرفی شهدا..🌸
✨داشتیم آماده میشدیم برای شب عملیات.
هرکسی به کاری مشغول بود . یکی داشت تجهیزاتش رو واسه شب آماده میکرد ، چندنفری داشتن وصیتنامه مینوشتند ، بعضیها باهم صحبت و خداحافظی میکردند ، دونفر ازبچه ها که خیلی باهم دوست بودند از بعدازظهر تا نزدیکیهای غروب فقط سرگذاشته بودن روی گردن هم و گریه میکردند و گریه ...
ساعتها با هم گریه کردن و صحبت و خداحافظی ، من و حاج حسین یلفانی داد زدیم بابا داره دیر میشه پس کی آماده میشید .
یواش یواش به ذهن بد من داشت خطور میکردکه دارند ریا میکنند اما به اخلاقشان نمیخورد.
خلاصه به زور از هم جداشون کردیم ، به یکباره دستورحرکت دادند اون دو نفرهرکدام دریک گروهان بودند ، حرکت کردیم برای عملیات تکمیلی کربلای پنج یعنی کربلا هشت.
شب را به صبح رساندیم فردا ظهر بعد از پایان کارخبر آمد دونفر ازبچه ها به شهادت رسیدند.🌹
همان دونفر ، خدایا مگه ممکنه ، خدایا مگه میشه فقط ازکل گردان دونفر هریک از یک گروهان اونم اون دونفر...؟
آخه خدا مگه سیدرضاجلیلی صدرعزیز و مسعود محمدزاده باهم چی گفتن؟
دست در گردن هم با خدا و همدیگه چه زمزمه ای کردن ؟ که اینچنین عارفانه وعاشقانه قبولشان کردی.
خدایا ببخش.✨🌸
🌸بچه های پاک کربلای۸ ، بی وفایی نکنید ، به ما هم راه رفتن رو نشون بدید ، بخدا اینجا خیلی سخت میگذره.
..
..
راستی از اونجاچه خبر ؟
🌸روحشان شاد و یادشان گرامی🌸
راوی:🌹جستجوگرنور
شهید علیرضاشمسی پور🌹
🌸.....
@Karbala_1365
حضـور دارد و ما فڪر غربتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم
سراغ از او نگرفتیم، او سراغ گرفـت
گله نڪرده ز ما گرچه رعیتش هستیـم
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#الاربعين_مقدمه_الظهور🏴🍃
خدا مرا حتی لحظه ای به فراق تو مبتلا نکند
#سید_الشهدا_جان❣
🌷پیامبر(ص):
🌺خدافرمود: 👇
اگر آنانکه پشت به من کردندبدانندکه چقدرمنتظرشان هستم😍
☘و به توبه وبازگشتشان مشتاقم از شوق دیدارمن قالب تهی میکردند و از شدّت محبتم بندبند وجودشان ازهم می گسست.
#شبتون_خدایی🙏